کتاب و ادبیات

۵ راه برای شروع یک روایت داستانی

کویین دالتون به شما می‌گوید که چگونه از امروز داستان‌نویسی را آغاز کنید

بادباننعیم نوربخش

یکی از دشوارترین موانعی که در راه تازه‌واردان به دنیای نویسندگی قرار دارد، پیدا کردن ایده‌های جذاب و نحوه آغاز کردن روایت داستان‌هایی است که تکراری نباشند و ظن کپی‌برداری از روش سایر نویسندگان را نیز در ذهن مخاطب تداعی نکنند. اکنون مقاله‌ای را به قلم «کویین دالتون» می‌خوانید که به معرفی طیف وسیعی از راه‌های ورود به روایت یک داستان می‌پردازد. با توسل به این راهکارها می‌توانید از همین امروز کار داستان‌نویسی را آغاز کنید. خانم دالتون نویسنده‌ای متبحر و باتجربه در حوزه داستان‌های کوتاه و تخیلی است. رمان «به شدت عصبی» و مجموعه داستان‌های «حیات پس از مرگ» و «دختر ضدگلوله» از مهم‌ترین آثار او هستند. لازم به ذکر است که اصل این مقاله در نسخه ماه سپتامبر سال ۲۰۲۳ مجله «رایتر» منتشر شده است و در ادامه برگردان فارسی آن را می‌خوانید.

تصویر روی جلد آثار کویین دالتون
تصویر روی جلد آثار کویین دالتون

موضوع یک داستان را از کجا باید پیدا کرد؟ چه‌طور باید یک داستان را با خطور رشته‌ای از واژگان یا تصاویر در ذهن یا تصور «چه می‌شد اگر؟» آغاز کرد و این دست افکار زودگذر را به جهانی کاملا تحقق‌یافته تبدیل کرد که نویسنده و مخاطبان بتوانند وارد آن شوند؟

این مقاله قصد دارد پنج راه ورود به یک داستان را از طریق خلق کاراکتر، بیان ایده، موقعیت‌سازی، تصویرسازی و پیغام‌رسانی شرح دهد و مزایا و چالش‌های هر کدام را تبیین کند. این که چطور این تصورات بدوی و زودگذر را دنبال کنیم یا نقش آنها را در آفرینش یک داستان تشخیص دهیم و سپس از آن چه به نظر کارکرد بهتری دارد استفاده کنیم تا پایان قابل قبول‌تری برای داستان رقم بزنیم مورد بحث قرار خواهد گرفت. این گام‌ها شماره‌گذاری شده‌اند اما توصیه می‌شود کارتان را از جایی شروع کنید که بیشتر به آن علاقه دارید.

کویین دالتون، نویسنده
کویین دالتون، نویسنده

یک- کاراکتر اصلی را پیدا کنید. تمام راه‌ها به کاراکتر ختم می‌شود. فرقی نمی‌کند که داستان را چقدر پیرنگ‌محور و ماجراپردازانه تصور کرده باشید. خوانندگان بدون احساس ارتباط با دست‌کم یکی از کاراکترهای داستان علاقه‌ای به پیگیری ماجرا نخواهند داشت.

مزیت: وقتی کارتان را با کاراکتر آغاز کنید می‌توانید از همه جا الهام بگیرید. از جنب‌وجوش بی‌پایان چهره‌ها و تن‌هایی که در اطراف شما پرسه می‌زنند گرفته تا طرز رفتار غریبه‌هایی که در صف خرید خواربارفروشی می‌بینید می‌تواند منبع الهام‌بخش کاراکترهای داستان شما باشد. می‌توانید از میان آشنایان خودتان کاراکترهای داستان را پیدا کنید. اما من معتقدم که بهترین مخزن برای یافتن کارکترهای تازه همان رصد و مشاهده کردن افرادی است که آنها را قبلا نمی‌شناختید. به این ترتیب مجال بیشتری برای خیال‌پردازی خواهید داشت.

