بادبان – فرید دهدزی – زندگی محمود محمودی خوانساری تراژدی خاصی را دنبال کرد. وی در سال ۱۳۵۶ در سن ۴۴ سالگی و در اوج پختگی و سوختگی، آواز و موسیقی را کنار نهاد. زندگیاش مانند آوازش، ساده، بیریا اما بسیار غمآلود است. از آن تاریخ به مدت ده سال تا لحظه مرگ در خانهای کوچک و کلنگی در منطقه نارمک تهران، تنها (گاهی) با مادرش، در اتاقی کوچک زندگی میکرد چه اینکه او هیچگاه تأهل اختیار نکرد. به ویژه پس از انقلاب، با توجه به خصلت درویشیاش، منزوی و اهل خلوت شد. کم ارتباط اما در ارتباط فردی عمیق، همراه و فداکار بود. همین فداکاریاش حتی موجب مرگش شد. وی در اصفهان به جای یکی از دوستانش خود را متهم معرفی کرد و چندی را در زندان بسر برد. چندی پس از زندان، به واسطه همان حساسیت ذاتی، طولی نکشید که در سن ۵۴ سالگی رخت از جهان بربست. معینی کرمانشاهی درباره محمودی نوشته است: «هنرمند نازنینی که هرگز در ازای دستمزد، ناله بیغمی سر نداد و در عین نیازمندی، وارسته و بینیاز عمر خود را در گوشه انزوا سپری نمود و سرانجام روز چهارشنبه دوم اردیبهشت ماه ۱۳۶۶ به صورتی ناگوار، مظلومانه و ناباورانه از غم زیستن نجات یافت و حیات مجددی را آغاز نمود. با امید شناخت قدر و منزلت چنین نوابغی در محیطی بهتر».
⏰ زمان شنیدن: ۱۶ دقیقه
خواننده معروفی که کمتر مصاحبه میکرد
سالهای پسین محمودی، سالهای تلخ و پر از اندوه است. سالهای افسردهحالی پردردی است که کم و بیش گریبان عمده خوانندگان «گلها» از جمله قوامی، ادیب، بنان، تاج و … را گرفت. عجبا که سهم محمودی خوانساری به مراتب بیشتر بود. یک بار محمد موسوی در سالهای آخر عمر محمودی به منزل او میرود و از وی تقاضای آوازی میکند. در آنجا محمودی آوازی میخواند که اشک بر چشمان هر اهل دلی سرازیر میشود. آن آواز، حدیث نفس ده سال آخر زندگی محمودی بود. در آخر این نوار، محمودی سخنانی میگوید که به نوعی وصیتنامه وی محسوب میشود و چه دردناک است این سخنان. محمودی فردی کم صحبت بود، اهل گفتوگو با رسانهها نبود، اهل عکسهای روی جلد روزنامهها و مجلات با ژستهای مصنوعی نبود. وی تنها اهل دل بود. سخنش تنها در آوازش بود. با وجود این، نگارنده دو، سه مصاحبه بلند صوتی از وی دارد که همواره عاشقان صدای وی خواهان شنیدن آن بودند. نگارنده بر آن شد که یکی از این مصاحبهها را منتشر کند.
تابش مجری رادیو یا نابغه فرهنگ و هنر
این مصاحبه حدود سال ۱۳۵۲ در برنامه هنر و خانواده یا هنر برای مردم، به تهیهکنندگی شادروان علی تابش تهیه شده است. در این برنامه که هر هفته تهیه میشد تابش یکی از موسیقیدانان شاخص را به برنامه دعوت و با وی به گفتوگویی قریب به نیم ساعت مینشست. خانمها پوران، الهه و آقایان ناصر مسعودی، نریمان، خالدی، فرهنگ شریف و از جمله محمودی خوانساری از آن دست موسیقیدانانی بودند که در این برنامه شرکت کردند. یک بار در حین گفتوگو ناصر مسعودی به تابش گفت: «آقا این سوالات چیه از ما میکنی؟ این ما هستیم که باید با تو مصاحبه کنیم! خودت دارای مقام بالایی در فرهنگ ما هستی». درست است علی تابش یکی از نوابغ تاریخ فرهنگ ما بود.
