کتاب و ادبیات

چگونه یک داستان پرفروش بنویسیم

استفاده از تکنیک‌های سینمایی برای ارتقای مهارت داستان‌نویسی

بادباننعیم نوربخش – به عنوان یک نویسنده شما صرفا یک قصه‌گو نیستید بلکه در کنار آن یک کارگردان، فیلمساز، طراح صحنه و ویراستار نیز هستید. بهره گرفتن از برخی فنون سینمایی که مورد استفاده فیلم‌نامه‌نویسان قرار می‌گیرد می‌تواند موجب شود که داستان شما از قالب صفحات کاغذی بیرون آمده و خواننده را وارد واقعیت شفافی کند که بتواند آن را بشنود، ببیند و لمس کند. در ادامه مقاله‌ای از «رایان جی. وان‌کلیو» را می‌خوانید که درباره نحوه بهره گرفتن از تکنیک‌های سینمایی برای آب و رنگ دادن به داستان و ارتقای مهارت‌های داستان‌نویسی نوشته شده است. شایان ذکر است این مقاله در نسخه ژانویه ۲۰۲۴ مجله «رایترز دایجست» به چاپ رسیده است. پس آماده شوید تا عبارت معروف «نور! دوربین! حرکت!» را فریاد بزنید.

جلد مجله رایترز دایجست ژانویه 2024
جلد مجله رایترز دایجست ژانویه ۲۰۲۴

پرسپکتیو در داستان‌نویسی

همانند کارگردانان که بهترین زاویه برای فیلمبرداری را برمی‌گزینند، نویسندگان نیز باید چشم‌انداز بی‌نقصی برای داستان خود بیابند. به جای صحنه‌پردازی کلیشه‌ای و پیش‌بینی‌پذیر، بال‌های خلاقیت خود را بگشایید و زوایای دید نو و مبتکرانه‌ای را بجویید.

به طور مثال تصور کنید یک رابطه عاطفی از نگاه حیوان دست‌آموز یک زوج عاشق بیان شود. صحنه‌هایی که این حیوان خانگی مشاهده می‌کند می‌تواند روایت تازه‌ای در یک ژانر سنتی باشد. همچنین می‌توان یک فانتزی حماسه‌ای را از نگاه کاراکتری کم‌اهمیت مانند یک مهمان‌خانه‌دار یا یک سرباز روایت کرد تا چشم‌اندازی از پایین به بالا برای رویدادهای تحول‌آفرین جهان ارائه شود.

به یاد داشته باشید که همه پرسپکتیوها نمی‌توانند به خوبی در خدمت داستان شما دربیایند. به طور مثال تصور کنید که داستان یک قتل رازآلود از نگاه یک شیء بی‌جان مانند ساعت دیواری روایت شود. ساعت نمی‌تواند افکار و انگیزه‌های درونی قاتل را روشن کند و در نتیجه داستان یکنواخت شده و ذهن خواننده را درگیر خود نمی‌کند. پس انتخاب پرسپکتیو باید تصمیمی اندیشمندانه و محتاطانه بوده و هم‌راستا با اهداف داستان و درگیرسازی مخاطب باشد.

نمونه‌هایی از داستان‌های به شدت موفق با زوایای دید جالب‌توجه از این قرارند:

  • هنر مسابقه دادن زیر باران، نوشته گارث اشتاین (روایت‌شده از نگاه یک سگ)
  • سارق کتاب، نوشته مارکوس سوزاک (روایت‌شده توسط مرگ)
  • شوم، نوشته گریگوری مگوآیر (بازگویی داستان جادوگر شهر اوز از زبان جادوگر شوم غرب)