یک کاراکتر می‌تواند صحبت کند و یا دست‌کم فکر کند. این یعنی شما قادر هستید که هر چه می‌خواهید از او بپرسید: سرگذشت تو چیست؟ اوضاع و احوال کنونی تو چگونه است؟ چه کسی برای نخستین بار قلب تو را شکست؟ پنهان‌ترین راز تو چیست؟ من نمی‌گویم که پیش از شروع به نوشتن باید تمام سرگذشت کاراکتر برای شما آشکار شده باشد اما اگر مجذوب شخصیت یک کاراکتر شده‌اید و برای پیدا کردن داستان او دست‌وپا می‌زنید، طرح این گونه پرسش‌ها می‌تواند راهنمای رسیدن به داستان باشد.

چالش: گاهی اوقات آن‌قدر درگیر نوشتن درباره یک کاراکتر می‌شوید (شرح قیافه، رفتار یا خاطرات) که در نهایت کارتان بیشتر شبیه به مطالعه روی شخصیت او می‌شود تا روایت داستان او. احتمالا مطالبی که درباره او نوشته‌اید به شناخت نگرانی‌های فعلی این کاراکتر کمک می‌کند و این می‌تواند برای جلو بردن داستان کمک بزرگی باشد. اما صرفا به این دلیل که نمی‌توانید سرگذشت یک کاراکتر را از ذهن خود دور نگه دارید، حجم عمده‌ای از این زیاده‌گویی‌ها را وارد داستان نکنید.

به جای آن صفحه‌ای تازه از دفتر پیش‌نویس خود باز کنید و به نوشتن یا بازنویسی مهم‌ترین صحنه داستان از سرگذشت او بپردازید. نگران نباشید که این صحنه قرار است در کجای داستان گنجانده شود یا چطور قرار است که داستان به آنجا برسد. همین روی کاغذ آوردن به شما کمک خواهد کرد که جایگاه آن را در داستان بیابید. اگر تعداد این گونه صحنه‌های مهم بیشتر بود آنها را نیز روی کاغذ بیاورید و اصلا نگران تناسب آنها با هم نباشید. «ای. ال. دکتروف» در این باره می‌گوید «نوشتن یک رمان مانند راندن یک اتوموبیل در شب است. فقط تا مسافتی را می‌توانید ببینید که چراغ‌های جلو روشن کنند اما با اتکا به همین نیز می‌توانید تمام مسیر را طی کنید». این رویکرد احتمالا در نوشتن داستان‌های کوتاه نیز جواب می‌دهد.

دو- به اصوات دور و برتان گوش کنید. ممکن است گوش کردن به صدای یک کاراکتر جدا از خودش عجیب به نظر برسد اما قصد دارم به تجربه خودم از آنچه می‌تواند جرقه یک داستان را در ذهن من بزند اشاره کنم. در اغلب موارد مانند شنیدن اتفاقی چند کلمه از زبان دیگران است. البته که من مهارت بالایی در استراق سمع دارم! یا شاید داستانی باشد که کس دیگری برای من تعریف کرده است. شاید هم خاطره یا خبری که سال‌ها پیش شنیده بودم و دوباره به ذهنم خطور کرده است. این عبارات در ذهن من تداعی می‌شوند و دیگر نمی‌توانم فراموششان کنم. چیزی بیشتر از این چند کلمه یا جمله نمی‌دانم پس باید بپرسم: چه کسی دارد این را می‌گوید یا تصور می‌کند؟ و چرا؟ این نخستین واژگان و عطشی که به درک اهمیت‌شان دارم من را به سوی روایت خودم از پاسخ مطلوب راهنمایی می‌کند.

مزیت: همانند کاراکترهای بالقوه، اصوات نیز همه جا پراکنده‌اند و تمام کاری که باید بکنید گوش سپردن است. من هیچ‌وقت در عمل شنود مخفی یک مکالمه را تجربه نکرده‌ و ایده آن را برای داستانم ندزدیده‌ام اما از گوش دادن به ریتم‌ طبیعی مکالمات بهره‌های زیادی برده‌ام. گوش دادن به آهنگ و نحوه صحبت کردن دیگران جدا از محتوای مکالمات آنها، بهترین راه برای کشف لحن و بیان یک کاراکتر است. از لحن دیگران نکاتی مانند نحوه انتخاب و ترتیب بیان کلمات و شیوه تلفظ لغات را کشف می‌کنید. پس صدا می‌تواند داستان شما را تا حد زیادی پیش ببرد. همین جاست که دشواری‌های احتمالی نمایان می‌شوند.

