بادبان – تورج عاطف – سیزدهم بهمن به تولد ۱۲۱ سالگی مردی رسیدیم که در کنار صادق هدایت و صادق چوبک به عنوان پدران داستان نویسی نوین ایران شناخته میشوند. از مجتبی بزرگ آقا علوی و یا نام مشهورش «بزرگ علوی» سخن میگویم. مردی که بنیانگذار ژانر ادبیات داستانی زندان است و میتوان به آثاری از او همچون «پنجاه و سه تن» و «ورق پارههای زندان» در این باره اشاره داشت.
البته بیگمان باید از عاشقانه مشهورش «چشمهایش» بیکران گفت؛ «چشمهایش» قصه مردی است که در سرگردانی باور عشق و یا خیانت بود و سرانجام چنین آرزوئی میکند: «ای چشمها اگر صاحب شما با من بود من تاب میآوردم و کامیاب میشدم». قصه عشق بیگمان قلم را به شوقش رقصان میکند و این حکایتی است که هر نویسندهای دوست دارد آن را تکرار کند.
بزرگ علوی از خاندان سیاست بود؛ پدر و پدربزرگش از مشروطهخواهان بودند و نمایندگان اولین دوره عدالتخانه ایران یا به بیانی مجلس شورای ملی شدند اما خودش به سمت سیاستی رفت که عدالتخانه ایران زمین را به توپ بستند!
بازیهای عجیبی زیستن در اقلیم ظلم دارد! به تمنای چشمه رهائی به سوی سراب رفتن! علوی این اقلیم را در آغاز کتاب «چشمهای» چنین وصف میکند: «شهر تهران خفقان گرفته بود، هیچکس نفسش در نمیآمد. همه از هم میترسیدند؛ خانوادهها از کسانشان میترسیدند، بچهها از معلمینشان، معلمین از فراشها از سلمانی و دلاک؛ همه از خودشان میترسیدند، از سایهشان باک داشتند. همه جا، در خانه، در اداره، در مسجد، پشت ترازو، در مدرسه و در دانشگاه و در حمام مامورین را دنبال خودشان میدانستند… سکوت مرگ آسایی در سرتاسر کشور حکمفرما بود… روزنامهها جز مدح دیکتاتور چیزی نداشتند بنویسند. مردم تشنه خبر بودند و پنهانی دروغهای شاخدار پخش میکردند. …». چه قصه تاریخی تکراری را بزرگ علوی نگاشت!
درگیریهای بین سیاست و ادبیات سرانجام او را به اعتراف در مقالهای تحت عنوان «میخواستم نویسنده شوم» واداشت: «کاش قادر بودم در همان فضای ادبی جولان بدهم و زندگی خود را وقف نوشتن کنم».
برای مردی که از سمتی در زمزه ۵۳ تن زندانی روزگار رضاشاه بود و از سمت دیگر در گروه بزرگان ادبیات چون صادق هدایت و مجتبی مینوئی و مسعود فرزاد که خودشان را به طنزی شیرین «ربعه» مینامیدند.
این اعتراف نشانگر اهمیت کار فرهنگی برای رسیدن به هر نوع آزادی است. بیگمان عشق و آزادی همه حکایت رویائی یک نویسنده بوده است؛ همانگونه که برای خالق «چشمهایش» هم چنین بود و تا دم مرگ رهایش نکرد. افسوس که در حسرتهای بزرگی چشمهایش برای همیشه بسته شد. یادش مانا.
🔥 ممکن است این مطلب نیز برای شما جالب باشد: 👈نویسندگی تجربه انفرادی است