رئوف پیشدار، استاد دانشگاه و روزنامهنگار باسابقه از دسته گلی که به واسطه شغل خبرنگاری به آب داده بود رونمایی کرد و طی یادداشتی در فردا رسانه نوشت:
نیمه دهه ۱۳۶۰، زمستانهای سختی بود. سرما و بارش برف تهران را در برگرفته بود. تنها منبع خبری مردم، رادیو و تلویزیون و خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) و واحد مرکزی خبر و دو سه روزنامهای بود که عصرها منتشر میشد و صفحات آنها قبل از ظهر بسته میشد.
عادت شده بود که مردم برای کسب سریع خبر، از جمله به ایرنا زنگ میزدند. اگر خبر خاصی مثل مسابقههای فوتبال بود، لحظه به لحظه تلفن از داخل و خارج کشور! که نتیجه بازی چیه، کی گل زد، کی پنالتی گرفت و خیلی سؤالهای دیگر!
تلفنهای سرویس اجتماعی ایرنا را آنهایی که داشتند مستقیم زنگ میزدند و آنهایی که نداشتند، از طریق تلفنخانه و خدا خیر بدهد آقای جلالیان مسئول تلفنخانه را که همه تماسها را به گروه ما وصل میکرد. بارها به آقای جلالیان گفتم که به سرویسهای دیگر هم تلفنها را وصل کند، همیشه یک جواب داشت: آنها جواب نمیدهند، بعد اینها (مخاطبان) سرمایه رسانه هستند! درست میگفت؛ رسانهای که مخاطب ندارد و با مخاطب تعامل ندارد، رسانه نیست! نهایت، یک اداره است که خبر و کار خبری، در آن قالب نمیگنجد.
القصه؛ در آن شب سرد زمستانی که جنگ هم بود و همه جا زود تعطیل میشد و خیابانها بدون ماشین و ما هم که سرویس بازگشت نداشتیم جز موتورسیکلتِ من که سرویس همکاران هممحلی بود، تمام عصر به این سوال تلفنکنندگان بیشمار جواب میدادیم که فردا مدرسهها تعطیل است؟ و جواب من: تا این لحظه آموزش و پرورش اطلاعیهای نداده است. از آموزش و پرورش که پرسیدم جواب روشنی ندادند و گفتند که اگر تعطیل شد، اطلاعیه میدهند.
گذشت و گذشت از اطلاعیه خبری نشد. مسبوق به سابقه بود که در آخرین دقایق شیفت کاری اطلاعیه میدادند و ما تا تنظیم و ارسال آن روی خط، کلی معطل میشدیم. به نظرم رسید چیزی به سیاق اطلاعیههای قبلی بنویسم تا وقتی اعلان کردند، زیاد معطل نشوم و خبر را برای پخش به اتاق مربوطه بدهم و به خانه بروم. متن را نوشتم و برای پخش هم امضاء کردم. جلوی رویم گذاشتم که تلفن کنند و بدهم برای پخش و خداحافظ.
شیفت کاری من تمام شد، تماسی گرفته نشد! واقعیتش من اصلا موضوع را فراموش کردم و خبر همانجا روی میز ماند! همکاران شیفت شب که آمده بودند، خبر امضاء شده را روی میز میبینند به گمان اینکه من یادم رفته، به اتاق تلکس برای مخابره میدهند!
من یک رادیوی ۹ موج سونی داشتم که همیشه روشن بود و گوشی در گوشم! سوار موتور که میرفتم شنیدم رادیو گفت: مدارس تهران فردا تعطیل است. خبرگزاری جمهوری اسلامی گفت… ساعت چند، ساعت چند، خبر تکرار شد و من اصلاً متوجه نشدم که چه دسته گلی به آب دادهام. زمانی که برای چندمین بار رادیو، خبر را خواند پشت دستم زدم که ای وای! این خبر من است، تلفنی که نشده بود، اطلاعیهای نداده بودند!
به خودم آرامش میدادم که حتما من نبودم، آموزش و پرورش تلفن زده یا اطلاعیهای داده است و همکاران شیفت شب که خبر آماده را دیدهاند برای پخش دادهاند.
فردای آن روز مدارس تهران تعطیل شد، بچهها هم حتما ته دلشان من را دعا کردند. پیگیری که کردم، دیدم حدس من درست است ولی نه تلفنی بوده و نه اطلاعیهای، همان که همکاران خبر را دیدهاند و باقی ماجرا!
انتظار داشتم از اینجا و آنجا سین جیمها شروع شود. نه، نشد که هیچ! اصلا هیچکس حتی آموزش و پرورش هم پیگیر ماجرا نشد. انگار همه از خدا خواسته بودند و من هم به رویم نیاوردم که چطور یک روز مدارس را تعطیل کردم!