چالش: فقط به این خاطر که توانسته‌اید لهجه روستایی کاراکتری را کشف کنید دلیل نمی‌شود که او داستان جذابی هم برای گفتن داشته باشد. ممکن است تصور کنید صرف تمرکز روی نحوه بیان و فکر کردن او داستان را پیش خواهد برد. اما صدا تنها یک راه برای دسترسی به کاراکتر است و کار دشوارتر یعنی آشکار کردن شخصیت او بر عهده کارهایی است که انجام می‌دهد. یک کاراکتر زنده و حاضر نه فقط با حرف زدن بلکه به واسطه رفتار و کارهایی که از او سرمی‌زند خودش را نشان می‌دهد. اگر احساس می‌کنید به خاطر این که کاراکتر شما فقط حرف می‌زند و کاری انجام نمی‌دهد، داستان ضرباهنگ خود را از دست داده است او را در یک موقعیت خاص قرار دهید.

تصویر جلد نشریه رایتر سپتامبر 2023
تصویر جلد نشریه رایتر سپتامبر ۲۰۲۳

سه- وارد یک موقعیت شوید. موقعیت را باید مقدمه‌ شکل‌گیری پیرنگ داستان بدانید. در کارگاه‌های داستان‌نویسی دانشجویان وقتی به مسأله پیرنگ می‌رسند دچار سردرگمی می‌شوند. آنها پیرنگ را سازه‌ای مستقل می‌دانند که می‌توانند کاراکترهای داستان خود را در آن بگنجانند. اما این در حقیقت تعریف موقعیت است و نه پیرنگ چرا که پیرنگِ داستان خارج از انگیزه‌های خاص کاراکترهایی شکل می‌گیرد که خود را در یک موقعیت خاص می‌یابند.

یک موقعیت رویدادی است که می‌تواند رخ بدهد ولی پیرنگ در واقع دلیل رخ دادن آن است. این موضوع را «تام بِیلی» در کتاب «درباره نوشتن داستان کوتاه» به خوبی بیان کرده است. او به مقاله «کاراکتر، پیرنگ، چینش و زمان» از کتاب «ابعاد یک رمان» به قلم «ای. ام. فارستر» ارجاع می‌دهد که می‌گوید «شاه مُرد و ملکه مُرد» یک داستان است اما «شاه مُرد و ملکه از اندوه درگذشت» یک پیرنگ است. تفاوت اینجاست که در داستان می‌گوییم «و سپس؟» اما در پیرنگ می‌پرسیم «چرا؟».

دانشجویان در بدو امر این تمایز را گمراه کننده می‌دانند چرا که ما داستان را ماحصل تلاش‌های خودمان می‌دانیم. به همین خاطر من از دانشجویان می‌خواهم که موقعیت را به جای داستان بگذارند و این گونه مسأله بهتر درک می‌شود. یک موقعیت درباره رویدادهایی است که در زمان و مکانی خاص رخ می‌دهند. پیرنگ نیز همان حلقه زنجیری است که این رویدادها را جدا از زمان‌بندی‌شان به یکدیگر وصل می‌کند و خارج از خواست کاراکترهای داستان به وقوع می‌پیوندد.

مزیت: پرسش‌هایی از قبیل «چه می‌شد اگر چند کودک داخل کمد لباس‌ها بروند و دنیای تازه‌ای را کشف کنند؟» یا «چطور می‌توانم مخاطبانم را به ابراز همدردی با مردی راضی کنم که به همسرش خیانت می‌کند و عواقب آن را گردن نمی‌گیرد؟» شما را به یک موقعیت خاص می‌رساند. می‌توانید این‌طور تصور کنید که در حال طرح یک مسأله یا معادله برای حل کردن هستید یعنی به جای پیدا کردن یک داستان به بررسی نگرانی‌های محوری در یک داستان می‌پردازید. پاسخ به این مسأله شما را به نتیجه خواهد رساند.