تابش در دیماه ۱۳۰۴ در تهران متولد شد. وی در دبیرستان افسری تحصیل کرد اما به واسطه شرکت در نمایشهای کمیک از مدرسه نظام بیرون آمد. او ابتدا مقدمات بازیگری تئاتر را آموخت و حتی عملیات آکروباتیک را زیر نظر نیلاکوک آموزش دید. او فعالیت هنری خود را با بازی در تئاتر «زهره و منوچهر» در سال ۱۳۲۴ آغاز کرد و بعدها در تماشاخانه تهران، رل پروفسور سوسول را بازی کرد. تابش کارش را با پیشپرده که در فاصله دو پرده اجرا میشد و یک موزیکال کوتاه بود آغاز کرد ولی در همان نقشهای اولیه نشان داد که استعداد فراوانی دارد. به علت داشتن صدای خوش، وی را برای نقش جوان اول نمایش موزیکال «آرشین مالالان» (اثری از حاجی بیگف که در آن زمان اجراهای مختلفی در ایران داشت) انتخاب کردند. بعدها «مشهدی عباد» (باز از حاجی بیگف) با شرکت او و عزتالله وثوق (که تازه از شوروی آمده بود) به روی صحنه آمد و به دفعات بسیار در مناطق مختلف ایران به اجرا در آمد. در سالهای ۱۳۳۰ که سینمای ایران آغاز دیگری یافت تابش همواره بازیهای درخشانی در آن فیلمها از خود به نمایش گذاشت. در واقع تابش از نخستین بازیگران تاریخ سینمای ایران است. ضمن اینکه با توجه به تجربه تئاتری، بازیاش نسبت به نابازیگران سینما تفاوت داشت. بدن و صدایش انعطاف فراوانی داشت تا جایی که در فیلم «مادموازل خاله» (به کارگردانی امین امینی) نقش یک پیرزن را بازی کرد (البته ابتدای فیلم نقش یک جوان را داشت!) که هنوز بازیاش در ذهن مردم آن نسل مانده است. یکی دیگر از فیلمهای وی که در آن به خوبی ایفاگر دو نقش متفاوت است فیلم «میمیرم برای پول» است که از سویی نقش یک کارگر تنبل و از سوی دیگر نقش یک فرد مرفه را بازی کرد. عمده فیلمهای وی کمیک بودند. صدای وی در فیلم، عمدتاً صدای اصلی خودش بود. صدای وی قابلیت فراونی در تقلید داشت. در فیلمهایی که خودش بازی آن را به عهده داشت تنها از یک صدا پیروی نمیکرد. به طور مثال در فیلم «در جستجوی داماد» (که نگارنده به واسطه بازی درخشان اصغر تفکری، نادره و تابش آن را دوست دارد)، وی نقش جوان کلاهبرداری را بازی میکند که مثلاً در فرانسه درس پزشکی خوانده، به همین خاطر ادا و اطوار یک جوان متجدد فرانسهرفته را به خوبی بازی میکند. استفاده از اصطلاحات مادموزال و … کمدی خاصی به صدای وی بخشیده است. تابش از ۱۳۳۳ به رادیو رفت و در چهار سال بعد، به برنامه «شما و رادیو» رفت که مانند دیگر بازگیران تئاتر، تأثیر زیادی در ادبیات نمایشی و نمایشهای رادیویی داشتند. تیپهای جالب او در شما و رادیو یکی فلفلی بود که همواره کودکی بیادب اما شیرین زبان و حاضر جواب بود و خوش نفس پیرمردی که دائما سلام علیکم میگفت. در این برنامه تابش گاهی هم ترانههای فکاهی با صدای فارسی «ویتوریو دسیکا» را اجرا میکرد.
علی تابش، گوگوش و ثریا قاسمی
تابش خود دستی هم در خوانندگی داشت و دستگاههای موسیقی را میشناخت. در سال ۱۳۵۲ در برنامه «شما و رادیو» ثریا قاسمی به گوگوش میگوید: هیچ میدانی تابش آواز هم میخواند! گوگوش: نه! قاسمی: میخواهی متوجه بشوی باید خودت آواز ایرانی بخوانی، چون تو اشتباه میخوانی وی متوجه میشود و ادامه آواز تو را پی میگیرد. گوگوش زمزمه میکند و تابش میگوید: چرا فالش میخوانی الان تو داری توی افشاری میخوانی یک دفعه رفتی ماهور! بعد به فرهنگ شریف که آن زمان نوازنده این برنامه بود گفت: تارت را در افشاری کوک کن تا من بخوانم. تابش هم آوازی زیبا را خواند. طنزپردازی آن هم به شکل بداهه بود. در برنامه شما و رادیو به مجریگری وی و پرویز یاحقی، تابش میگوید: هیچ میدانید پرویز یاحقی آواز هم میخواند؟ همه میگویند نه. میگوید خوب معلوم است چون آواز نمیخواند! تابش در رادیو و تلویزیون، مردی همه فن حریف بود. در سال ۱۳۴۰ به همراه پرویز خطیبی تصمیم گرفت یک برنامه نیم ساعته کمدی ـ انتقادی به نام «تک مضراب» در تلویزیون ایران (متعلق به حبیب ثابت) اجرا کند. از سالهای ۱۳۵۴ به بعد از تابش خبری نبود. سالها پس از پیروزی انقلاب اسلامی که شما و رادیو به مدیریت منوچهر نوذری به شکل دیگری ادامه پیدا کرد وی کم و بیش همکاریهایی داشت. علی تابش سرانجام در ۱۴ آبان ۱۳۷۶ وفات یافت و در قطعه هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
متن مصاحبه نایاب علی تابش با محمودی خوانساری
تابش: برخی از آوازها که برای هزارمین بار توسط یک شنونده موسیقی اصیل هم گوش داده میشوند گویا باز هم کم شنیده شدهاند. محمودی خیلی از شما متشکرم که این همه توانستی در موسیقی ما تأثیرگذار باشی.
