بادبان – نعیم نوربخش – کیم کاتانزاریت، داستاننویس و ویراستار ادبی موفقی است که کارش را از انتشاراتیهای نیویورک آغاز و سپس نویسندگی مستقل و تدریس در رشته داستان نویسی را دنبال کرد. او خالق مجموعه کتابهای «دنیای جوویان» است و اخیرا نیز کتاب «داستان یک خونآشام» از وی به بازار راه پیدا کرده است. در ادامه یکی از مقالات این نویسنده در مجله Writer’s Digest را میخوانید که ژانویه سال ۲۰۲۴ منتشر شده است. او در این مقاله توصیههایی برای نویسندههای تازهکار و حرفهای دارد تا با به کار بستن آنها بتوانند اقدام به بازنویسی داستان خود کرده و آن را یک مرحله ارتقا دهند.
وقتی نسخه پیشنویس رمانی را برای یک مشتری ویرایش میکنم، آن را مانند یک خواننده عادی میخوانم. تنها تفاوتش این است که فهرستی از گزینههای قابل حذف را در ذهن حفظ میکنم. دو مشکل رایج در این نوشتهها وجود دارد. یکی ضعف در زاویه دید است و دیگری نقص در صحنهپردازی. ممکن است اینها برای شما موضوعات پیش پا افتادهای باشند و ممکن است تصور کنید که تسلط خوبی در این حیطههای داستان نویسی دارید. اما اغلب نویسندهها وقتی درمییابند که قضیه به این سادگی هم نیست متحیر میشوند.
مهارت شماره یک: زاویه دید
چه کسی داستان را روایت میکند؟ از طریق کدام فیلتر داستان خود را روایت میکنید؟ آیا به اندازه کافی در ژرفای ذهن کاراکتر راوی نفوذ کردهاید؟ از راوی اول شخص، دوم یا سوم شخص استفاده میکنید؟
راوی اول شخص: ضمیر «من» داستان را روایت میکند. «من» هم راوی است و هم قهرمان داستان. خواننده، داستان را تنها از چشمانداز پیش روی یک کاراکتر مشاهده میکند.
از در خارج میشوم. هوای سرد بدنم را به لرزه میاندازد. با همان لرز داخل خودرو مینشینم و استارت میزند.
راوی دوم شخص: ضمیر «تو» داستان را روایت میکند. این راوی بسیار کم مورد استفاده قرار میگیرد چرا که برای خواننده خستهکننده است.
تو از در خارج میشوی. سرما تنت را میلرزاند. با همان لرز داخل خودرو مینشینی و استارت میزنی.
راوی سوم شخص: از همه محبوبتر است. بسیاری از نویسندهها از زاویه دید محدودشده سوم شخص استفاده میکنند. این یعنی داستان در هر بازه زمانی از زبان یک کاراکتر نقل میشود. خواننده احساس نزدیکی با این کاراکتر میکند و به آنچه او میاندیشد و انجام میدهد آگاه و محرم است. در این نوع روایت نویسنده نمیتواند ناگهان از ذهن یک کاراکتر خارج و وارد ذهن کاراکتر دیگری بشود. ممکن است برای نقل یک داستان از زاویه دید چند کاراکتر بهره ببرد. اما هر صحنه تنها از نگاه یک راوی باید تصویرپردازی شود. ضمایر «او» یا «آنها» قابل استفاده هستند.
او از در خارج میشود. سرما تنش را میلرزاند. داخل خودرو مینشیند و استارت میزند.
شیرجه زدن در زاویه دید
نویسندههای زیادی هستند که به اندازه کافی در ذهن راوی خود کندوکاو نمیکنند. زاویه دید روی همه ارکان داستان تأثیر دارد.
یک- داستان را از زاویه دید یک نفر روایت کنید. این کاراکتر شاهد رویدادهای خاصی است، گفتار خاصی دارد و چیزهای خاصی نیز برایش اهمیت دارد. شخصیت او به هر مرحله از نقل داستان رنگ و آب خاصی میدهد.
اگر دو نفر در صحنهای مشغول تعامل بوده و اساسا رویداد مشترکی برای هر دو نفر در حال وقوع باشد، داستانی که از چشم کاراکتر الف روایت میشود شباهتی با داستان روایتشده توسط کاراکتر ب نخواهد داشت. یک زن سالمند نگاه و تجربهای مشابه با یک دختربچه ۶ ساله ندارد. روایت داستانی مشابه از زبان این دو نفر کاملا متفاوت باید باشد. اگر به اندازه کافی در زاویه دید یک راوی عمیق شوید، نقل داستان از زبان کاراکترها به گونهای شخصی و منحصربفرد درخواهد آمد.
دو- نویسنده چطور میتواند در عمق نگاه یک کاراکتر نفوذ کند؟ این کار شبیه به بازیگری است. نویسنده باید به جای کاراکتر بنشیند و اصلا همان کاراکتر بشود. استفاده از ضمیر اول شخص به نزدیکتر شدن کمک میکند پس اگر از ضمیر سوم شخص استفاده میکنید میتوانید صحنه یا داستان را ابتدا از زبان راوی اول شخص بیان کنید و سپس آن را به راوی سوم شخص تبدیل کنید.
سه- نشان دهید که کاراکتر به چه میاندیشد. منظور این نیست که در تمام موارد باید از افکار درونی استفاده کنید بلکه استفاده موردی از افکار درونی راه خوبی است تا خواننده دریابد که کاراکتر چطور با خودش حرف میزند.