تپانچه چخوف را روی یک دیوار تصور کنید: اگر آن را در صحنه نخست مطرح کنید باید در صحنه سوم آن را شلیک کنید. شوهر خیانتکاری که قبلا به او اشاره کردم در واقع کاراکتر اصلی داستان من به نام «موزیکی که هرگز نمی‌شنوید» بود. او در این داستان با پرستار ۱۹ ساله همسرش که در شُرف مرگ بوده و در اتاق کناری بستری است رابطه‌ برقرار می‌کند. پرستار جوان فقیر و سیاه‌پوست است. کاراکتر اصلی داستان مسن‌تر و سفیدپوست بوده و در جامعه دهه ۵۰ فردی محترم شناخته می‌شود. البته این دو نفر در دو محله متضاد از شهر زندگی می‌کنند. نتیجه این رابطه تولد یک نوزاد پسر است و این رازی است که مرد موفق می‌شود مانع از فاش شدن آن شود. اما برای این منظور هزینه‌های غیرمنتظره‌ای نیز می‌پردازد.

من مدت‌ها به «نِد»، «دابی» و فرزندی که به دنیا آوردند فکر می‌کردم. پرسشی که کار خودم را با آن آغاز کردم این بود که آیا دیگران نیز با «ند» علی‌رغم بزدلی‌اش هم‌ذات پنداری خواهند کرد. می‌دانستم که باید به این سؤال پاسخ دهم: هر گونه همدردی با او نه از محل خلاصی یافتن او از مهلکه بلکه از آنجا ریشه خواهد گرفت که او درمی‌یابد در تلاش برای «خوب بودن در حصار زندگی»،  هم خودش و هم پسرش را سرخورده کرده است. این پرسش یا مسأله به من نشان داد که پایان داستان مستلزم چیست.

چالش: برای آن دسته از شما که همیشه کار را با کاراکتر یا اصوات آغاز می‌کنید، ورود به داستان به واسطه یک موقعیت می‌تواند غریب یا غیرواقعی جلوه کند. ممکن است احساس کنید که به جای آدم‌ها دارید چند عروسک را در محیطی خاص حرکت می‌دهید. اگر قضیه این بود به همان سؤالات مصاحبه‌مانند برگردید که به شما کمک می‌کند تا درک بهتری از کاراکترهای داستان داشته باشید. شاید دریابید محتوایی که خلق کرده‌اید عمق بیشتر و باکیفیت‌تری به موقعیتی می‌افزاید که نقطه آغاز داستان شماست.

برای آن دست از شما نیز که آمادگی بیشتری برای درگیر شدن یا یک موقعیت دارید چالش پیش رو این است که به کاراکترهایتان فضای کافی بدهید تا به جای آن که شما آنها را به مسیر از پیش تعیین‌شده برسانید، بر حسب طبیعت خودشان در موقعیت مدنظر  به پرسه‌زنی بپردازند و حتی شما را غافلگیر کنند.

چهار- تصاویر ذهنی خود را تعقیب کنید. چند سال پیش کابوسی دیدم: در سن کودکی مشغول شنا کردن همراه با پدرم در یک دریاچه بودم. او چند گام با من فاصله داشت و در حال شنا کردن به پشت بود. بعد تصور کردم که او را از ارتفاعی بالاتر مشاهده می‌کنم. ناگهان ماری بزرگ آمد و خود را به دور بدن پدرم حلقه کرد. در این لحظه بود که از خواب پریدم.