ایجاد تصویر بی‌نقص

تصاویر در یک فیلم به مثابه زبانی است که به فیلم‌نامه حیات می‌بخشد و مخاطب را گرفتار جهانی می‌کند که برساخته ذهن فیلمساز است. به طریق مشابه در متون منثور نیز واژگانی که شما برمی‌گزینید تصاویری را رقم می‌زنند که تخیل مخاطب را به خود مشغول می‌سازند. اما چگونه می‌توان این تصاویر را پرورش داد تا به بالاترین سطح از تحریک عواطف و خاطرات در ذهن مخاطب رسید؟

با جزییاتی شروع کنید که مانند ضربات قلم‌مو روی بوم نقاشی مدنظر شما عمل کنند. قطرات عرق روی پیشانی قهرمان داستان، سایه‌هایی شوم روی چهره او یا تشعشع لرزان نور خورشید از میان برگ‌های نوک درختان، این گونه توصیفات می‌توانند به فضای داستان عمق بیشتری ببخشند.

به طور مثال این توصیف معمولی یعنی «شبی طوفانی بود» را با عباراتی تصویرسازتر مثل «رعدوبرق شب را می‌شکافت و اشباح وهم‌انگیزی را روی سنگفرش‌های خیس از دانه‌های درشت باران نمودار می‌ساخت» مقایسه کنید. عبارت دوم نه تنها کار صحنه‌سازی را انجام می‌دهد بلکه احساسات خواننده را نیز تحریک کرده و او را به عمق روایت می‌کشاند.

دانیل کناف، فیلمنامه‌نویس و تهیه‌کننده آمریکایی
دانیل کناف، فیلمنامه‌نویس و تهیه‌کننده آمریکایی

«دانیل کناف» سازنده سریال «کارناوال» برای شبکه HBO و نویسنده/تهیه‌کننده سریال «بلک‌لیست» معتقد است که در فیلم‌نامه‌های معاصر به دلایل متعدد از صحنه‌های خاص به ندرت استفاده می‌شود. دلیلی اصلی، باز گذاشتن دست کارگردان است تا کار خودش را انجام دهد. او می‌گوید بهتر است صرفا جزییاتی تبیین‌کننده  ارائه شود مانند «چشم جان به چاقویی که در دست مهاجم بود افتاد» یا «ژانت لبخندی به لب داشت»؛ اعمالی که تنها با کلوزآپ‌های سخت‌گیرانه قابل برداشت هستند. به همین ترتیب یک لانگ‌شات یا وایدشات را می‌توان این طور مطرح کرد که «جان تک‌وتنها روی ساحل شنی دورافتاده‌ای در حاشیه اقیانوس ایستاده است». این تکنیک را می‌توان در متون منثور به کار گرفت و جلوه‌های چشمگیر و هیجان‌آوری خلق کرد.

استفاده از سرنخ‌های تصویری

در فیلم‌ها سرنخ‌های تصویری مانند رنگ، عمق، حرکت و کنتراست، ابزارهایی تفکیک‌ناپذیر برای گرفتن واکنش‌های عاطفی مشخص از مخاطبان قلمداد می‌شوند. به طور مثال برای صحنه‌ای که ناظر بر جر و بحثی داغ باشد احتمالا از کنتراست تیز و حرکات سریع به منظور شدت بخشیدن به احساس آشوب و تشویش استفاده می‌شود.

آیا داستان‌نویسان نیز می‌توانند از این تکنیک بهره ببرند؟ به باور کناف قطعا چنین چیزی ممکن است: «کاراکتر و عواطف او را در بستر آن صحنه تصور کنید». کناف نمونه‌های زیر را به عنوان مثال ارائه می‌کند:

نسخه شماره ۱

در حالی که لبه لیوان شراب روی لب پایینی ژانت بود، لبخند کمرنگی روی صورتش ظاهر شد. او گفت: «صادقانه بگویم جان استخوانی در گلوست اما با تمام وجودم دوستش دارم».