محمودی: علی جان واقعاً از این همه محبت، من را شرمنده میکنی. مجالی نمیدهی که من از شرمندگیات دربیایم.
تابش: خوب محمودی جان اگر حاضری برویم در حوزه خانواده، ببینیم محمودی عزیز ما ازدواج کرده است؟
محمودی: من فکر میکنم یک هنرمند به ویژه هنرمندی که با موسیقی سر و کار داشته باشد اگر ازدواج کند، ازدواج دوم وی خواهد بود. چون هنرمند قبلا با هنرش ازدواج کرده است. ولی اگر خواست ازدواجی کند دیگر این ازدواج دوم وی است. ولی من میخواهم بگویم خوشبختانه یا متأسفانه هنوز تأهل اختیار نکردم. دلیل اصلی آن این است که مادرم احتیاج به یک همراه دارد. چون مادرم کسی است که مشوق آواز من است و وجود مادرم مانع از نشستن من بر سر سفره عقد بوده است.
تابش: من فکر میکنم مادر شما خیلی علاقهمند است که نوه خود را ببینید!
محمودی: بله! ولی دیگر برادران من این کار را کردند و این سوغات را دادند به مادر من.
تابش: چندتا برادر داری؟
محمودی: سه برادر دارم و دو خواهر و البته یکی از خواهران از همه ما بزرگتر هستند.
تابش: اینطوری که همه میدانند یک هنرمند، یک قلب خیلی رئوف و پراحساسی دارد. آیا تا به حال نشده که دلت برای عشقی بلرزد؟
محمودی: خیلی سئوال قشنگی کردی. پرواضح است که بله. من فکر میکنم اگر نلرزد آن دل، دل نیست. آن صدایی که از اعماق وجود آدم سرچشمه گرفته، سرچشمهاش عشق است و آن هم عشق مجازی است. تا آن نباشد آن عشق ازلی و آن عشق عرفانی وجود نخواهد داشت. مسلم است که قلب من خیلی لرزیده است. یکبار پیش دکتری رفتم که دکتر به من گفت چرا آنقدر عاشق میشوی!؟
تابش: چه خوانندهای را از همه بیشتر دوست داری!
محمودی: من سال ۱۳۳۵ یکی از برخوردهای قشنگم برخورد با داریوش رفیعی بود. من عاشق این مرد بوده و هستم. الان هم نوارهایی از این خواننده دارم که در خلوتم اگر خواسته باشم گوش کنم و حالی داشته باشم آن نوارها است. ولی البته من آواز آقای ادیب خوانساری و بنان را خیلی دوست دارم. اینکه استاد نمیگویم به این دلیل است که کلمه استاد در جامعه ما خیلی پیشپا افتاده است. به همین خاطر، به گفتن هنرمندان بزرگ و آقا کفایت میکنم. در اینجا بجا است که از آقای قوامی هم یادی بکنم. کارهای قدیمی آقای گلپایاگانی هم گوش میکنم. این را هم اضافه کنم که شجریان خواننده زحمت کشیدهای است. شجریان خیلی زحمت کشیده است چون طلبه است. مثل خود من که طلبه هستم و طلبه خواهم ماند و هیچوقت هم ادعایی نداشتم و هر چقدر پیش رفتم دیدم هنر و آواز عجب دریایی بیکران است و هنوز هم میبینم که چقدر فاصله دارم. به قول مرحوم تهرانی، میبینم که چقدر لنگی دارم.
تابش: همانطور که گفتی هرکسی در رشته خودش طلبه باشد و برود دنبالش و ببیند که اینجا آخر خط نیست اما اگر کسی اینجور فکر نکند …
محمودی: دیگر اینجا مرگ است. به مرگ هنری رسیده است.
تابش: آیا برای کار هنری، سفری به خارج از کشور داشتی؟
محمودی: بله خوشبختانه؛ شاید ۳ – ۴ سال پیش (یعنی سالهای ۱۳۴۸) با یک اکیپ هنری که شاید این سفر کمتر اتفاق بیافتد به انگلستان رفتیم. در این سفر هنرمندان گرامی علی تجویدی، حبیبالله بدیعی و چند خواننده بودند. چقدر سفر موفقیتآمیزی بود. البته به لندن و بروکسل رفتیم. خاطره این سفر را هیچ وقت فراموش نمیکنم.
تابش: محمودی عزیز در این سالهای متمادی در کار هنریت، قطعاً خاطرات زیادی داری، میشود یکی از این خاطرات جالب را برای ما تعریف کنی؟
محمودی: علیجان میدانی که زندگی سراسر خاطره است. خوب انسانهایی که با هنر سر و کار دارند خیلی بیشتر خاطره دارند. ولی یک خاطرهای که میتواند خاطره انسانی باشد و برای من پیش آمد حدود سال ۱۳۴۰ بود که به همراه یکی از دوستان و خانواده به شمال رفتیم. فکر میکنم نوشهر رفتیم. به جای اینکه در هتل برویم، گشتیم و دو اتاق از یک پیرمرد و یک پیرزن گرفتیم. پیرمرد خیلی چهره روحانی داشت. من فکر کردم اگر این پیرمرد بفهمد که من از خوانندگان گلها هستم و آوازی میخوانم شاید خوشش نیاد. بهتر است که ما سر و صدایش را درنیاوریم. نگو از دوستمان پرسید که این آقا کی هست که گفت ایشان آقای محمودی خوانساری هستند خواننده گلها، «گلهای جاویدان» است (من از این موضوع خبر نداشتم). حالا چندروز که ما آنجا بودیم خیلی به ما خدمت کرد و همین که میخواستیم برویم، پیرمرد آمد و یک دست گل آورد و به من گفت [محمودی با لهجه گیلکی صدای پیرمرد را تقلید میکند] «آقای خوانساری ما گُل به تو دادیم تو جاویدان به ما ندادی!». من هم بهش گفتم الان جاویدان را به تو میدهم. صورتم را به سمت دریا کردم و به قول خودش نیم ساعت جاویدان خواندم؛ بدون ساز. به طور بداهه به قدری صدا شفاف و خوب شده بود که هیچ وقت یادم نمیرود. میدانید که شمال چون مرطوب است تأثیر زیادی در صدا میگذارد. صدا مثل ناقوس شده بود. این پیرمرد اشک از چشمانش سرازیر شد که من هم گریهام گرفت. اصلا تعجب کردم که چنین آدمی برنامه گلها را میشناسد و بگوید «گلهای جاویدان»!
تابش: محمودی جان این پیرمرد نماینده ۳۵ میلیون ایرانی است که با توجه به عشقشان به موسیقی ایرانی، صدای تو را دوست دارند و شکرگزار این صدا هستند. وقت خداحافظی است و شنوندگان دوست دارند که یکی از بهترین آوازهای تو را گوش دهند. کدام آواز را بیشتر از همه دوست داری؟
محمودی: والا شما خودتان بهتر میدانید که من همه کارهایم را دوست دارم اما از همه بیشتر همان سهگاه معروف که در «برگ سبز» شماره ۱۶۵ است. به ویژه قسمت مخالف سهگاه را خیلی دوست دارم. آنجا که میگوید: «گر تو از پرده برون آیی رخ بنمایی/ پرده در کار همه پردهنشینان بدری». این آواز را آقای بدیعی با من همراهی کردند. به عقیده من بدیعی یکی از بهترین جوابهای آوازهای خود را داده است. خود بدیعی هم خیلی این نوار را دوست دارد.
تابش: من اولا از شما تشکر میکنم اما در پایان با توجه به اینکه جدیدا کمکار شدی میخواهم بگویم محمودی جان ما به این اجتماع مدیونیم. مبادا روزی از کار هنری دست بشویی و قهر کنی. هنرت خیلی ارزنده است مبادا به هیچ بگیری! مردم انتظار از تو دارند.
محمودی: علی جان، من همینجا به مردم قول میدهم که در آینده برخلاف گذشته بیشتر کار کنم چون واقعاً من به این اجتماع مدیونم.
تابش: علی نگهدارت باشد محمودی جان.
محمودی: علی و جدم رسولالله نگهدار همه شما عزیزان باشد.
پینوشت: آنچه میخوانید بخشی از مقاله فرید دهدزی در بیستسالگی درگذشت محمود محمودی خوانساری در مجله مهرنامه و اعتماد ملی در اردیبهشت ۱۳۸۶ خورشیدی است بههمراه متن مصاحبهای از علی تابش با محمودی خوانساری.