آن زمان نگران سلامتی پدرم بودم و آن کابوس نیز دنباله همان نگرانی‌ها بود. اما این تصویر هراسناک مدام در ذهنم تکرار می‌شد. شروع به نوشتن این خاطره از نگاه کاراکتری کردم که این کابوس را دیده بود. تنها چیزی که می‌دانستم این بود که کاراکتر موردنظرم یک زن و جوان‌تر از من باید باشد. ابتدا این شخصیت خیالی را آزاد گذاشتم تا تصاویری را که در ذهن داشت توصیف کند. در این فرایند پرسش‌هایی در ذهن من تداعی شدند: آیا او برادر و خواهرانی دارد؟ کیفیت رابطه او با پدرش چگونه است؟ با مادرش چطور؟ در نهایت چه بر سر پدرش می‌آید؟ به این نتیجه رسیدم که او یک دختر افسرده‌حال و یگانه ‌فرزند خانواده بوده و عاشق پدرش است. در بستر این تصویر‌سازی‌ها بود که در نهایت داستانی به نام «خطوط لووِل» شکل گرفت.

مزیت: تصاویر ذهنی نمی‌توانند فورا یک کاراکتر را برای شما خلق کنند با این وصف قدرت زیادی دارند. کارخانه سازنده دوربین‌های عکاسی کُداک این واقعیت را به بهترین شکل ممکن در شعار تبلیغاتی خود ارائه کرده است: «یک عکس ارزش هزاران واژه را دارد». روش مشاهده و توصیف کردن یک تصویر می‌تواند اهمیت فراوانی در یک داستان داشته باشد. اگر کاراکتر دور از خانه باشد و یک شب کامل را در فضای باز گذرانده و به تماشای ستارگان بپردازد و ستاره‌ها به نظرش متفاوت برسند مثلا درخشان‌تر باشند یا به دشواری دیده شوند یا یک صورت فلکی خاص قابل رؤیت نباشد، جزییاتی ارائه شده است که معانی خاصی را تداعی می‌کنند. این معانی می‌توانند خواننده را به سوی درک بهتری از مسائل محوری داستان سوق بدهند.

شعار تبلیغاتی رشکت کداک: «یک عکس ارزش هزاران واژه را دارد»
شعار تبلیغاتی شرکت کداک: «یک عکس ارزش هزاران واژه را دارد»

چالش: تصویر، به خودی خود داستان نیست. ارائه توصیفی شفاف و قانع‌کننده دقیقا مانند نطق بی‌نقص راوی نمی‌تواند مستقل از سایر عناصر داستان عرضه شود. برای آنهایی که از حافظه تصویری خوبی برخوردارند، میل به انتقال آنچه در ذهن نویسنده متبلور شده است می‌تواند بروز وقایعی را به دنبال داشته باشد که برای خوانندگان جالب هستند. ممکن است این انگیزه به وجود بیاید که تمام جزییات، فارغ از درجه اهمیتی که برای کاراکتر دارند به تصویر کشیده شوند. شاید برای نویسنده دشوار باشد که به عبارت «چراغی بالای یک میز» بسنده کند چرا که می‌خواهد خواننده نیز دقیقا همان میزی را ببیند که او در ذهنش تصور کرده است. اما این جزییات برای بیان شدن باید از نگاه کاراکتر نیز حائز اهمیت باشند. او باید قادر باشد که جنس و نوع آن میز خاص را تشخیص بدهد. در غیر این صورت نویسنده موجب می‌شود که ذوق درونی‌اش بر دانش و اولویت‌های کاراکتر داستان بچربد.

پنج- یک پیغام به مخاطب ارسال کنید. در طول زمان این اندیشه ترویج شده است که هنر نباید سکویی برای فرستادن پیام‌های خاص باشد. در این ارتباط «ساموئل گُلدوین» یک جمله معروف دارد: «اگر پیغامی دارید آن را تلگرام کنید» و شاید امروز بهتر باشد بگوییم که ای-‌میل کنید.

اما جُرج اُروِل در رمان «۱۹۸۴» پیام خود را به بهترین وجه انتقال می‌دهد. «آنه لاموت» در کتاب «برخی آموزه‌ها در باب نویسندگی و حیات» به بحث درباره روایت اخلاق‌مدار می‌پردازد و می‌گوید نویسندگان باید تشویق شوند که ژرف‌ترین عقاید خود را به واسطه کاراکترها مطرح کنند. «فرانسین پروز» در کتاب خود با عنوان «خواندن مانند یک نویسنده: راهنمایی برای کسانی که عاشق کتابند و می‌خواهند کتاب بنویسند» نگاهی کاملا مخالف را ارائه می‌کند. او به نقل از چخوف می‌نویسد: «برای یک شیمیدان هیچ چیز روی زمین ناپاک نیست. نویسنده نیز باید مانند یک شیمیدان بی‌طرف باشد» و مانند یک پزشکِ واقعی قلم‌زنی کند.

پس تکلیف ما چیست؟ به هر شکل ممکن پیام خود را منتقل کنید. هر راهی برای ورود به داستان منصفانه است.

مزیت: وقتی کار خود را به صورت هدفمند آغاز می‌کنید، راهنمایی درونی دارید که به انتخاب نکات ضروری و مفید برای داستان کمک می‌کند. زمانی یک دوست خوب داستان دختر آبستن یک زن را برای من روایت کرد. آن دختر ۱۳ سال داشت. من خودم دو دوختر نوجوان دارم و از شنیدن این داستان پشت تلفن به شدت منقلب شدم. فریاد زدم «چه کسی اجازه داده که این بلا سر دختر بیچاره بیاید؟ این تجاوز است. آیا کسی متهم نشده است؟». دوستم از شدت واکنش من متحیر شد. همان لحظه دریافتم که باید درباره دیدگاه خودم نسبت به این موضوع چیزی بنویسم. نگرانی من این بود که جامعه آمریکا به دختران از بدو تولد نگاه جنسیت‌آمیز دارد و حتی باوجود قوانین علیه بهره‌کشی جنسی از کودکان، بسیاری بر این باورند که اگر عمل جنسی با رضایت دو طرف باشد در هیچ صورتی نمی‌تواند تجاوز تلقی شود.

عقایدم را که ریشه در عصبانیت داشت پیش از نوشتن بارها مورد ارزیابی قرار دادم. مطمئن نیستم هدفی که در ابتدا من را به نوشتن برانگیخت در داستان نیز منعکس شده باشد اما تردیدی نیست که با واداشتن من به نوشتن نقش خود را ایفا کرده است.

چالش: آغاز کردن داستان با یک پیام می‌تواند مخاطرات بیشتری داشته باشد زیرا ممکن است در پایان به جای داستان با یک اثر تبلیغاتی مواجه شوید. وقتی لاموت و پروز به بیان دیدگاه خود درباره نقش پیغام در داستان می‌پردازند من به طور همزمان نظر هر دو نفر را قبول می‌کنم. البته شاید بتوان گفت که نظر لاموت با افکار من در مرحله نوشتن نسخه‌ پیش‌نویس مطابقت بیشتری دارد و در ادامه وقتی نوبت به اصلاح و ویرایش می‌رسد، عقیده پروز بر من مستولی می‌شود یعنی فروکش کردن عواطف موجب می‌شود بخش‌های غیرضروری را حذف کنم. هدف نخست شما باید نوشتن یک داستان خوب باشد. اما یک پیغام می‌تواند نقطه آغاز کار شما باشد.

امیدوارم این رهنمودها توانسته باشند مسیرهای بیشتری برای ورود به یک داستان پیش روی شما بگذارند. ممکن است نحوه تداعی ایده یک داستان در ذهن شما محدود به مواردی نباشد که ذکر کردم اما برای شخص من نخستین جرقه‌ها این گونه شکل می‌گیرند. در پایان کار شاید تمام این موارد نقش خود را ایفا کرده باشند اما در ابتدای نوشتن تنها یکی از آنهاست که مسیرتان به سوی کشف و ابداع سرزمینی ناشناخته را می‌گشاید.


🔥 ممکن است این مطلب نیز برای شما جالب باشد: 👈۸ اصل برای نوشتن یک نقد سازنده


نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا