بادبان – نعیم نوربخش – رمان «نیمه فراری» اثر «بریت بنت» داستان دو خواهر دوقلو به نام «دزیره» و «استلا» و دخترانشان را در طول هههای ۵۰ تا ۸۰ میلادی روایت میکند. از این نویسنده زن سیاهپوست تا کنون چهار رمان با عنوانهای «مادران» (۲۰۱۶)، «نیمه فراری» (۲۰۲۰)»، «ملاقات با کلودی: یک دختر آمریکایی» (۲۰۲۲) و «ماجراهای کلودی: یک دختر آمریکایی» (۲۰۲۳) منتشر شده است. از بین رمانهای او فعلا تنها رمان نیمه فراری با قلم «یاسمن ثانوی» ترجمه و توسط نشر نون در بازار کتاب ایران عرضه شده است.
رمان نیمه فراری قصد دارد روایتگر زندگی سیاهان روشنپوستی باشد که در دهه ۵۰ میلادی و جامعه نژادپرست آمریکایی تمام تلاش خود را به خرج میدادند تا ریشههای ارتباطی خود را با جامعه سیاهان قطع کرده و به واسطه پوست روشنتری که دارند خود را در جامعه سفیدپوستان بگنجانند. این رمان بیشتر روی رویدادهایی متمرکز است که پس از فرار دو خواهر همسان از شهری خیالی به نام مالارد در ایالت لوییزیانا رخ میدهد. مالارد شهری است که پیش از صدور اعلامیه رهایی بردگان، در سال ۱۸۴۸ توسط یک برده آزادشده و روشنپوست روی مزارع نیشکری که محل بهرهکشی از بردگان بود بنا میشود. این برده با زنی دورگه ازدواج میکند تا فرزندانشان پوستی روشنتر داشته باشند. ساکنان این شهر نیز همین رویه را در پیش میگیرند تا این که پس از ۱۰۰ سال کودکانی با موهای قرمز و بلوند در این شهر به وفور یافت شوند. با تمام اینها ساکنان این شهر هرگز از سوی سفیدپوستان به عنوان شهروندانی همتای خود به رسمیت شناخته نمیشوند اما مثل سیاهپوستان نیز با آنها برخورد نمیشود.
دو خواهری که از آنها یاد کردیم با رویای پذیرش در جمع سفیدپوستان از مالارد میگریزند. پس از یک سال تحمل مشقت فراوان، آنها مسیرهای متفاوتی را در زندگی خود پیش میگیرند و از هم جدا میشوند. دزیره که روحی آزاده دارد از سیاهترین مردی که سر راهش قرار میگیرد صاحب فرزند میشود. او در دوران بیستسالگی خود همراه فرزندش به شهر زادگاهش بازمیگردد. همشهریان از دیدن کودکی به این تیرهپوستی شگفتزده میشوند. اما استلا که خجالتی و اهل مطالعه است با مردی سفیدپوست ازدواج میکند و در حومه شهر لسآنجلس ساکن میشود. او که پوستی کرمرنگ، چشمانی فندقی و گیسوانی مواج دارد به عنوان زنی سفیدپوست در جامعه پذیرفته میشود. وقتی خانوادهای آمریکایی و آفریقاییتبار در جوار منزل آنها ساکن میشود استلا وسوسه میشود که با آنها روابطی دوستانه برقرار کند اما همسایگان دیگر با پرتاب آجر و سنگ به استقبال این خانواده تازهوارد میروند.
در شهر مالارد مسأله رنگینپوست نبودن اهمیت زیادی در امور روزمره شهروندان دارد. به طور مثال زنان از ترس این که فرزندانی تیرهپوست به دنیا نیاورند از خوردن شکلات و قهوه در دوره بارداری خودداری میکنند. در این شهر هیچکس با افراد تیرهپوست ازدواج نمیکند چرا که به گفته مادر خواهران نامبرده، آنها به خاطر نعمتی که خودشان تا پایان عمر از آن محروم خواهند بود، از همسران روشنپوست خود متنفر میشوند. وقتی شوهر دزیره برای نخستین بار او را به باد کتک میگیرد، درستی این ادعا برای دزیره به اثبات میرسد هرچند که او در ابتدا تلاش میکند تا توجیهی برای ناسازگاریهای شوهرش بیابد. در ادامه رمان شرح وقایعی که برای فرزندان این دو خواهر پیش میآید بر جذابیت داستان میافزاید. آنها بیخبر از پیونده خانوادگیای که با هم دارند یکدیگر را ملاقات میکنند. در ادامه چالشهایی پیش روی آنها قرار میگیرد که سبب میشود بیشتر در شناخت هویت و جایگاهی که در اجتماع دارند کنکاش کنند. این رمان با ساختار هوشمندانهای که دارد به نقد سراب رویای آمریکایی و فضای محافظهکارانهای میپردازد که در دهههای ۵۰ و ۶۰ میلادی بر ایالات متحده آمریکا حاکم بود.