نسخه شماره ۲

عضلات ژانت منقبض شده بود. پیکرش داشت در صندلی دفتر کارآگاه فرو می‌رفت گویی تقلا می‌کرد تا خودش را از چشم‌ها پنهان کند. کامی عصبی از سومین مارلبورویی که می‌کشید گرفت و گفت: «صادقانه بگویم جان استخوانی در گلوست اما با تمام وجودم دوستش دارم».

رفتار و حالات کاراکتر در نسخه دوم، جهت خاصی به عواطف خواننده می‌دهد. این روش هدف مشابهی مانند سرنخ‌های تصویری در فیلم را پوشش می‌دهد یعنی ریتمی عاطفی به صحنه می‌دهد. اساسا حالات و رفتار کاراکترهای شما می‌تواند سرنخ‌های تصویری روایت داستانتان باشد. این لایه‌ای دیگر از قصه‌پردازی است که می‌تواند وزن و ارزش مهمی به نوشته شما بدهد.

حداکثر بهره‌برداری از صحنه‌پردازی

صحنه‌های خاص، برداشت‌های دراماتیک و به یادماندنی در یک فیلم هستند که اغلب شامل ارتکاب اعمال برجسته یا تصاویر خارق‌العاده می‌باشند. در نوشتن، این صحنه‌ها نقاط حیاتی یا بحرانی داستان هستند یعنی لحظات شدیدا غم‌انگیز، عمیقا عاطفی یا پر از تعلیق و هیجان. این صحنه‌ها تپش قلب مخاطبان را بالا می‌برند و سبب می‌شوند چشم‌هایشان روی صفحات پرواز کنند. این‌ها برداشت‌های خاطره‌ساز و ارزشمندی هستند.

صحنه‌ای که خوب پردازش شده باشد با استفاده از جزییات احساسی و واکنش‌های کاراکترها، خواننده را در خود غرق می‌کند و خاطره‌ای برجسته و ماندگار در ذهن مخاطب برجا می‌گذارد. این کار فقط از طریق توصیف یک رویداد انجام نمی‌شود بلکه باید به خواننده این حس منتقل شود که خودش در کوران وقایع قرار گرفته است.

به طور مثال به جای استفاده از عبارت «اژدها به روستا حمله کرد» می‌توان نوشت «با غرشی که کوهستان را به لرزه انداخت، اژدها با فلس‌های درخشنده‌اش ظاهر شد، آتش زبانه کشید و تمام خانه‌ها را بلعید. روستاییان در حالی که فریادشان در برزخی جنون‌آسا گم شده بود پا به فرار گذاشتند».

تردیدی نیست که این صحنه با نیازی که به سوزاندن یک دهکده و استفاده از جلوه‌های گرافیکی پیشرفته دارد برای فیلمسازان و بودجه آنها می‌تواند یک کابوس باشد اما برای شما به عنوان یک داستان‌نویس مشکلی نخواهد بود. شما فقط آن را روی کاغذ می‌آورید. بودجه شما محدودیتی ندارد پس لحظات مهم داستانتان را تا جای ممکن غنی از صحنه‌های خیره‌کننده کنید چنانکه صحنه‌های یک فیلم بزرگ هالیوودی باید باشد.

استفاده از تکنیک‌های سینمایی برای ارتقای مهارت داستان‌نویسی

هنر تغییر صحنه

ترانزیشن یا تغییر صحنه در داستان‌نویسی با محو شدن تصویر، جامپ‌کات و دیزالو (Dissolve) در فیلمسازی شباهت دارد. این تکنیک بر جریان و گام خط سیر داستان شما تأثیر می‌گذارد.

دیزالو را می‌توان به انتقالی کمرنگ در زمان یا چشم‌انداز تشبیه کرد: «همزمان با غروب خورشید، سرانجام به خود اجازه داد به خواب برود، و در رویاهایش، او هنوز زنده بود …». در این مثال از واقعیت به قلمرو خیال و رویا وارد شدیم یعنی حرکتی نرم از یک حالت به حالتی دیگر.

جامپ‌کات یا برش جهشی یک انتقال ناگهانی یا پرش است که اغلب به منظور غافلگیری یا تأکید مورد استفاده قرار می‌گیرد: «او در حال لذت بردن از نوشیدن قهوه صبحگاهی خود بود که ناگهان صدای شلیک گلوله‌ای را شنید». در این مثال بدون وقفه از وضعیتی دلپذیر به حالت شوک می‌رویم که تقلیدی از احساسی است که هنگام تجربه چنین وقایعی در زندگی واقعی داریم. این وقایع سریع و ناگهانی هستند.

در نهایت تکنیک محو شدن امکان بسته شدن تدریجی یک صحنه را می‌دهد: «در حالی که قدم‌زنان می‌رفت هیکلش کوچک‌ و کوچک‌تر می‌شد گویی در مسافت بلیعده می‌شد تا این که تنها نقطه‌ای از او باقی ماند و اندکی بعد دیگر هیچ چیز نبود». این صحنه در ذهن مخاطب محو می‌شود و پایانی نرم و آرام را تداعی می‌کند. البته که این تکنیک یک گزینه محبوب برای صحنه پایانی یک داستان است ما در پایان هر فصل از داستان یا پایان صحنه‌ای که پیش از آغاز صحنه بعد به لحظه‌ای درنگ نیاز دارد هم به خوبی قابل استفاده است.

انتقال صرفا یک ابزار مکانیکی برای گذر از صحنه‌ای به صحنه دیگر نیست؛ بلکه ابزاری هنری است تا به شما برای ایجاد فضا و ریتمی عاطفی یاری برساند. با مهارت پیدا کردن در استفاده از این هنر می‌توانید سیالیت و جریان روانی که داستان از آغاز تا پایان به آن نیاز دارد را به دست بیاورید.

آهنگ و ریتم دادن به داستان

در دنیای داستان‌‌نویسی و قصه‌گویی ریتم را می‌توان همان تپش قلب روایت قلمداد کرد. این تکنیک ریتمی به جود می‌آورد که نرخ گشوده شدن گره‌های داستان را تعیین می‌کند. آهنگ و ریتم خوب سبب می‌شود علاقه خواننده به پیگیری داستان بیشتر شود و به ورق زدن کتاب ادامه دهد. هنگام نوشتن به طول جمله‌ها، شکستگی بندها و برش فصل‌ها دقت کنید تا کنترل ریتم داستان را از دست ندهید. داستانی که ریتم مناسبی داشته باشد خواننده را درگیر خود می‌کند.

کناف در این باره می‌افزاید: «ریتم مناسب آهنگ منظمی به حرکت از یک جمله به جمله بعد می‌دهد؛ کوتاه، کوتاه، بلند، کوتاه، بلند، بلند، کوتاه. نوشتن مانند رقصیدن است. ریتم درون بندهای نوشته خود را بیابید. هر صحنه را در آخرین لحظه ممکن آغاز کنید و آن را در نخستین فرصت مناسب پایان دهید. به بیان دیگر پیش از وقوع رویدادی جالب یک صحنه را آغاز نکنید و همین که نکته جالبی باقی نماند به آن صحنه پایان دهید».

آوا و موسیقی در داستان‌نویسی

در فیلم، آوا و موسیقی تنها جنبه تزیینی ندارد بلکه داستان را ارتقا می‌دهد و لایه‌ای دیگر از پیچیدگی به کاراکترها و دنیای آنها می‌افزاید. در فیلم‌ها همان‌طور که سکوت می‌تواند حرف‌های زیادی در خود داشته باشد، صدا و موسیقی می‌تواند قلب بیننده را منقبض کند یا ضربان آن را بالا ببرد. در نویسندگی آواها را نمی‌توان از راه گوش به مخاطب انتقال داد اما با واژه‌ها می‌توان همان احساسات و عواطف را در ذهن مخاطب تداعی کرد.

کناف توضیح می‌دهد که «یک نویسنده می‌تواند برای صحنه‌پردازی سروصدای محیط را با کلمات توصیف کند. به طور مثال همهمه یک بازارچه را می‌توان با اشاره به داد و فریادهای فروشندگان، قهقهه کودکان، ازدحام مشتریان و دلالان و نغمه مرغ‌های دریایی که در پی شکار خوراکی‌های زمین‌ریخته هستند تداعی کرد».

هرگز تأثیر یک سخن درگوشی بموقع یا زنگ دروازه را در روایت خود دست‌کم نگیرید. این عناصر لایه‌ دیگری به قصه‌گویی شما می‌افزاید و به آفرینش دنیایی متنوع و ملموس کمک می‌کند. به خاطر داشته باشید که این سرنخ‌های شنیداری، شانه به شانه سایر عناصر سینمایی مانند سرنخ‌های تصویری و چشم‌انداز باید مورد استفاده قرار بگیرند تا داستانی گیراتر و تجربه‌ای مطلوب‌تر برای خواننده خلق کنند. نمونه موفقی از این تکنیک‌ها را می‌توان در اتمسفر غنی‌شده با عصر موسیقی جاز در رمان گتسبی بزرگ نوشته اسکات فیتزجرالد مشاهده کرد.

آغاز و پایان داستان

هم در فیلمسازی و هم در داستان‌نویسی، نخستین و واپسین صحنه از اهمیت محوری برخوردار است. آنها این قدرت را دارند که خواننده را درگیر داستان کنند و در پایان تجربه‌ای به یادماندنی برجا بگذارند. روش معرفی کاراکترها و تصویرسازی از دنیای داستان می‌تواند پایبندی یا عدم پایبندی خواننده به ادامه داستان را رقم بزند. صحنه‌های پایانی نیز همین‌قدر اهمیت دارند_می‌توانند خواننده را در تب و تاب خواندن نسخه‌های بعدی داستان نگه دارند.

کناف با بهره بردن از صحنه‌های قدرتمند در آغاز و پایان داستان توانسته شهرت خوبی برای خود دست‌وپا کند. یکی از بهترین اندرزهای او این است: «سخت گرفتن بر قهرمان داستان در آغاز کار یک تکنیک بسیار موثر است. ایجاد پرسش‌هایی در ذهن مخاطب مانند او کیست؟ و چه کار دارد می‌کند؟ آنان را در داستان غرق می‌کند. به همین ترتیب ترک کردن یا بیرون آمدن نیز روش مناسبی برای هدایت مخاطب به پایان داستان است. پایان‌بندی با رویدادی غیرمنتظره همواره گزینه خوبی است». او برای این نکات مثال خوبی هم ارائه می‌کند: «تو یه هیولایی!»، «آره. می‌دونم». همان‌طور که یک فیلم خوب می‌تواند با یک پایان‌بندی ضعیف نابود شود، پایان داستان شما نیز باید با همان دقت آغاز کار نوشته شود.

برش نهایی

داستان خود را با لحاظ کردن تخیل مخاطب در ذهن خود بنویسید. واژه‌های شما همان عناصر بنیادین و سازنده هستند اما داستان شما در سالنی که همان ذهن مخاطب است به نمایش درمی‌آید. با استفاده از این تکنیک‌های سینمایی می‌توانید داستانی گیرا، خواندنی و جذاب برای مخاطبان خلق کنید. شما تنها یک نویسنده نیستید بلکه کارگردانی نیز هستید که باید هدایت خواننده در دنیایی که فقط خودتان می‌توانید بیافرینید را بر عهده بگیرید. از اینکه فریاد بزنید «کات» و صحنه را از نو بپردازید هراسی نداشته باشید.


🔥 ممکن است این مطلب نیز برای شما جالب باشد: 👈توصیه‌های یک ویراستار ادبی برای داستان‌نویسان


نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا