مهدی بیک اوغلی– با ظهور دوم خرداد ۷۶ و رای ۲۰ میلیونی ایرانیان به سید محمد خاتمی محافظه کاران که تصور نمی کردند ماراتن انتخابات را از دست دهند، تحرکاتی را برای به بنبست کشاندن گفتمان اصلاحات آغاز کردند؛ دورهای که سید محمد خاتمی با عبارت هر ۹ روز یک بحران از آن یاد میکند. اما جدا از این رخداد در آن ایام زیر پوست رقابت محافظهکاران با اصلاحطلبان، رخدادی در حال وقوع بود که در تاریخ معاصر کشورمان ردپایی از آن مشاهده نمیشود. یکی از اعضای تیم حفاظتی سید محمد خاتمی که از استان لرستان به نزدیکترین فاصله با سید محمد خاتمی رسیده بود، فردی است که برنامهریزی برای ترور خاتمی را در دستور کار قرار میدهد. تنها در خاطرات ۴ فروردین آیتالله هاشمی رفسنجانی که جماران آن را منتشر کرده است، اشارههای کوتاهی به ماجرای ترور سید محمد خاتمی توسط فرشاد طولابی میشود. آیتالله هاشمی رفسنجانی مینویسد: «پیش از ظهر دکتر حسن روحانی (دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی) از قول آقای علی ربیعی گفت یکی از محافظان آقای خاتمی، قصد ترور ایشان را داشته و دستگیر شده است.» این فرد که حسن روحانی به نقل از علی ربیعی به آن اشاره میکند، فرشاد طولابی یکی از اعضای سپاه استان لرستان است که نقشه ترور خاتمی را در سالهای ابتدایی پس از دوم خرداد ۷۶ میچیند.» دست روزگار فرشاد طولابی را از لرستان به نزدیکترین فاصله با رییس دولت اصلاحات میکشاند. طولابی در گفتوگو با «اعتماد» که بهمن ماه ۱۴۰۱ صورت گرفت، به ابعاد گوناگون برنامهریزیهایش برای ترور خاتمی اشاره میکند. جالب اینجاست فردی که پس از دستگیری زمینه آزادی او از زندان را فراهم میکند سید محمد خاتمی یعنی همان فردی است که نقشه ترور او را بارها مرور کرده است. سید محمد خاتمی به محض آگاهی از دستگیری طولابی طی نامهای اعلام میکند که هیچ شکایتی از نامبرده ندارد. با گذشت بیش از ۲ دهه از موضوع، طولابی در دفتر روزنامه اعتماد نوری به ابعاد پنهان تلاشهایی میتاباند که برای ترور خاتمی انجام داده است.
از سال ۷۶ و ۷۷ بود که تقابل فکری و عملی من با جریان اصلاحات آغاز شد. این تنفر و تقابل بسیار هم شدید بود. در آن سال ها احساس کردم انحرافات جدی در ساختار اجرایی در حال وقوع است. تصور می کردم مهره چینی هایی با اهداف خاصی در حال انجام است.
در آن ایام من آقای هاشمی رفسنجانی را نماد امویت دوران جدید می دانستم، تصورم این بود که این جریان برای به دست گرفتن ساختارهای قدرت تلاش می کند. آقای خاتمی هم بعد از هاشمی با شعار اصلاح طلبی و توسعه روی کار آمد و به تعبیر من تکمیل کننده پازلی بود که آقای هاشمی رفسنجانی برنامه ریزی کرده بود. مثلا تلاش می کرد وزارت اطلاعات را تحت سیطره بگیرد. سپس مجلس را هم با حضور جبهه مشارکت و آقای کروبی در اختیار گرفتند و حتی برنامه ریزی برای نفوذ در سپاه هم در آن زمان آغاز شد.
وقتی انتخابات سال ۷۶ پیش آمد، خانم عفت مرعشی همسر آقای هاشمی اعلام کردند هاشمی رفسنجانی، سید محمد خاتمی را رییس جمهور کرده. تدابیری که آقای هاشمی اتخاذ کرد، کک تقلبی که به جان مردم انداخت، سخنرانی که در نمازهای جمعه داشتند و… باعث شد تا نام خاتمی از صندوق های رای بیرون بیاید. در حالی که ناطق نوری و خاتمی دو روی یک سکه بودند. هر دو هم دو انگشتر انگشت آقای هاشمی بودند. در کل متوجه شدم خاتمی به دنبال استحاله نیمه تند انقلاب و مبانی نظام هستند.
بله، آقای خاتمی می گفت: «ما که نمی توانیم دور آسمان دیوار بکشیم تا امواج ماهواره نیاید. ما باید به فکر مصونیت باشیم، نه ممنوعیت. باید کاری کنیم که جوان ایرانی دنبال لاابالی گری نرود.» ظاهر صحبت ها ایرادی ندارد، اما اگر به لایه های عمیق تر موضوع دقت شود، ایرادات نمایان می شود، چرا که حوزه متافیزیک شبیه فیزیک انسان نیست.
به هر حال بحث اینترنت ملی و محدودسازی های اخیر بحث خوبی است.
پس از اینکه متوجه خطرات فراوان اصلاح طلبی برای کشور شدم، سال۷۷ نامه ای ناشناس به آقای خاتمی ارسال کرده و در آن صریحا ایشان را خطری برای مملکت خطاب کردم و او را مرید شیطان دانستم. در آخرین جمله این نامه هم تاکید کردم: «یقین بدانید اگر تا به حال برای خاتمه دادن به حیات دنیوی تان اقدام نکرده ام به این دلیل بوده که هنوز ایشان را امیدوار به اصلاح می دانم.» در غیر این صورت این تهدید را مقید کردم به بقا و عدم بقای ایشان. در واقع ایشان را تهدید به ترور کردم.
در مورد بنی صدر هم این مراحل طی شد اما امام(ره) فرمودند اگر شما (بنی صدر) را خطری برای اسلام و کشور بدانم، تنفیذ خودم را پس می گیرم. من هم فکر می کردم در خصوص آقای خاتمی اگر قیدهای شرعی و قانونی صریحا یا قریب به تصریح از بین برود، باید وارد عمل شوم. یعنی اگر مشکلاتی چون حوادث کوی دانشگاه ادامه یابد و مسوولان دولت اصلاحات به جای خاموش کردن آتش اعتراضات، آتش بیار معرکه شوند، برای ترور رییس دولت اصلاحات راسا وارد عمل می شوم.
در ۳۰دی ماه ۷۷ این نامه با نام مستعار عبدالله فانی ارسال شد. ۲نسخه از این نامه هم به دفاتر دیگری ارسال کردم تا از نامه من سوءاستفاده نشود.
حفاظت سپاه انصار، یکسری نیروی ثابت داشتند و گروهی از نیروها هم متغیر بودند. این نیروهای متغیر را به صورت دوره ای از برخی سپاه های استانی تامین می کردند. ماموریت های یکساله، دو ساله و بیشتر به این نیروهای استانی محول می شد. هر بار هم یکی از استان ها این نیروها را تامین می کردند. من در تیمی ۲۰نفره از استان لرستان انتخاب شدم. ابتدا مردد بودم که بروم یا نروم، چون نامه تهدید برای آقای خاتمی فرستاده بودم و نمی دانستم رفتنم به صلاح است یا نه؟
به خاطر اوضاع اقتصادی بدی که داشتم و حضور در این ماموریت اضافه کاری ها و مزایای مالی خاصی داشت و حقوقی ۲برابری را به دریافتی ام اضافه می کرد، قبول کردم. در اردیبهشت ماه ۷۸ عضو تیم حفاظتی آقای خاتمی شدم. جالب اینجاست در حوزه مسوولیت هایی که سپاه انصار در خصوص حفاظت از مجلس، ریاست جمهوری، قوه قضاییه و… دارد، قرعه حلقه حفاظتی فیزیکی شخص سید محمد خاتمی به نام من افتاد. البته ابعاد حفاظتی رییس جمهوری شامل حلقه حفاظت فیزیکی و حلقه حفاظت ویژه می شود. من در آن زمان ۳۰سال سن و با درجه سروانی سپاه فعالیت داشتم.
تفاوت حلقه ویژه و حلقه فیزیکی، طول مداومت همراهی با ایشان و گستره تسلط و نزدیکی به ایشان بود. مسوول تیم حفاظتی ویژه سید محمد خاتمی، محمد صفوی بود و مسوول حلقه فیزیکی ایشان هم آقای علی اکبر هدیه لو بودند. دست بر قضا من در تیم حفاظتی فیزیکی ایشان افتادم و در ماموریت های داخل شهر و سفرهای استانی همراه ایشان بودم. از نظر مجاورت و اشراف هم در کنار آقای خاتمی بودم. به ایشان بسیار نزدیک بودم و در دسترس من قرار داشتند.
اتفاقا به دنبال این بودم که سر صحبت را با ایشان باز کنم و بگویم آقای خاتمی دنیایی که اینقدر بی ارزش است و بدون اینکه بدانی و بفهمی، خداوند اجل را بیخ گوشت می گذارد، آیا بهتر نیست دست از اعمالت برداری. من اگر اراده می کردم می توانستم سید محمد خاتمی را از طریق روش هایی چون مسمومیت، انفجار، اسلحه کمری، قناصه و دورزن و… ترور کنم. اگر بگویم از رگ گردن تا چند کیلومتری می توانستم ایشان را ترور کنم به گزاف سخن نگفته ام.
اتفاقا نیروهای حفاظت اطلاعات که بعدها مرا بازداشت کردند، عین این پرسش های شما را مطرح کردند. گفتم، خیر. خیلی راحت کنار ایشان می ایستادم و همراهی اش می کردم. هیچ وقت به چنین فکری نیفتادم. تنها فکری که داشتم، این بود که چطور دست قضا چنین شرایطی را شکل داده است. گاهی اوقات می خواستم به ایشان بگویم من نویسنده نامه تهدید جانی اش هستم، اما سکوت کرده و به دنبال فرصت مناسب بودم.
بله از نظر من این طور بود. تجربه هم ثابت کرد که شاید درست فکر نمی کردم. در این برهه احساس کردم تحولاتی در حال وقوع است، ۲ماه پس از حضور در تیم حفاظتی ایشان، ماجرای کوی دانشگاه در سال ۷۸ شکل گرفت. در همان اوایل رخداد کوی دانشگاه، یک بار پوستری از عکس میرزا رضای کرمانی در بساط دستفروشان روبه روی دانشگاه تهران دیدم. تصویری که در آن میرزا رضا با غل و زنجیر روی پله ای نشسته و جمله ای بالای سر ایشان ثبت شده که می گوید: «این دار را به یادگار نگه دارید. من اولین نیستم و آخرین هم نخواهم بود.» این پوستر را خریدم و به صورت جدی پیروی نامه قبلی برای آقای خاتمی فرستادم. شماره تلفن مسوول دفتر ایشان را هم پیدا کردم و به نحوی که قابل کشف و ردیابی نباشد، تماس گرفتم که این نامه را به شوخی نگیرند.
پس از ارسال پوستر، مرحوم ری شهری، آقای خاتمی را برای کمک به توسعه حرم به شاه عبدالعظیم دعوت کرد. در این سفر من به عنوان محافظ همراه آقای خاتمی بودم. برای خود من این سفر طنز ذهنی بود. با خودم می گفتم، از یک طرف نامه تهدید به ترور برای ایشان فرستادم، از سوی دیگر هم پوستر میرزا رضای کرمانی را داده ام، حالا همراه ایشان به محل ترور ناصرالدین شاه (حرم عبدالعظیم) آمده ام، به نظرم بهترین مکان برای ترور بود. وقتی متوجه پروژه برخی افراد و جریانات برای به آشوب کشاندن کشور شدم، انگیزه ام برای ترور بیشتر شد. افرادی مانند عبدالله نوری، موسوی لاری، تاجزاده و…مقابل دانشگاه تهران می رفتند و بر آتش مشکلات می افزودند.
پشت صحنه جمع آوری رخدادهای اعتراضی کوی دانشگاه خود آقای خاتمی بودند. برخی اصلاح طلبان که به دنبال عبور از خاتمی بودند، می خواستند از ایشان سوءاستفاده کنند.
در این زمان اتفاقات مشکوکی در حول و حوش زندگی من رخ داد.
چند گلوله کلاشینکف و مقداری تی ان تی و… تعدادی رونوشت نامه که طی سال های ۷۶ و ۷۸ برای ائمه جمعه و نمایندگان و سایر مسوولان فرستاده بودم را جایی در کوه در خرم آباد پنهان کرده بودم. این نامه ها را با دستگاه کپی محل خدمتم در خرم آباد آماده می کردم. البته بعدها دادسرای نظامی ۷۵هزار تومان بابت این کپی ها از من گرفت. این اقلام گم شدند و من نگران شدم. احساس می کردم زباله های منزل من کنکاش می شود. مسائل مشکوک دیگری هم اتفاق افتاده بودند که باعث هراس من شده بودند. اینجا بود که به دو دلیل از طریق حفاظت اطلاعات بیت تلاش می کردم، رهبری را ببینم. یکی اینکه پس از استغاثه ای که به امام زمان داشتند، خون گریه کردم و می خواستم با ایشان صحبت کنم. دومین موضوع هم مربوط به ترور آقای خاتمی بود. در آن زمان مسوول حفاظت ایشان شخصی به نام سردار باقر بودند، از ایشان خواستم اجازه دیدار را بدهند. حریف ایشان نشدم و ایشان گفتند ابتدا باید به من بگویی. ماجرا را برای ایشان شرح دادم. گفت من این اختیار را ندارم باید از فرد دیگری کسب تکلیف کنم.
در سال های بعد که حفاظت اطلاعات دستگیر شدم، از من سوال کردند که اگر قرار بود چنین اقدامی کنی، چگونه و چه نوع این کار را می کردی؟ گفتم برای من تفاوتی نداشت، اما زیباترین نوع ترور برای من این بود که خاتمی را بغل کنم و با خودم منفجر کنم. تا بگویند این فرد چقدر باور به این مساله داشت. در نامه ای هم که به خاتمی نوشتم، گفتم که می آیم و شما را با خود به محکمه عدل عدالت می برم.
در چتر اطلاعاتی قرار گرفتم، دستگیر شدم و در دادسرای نظامی ۱۸ماه بازجویی های گسترده ای را تجربه کردم. دو سال و نیم جنبه های قضایی و انتظامی را پشت سر گذاشتم تا اینکه آزاد شدم. مسوولان حفاظت به دنبال این بودند، متوجه شوند که آیا من ذیل یک تیم فعالیت دارم یا اینکه قصد ترور سایر مدیران و مقامات کشور را دارم یا نه؟
بله پس از اینکه آقای خاتمی متوجه این ماجرا می شوند، فردی را مامور می کنند که از جانب ایشان اعلام کند، شکایتی از من ندارند. این نامه عامل اصلی آزادی من بود. طی سال های گرفتاری و زندان بودنم، همسر و فرزندانم شرایط نابسامانی را از نظر مالی داشتند، آقای خاتمی ۵۰۰هزار تومان برای خانواده من ارسال کردند که بسیار به کار آنها آمد و با اعلام رضایت شان زمینه آزادی مرا فراهم کردند.
بله، متاسفانه رفتار مناسبی با من و خانواده ام صورت نگرفت. از همسر اولم جدا و مجبور شدم تنها خانه ام را به عنوان مهریه به همسر دومم منتقل کنم. پس از ماجرایی که در سال های ۷۷ و ۷۸ برای من رخ داد، سرنوشت روی تاریک خود را به من نشان داد. امروز پسر بزرگم با مشکلات فراوانی دست به گریبان است و از من گلایه می کند که چرا به فکر آینده او نبوده ام.
بحرانی در کشورمان از ابتدای انقلاب داریم که من اسم آن را بحران مبناها می گذارم. بسیاری از مشکلات مملکت ما ناشی از نداشتن مبناهاست. انگار که موضوعات سیال رها می شوند و هر کسی می تواند تعریف خاص خود را از گفتمان ها ارایه کند. بسیاری از مفاهیم اگر سیال رها شوند، خطرناک می شوند و افراط به وجود می آورند. ماجرای تصمیم من برای ترور آقای خاتمی هم از چنین بستری بیرون آمده است.
از شما و مخاطبان شما ممنونم، امیدوارم هیچ فرد و جریاناتی به مرض تندروی و افراط دچار نشود. اما بسیار علاقه مندم آقای خاتمی را ملاقات کرده و از ایشان حلالیت بطلبم، به خاطر زحماتی که برای آزادی من کشیدند از ایشان قدردانی کنم و…
ممکن است با دیدگاه های ایشان مخالفتی داشته باشم، اما ترور را راه مناسبی نمی دانم. امروز به گفت وگو و تعامل اعتقاد پیدا کرده ام.
ان شاء الله که همین طور است. لطفا اگر می توانید زمینه دیداری میان من و آقای خاتمی را فراهم کنید…
منبع: روزنامه اعتماد