بادبان – پانتهآ کهنداد – «پیر پسر» روایت زیبایی نیست. روایتیست هنرمندانه و رسالت هنر به وجود آوردن احساس در آدمیست و از این حیث اکتای براهنی بسیار موفق است. او جوری احساس خشم و نفرت و دلزدگی را در وجود آدمی بیدار میکند که حتی اگر صلح طلبترین انسان روی کره زمین هم باشی آرزوی مرگ دشمن در خانه را میکنی؛ خانه اما نماد است. خانهای که به خودی خود یک کاراکتر است. شخصیتی زنده که کهنگی و کثافت و تاریکی از سر و رویاش میبارد چرا که شر مطلق بر این خانه فرمانروایی میکند. شرّی که با هیبت هیولاوش خود از اعماق اساطیر و قصههای شاهنامه و از اعماق کابوسهایمان بیرون خزیده، به هیبت انسان در آمده و دست و پا و ریش درآورده است.
نقش این شرارت تجسد یافته را حسن پورشیرازی به طرز اعجابانگیزی ایفا میکند؛ طوری که میتوان لقب شرورترین شرور تاریخ سینما را به او داد. شرور، پدر، پسرکش، فرمانروا، نشئه افیون و مست الکل تنها به اندیشه لذت و لذتِ هرچه بیشتر است. در مرام او ناکامی معنا ندارد و در راه کامجویی هرچه دارد و ندارد فدا میکند. تنها میگیرد بیآن که ذرهای بدهد. حدودی برای شرارتش قائل نیست و هرچه سد راهش بشود با شکم و اندام تناسلیاش از آن خود میکند. در مرام او اندیشه زائد است و روشنفکر زائده. غدهای که باید از جا درش آورد. حتی اگر آن ادامه دیانایِ خودش باشد. در مرام او عصیانگر یا باید رام و یا نابود شود. در مرام او زن تنها صحنه منازعه است و نه چیزی بیش از آن.
پیر پسر عشق میخواهد اما حتی به مرز این مفهوم نزدیک هم نمیشود و تنها تصاحب تن زن [چه زنده و چه مرده] برای او کافیست. کیفش را میبرد. او بدن، روح و روان زن را میدان نبرد میداند و با تجاوزش به آن یعنی برده است و بردن در این خانه عنکبوت اینگونه معنا پیدا میکند. جنایت برای او خط قرمزی اخلاقی نیست و اگر میتواند بکشد یعنی عرضهاش را دارد و کشتن او را به ابرمرد تبدیل میکند! نارسیست هر مفهومی را از آن خود میکند و تعریف دیگری از آن ارائه میدهد، جوری که حقیقت در خدمت خودش درآید. بردن، کام گرفتن و کشتن معنای اوست در زندگی و اگر این تعریف چیزی فراتر از شیطان نیست، پس چیست؟