منظورم از «نشان دادن آنچه کاراکتر به آن میاندیشد» این است که در قالب روایت به مخاطب نشان داده شود. یعنی آن را در نحوه توصیف یک صحنه و سایر کاراکترها و هر چه کاراکتر راوی به آن میاندیشد، احساس میکند و انجام میدهد نشان دهید.
پاهایم را برای رسیدن به ماری که در ایستگاه اتوبوس نشسته بود به دنبال خودم میکشیدم. او بلوزی به رنگ صورتی کمرنگ و همان شلوار جینی را به تن داشت که سه سال پیش همراه با خودم وقتی سال اول دانشگاه بودیم از یک فروشگاه خریده بود. موهایش مثل پرده در دو طرف صورتش آویزان شده بود و در جلوی صورتش چتری قهوهای رنگ تا مژههایش پایین میآمد. از دوران دبستان همین سبک پوشش را داشت. او بهترین دوستم بود و من واقعا عاشقش بودم اما اکنون حضورش مرا آزار میداد. امروز نخستین روز از حضور ما به عنوان دانشجویان سال آخری بود و رنگ خاکستری آسمان، انعکاسی از خستگی و بیحالی روح من. دیدن پوشش ملالآور او با مدل موی دوران دبستانش باعث شد لبهایم را گاز بگیرم. وقتی در کنار هم قدم میزدیم به خودم گفتم زندگی باید چیزی بیشتر از این باشد.
در این نمونه ما خیلی چیزها درباره کاراکتر راوی میفهمیم. من صحنه و کاراکتر دیگر را همانطور که کاراکتر راوی فکر میکند توصیف کردم و اطلاعات زیادی نیز درباره خود کاراکتر راوی ارائه دادهام. در این مثال کاراکتر راوی به لباسهای کهنه و مدل موی همیشگی دوستش توجه نشان میدهد. اگر این بخش از داستان توسط کاراکتر دیگری روایت میشد (مثلا معلم ماری) او احتمالا توجهی به پوشش و مدل موی ماری نشان نمیداد بلکه شاید بیشتر روی حسوحال مشتاق یا لبخند جذابش متمرکز میشد. در این روش خواننده از روزنهای که کاراکتر اصلی به جهان مینگرد یا فکر و احساس میکند، محیط و کاراکترهای دیگر را میبیند.
حالا همان پاراگراف از زبان راوی سوم شخص:
کایلا برای رسیدن به ماری که در ایستگاه اتوبوس نشسته بود پاهایش را به دنبال خودش روی زمین میکشید. ماری بلوزی به رنگ صورتی کمرنگ و همان شلوار جینی را به تن داشت که سه سال پیش در سال اول دانشگاه همراه با کایلا از یک فروشگاه خریده بود. موهایش مثل پرده در دو طرف صورتش آویزان شده بود و در جلوی صورتش چتری قهوهای رنگ تا مژههایش پاین میآمد. این همان قیافه و پوششی بود که از دوران دبستان داشت اما امروز کایلا تحمل نگاه کردن به این تصویر تکراری را نداشت. امروز نخستین روز از حضورشان به عنوان دانشجویان سال آخری بود و رنگ خاکستری آسمان، انعکاسی از خستگی و بیحالی روح کایلا. وقتی کنار هم قدم میزدند کایلا به خودش گفت زندگی باید چیزی بیشتر از این باشد.
مهارت شماره ۲: صحنهپردازی
دومین مهارت حیاتی در ویراستاری داستان ناظر بر بحث صحنهپردازی است. به عنوان یک نویسنده شما همواره میدانید که کاراکترها کجا هستند و به هیمن خاطر این احتمال زیاد است که فراموش کنید این موضوع را به اطلاع مخاطب نیز برسانید. کاراکترها در خلأ زندگی نمیکنند پس باید به خاطر بسپارید که محیط پیرامون آنها را توصیف کنید.
مبانی
در ابتدای هر صحنهای که توصیف میکنید باید به خواننده بگویید که کجا حضور دارد، با چه کسانی همراه است و چه اشیای مهمی در فضای اطراف پراکنده هستند. من اغلب هنگام ویرایش یک پیشنویس میبینم که از خودم میپرسم، الآن کجا هستیم؟ این کاراکترها چه تیپ و قیافهای دارند؟ این شمشیر از کجا پیداش شده؟ وقتی این اتفاق رخ میدهد درمییابم که نویسنده وظیفه صحنهپردازی را به درستی انجام نداده است.
چه مقدار کافی است؟
من طرفدار افراط در ارائه جزئیات زیاد درباره صحنه و موقعیت نیستم. من باور دارم که جزئیات مناسب میتواند تصویر را با واژگانی اندک ترسیم کند و این شیوه محبوب من است. برخی نویسندهها و خوانندهها عاشق جزئیات زیاد هستند. من اینگونه نیستم اما تأکید میکنم که اگر نتوانم به خاطر بیاورم که کجای داستان هستم یا چه کسانی در یک موقعیت حضور دارند یا موضوع دارای اهمیت چیست، آن وقت دیگر یک خواننده خشنود نخواهم بود.
یک- در آغاز یک موقعیت یا صحنه خواننده باید دستکم پاسخ پنج پرسش را بداند: چه کسی، چه چیزی، چه جایی، چه موقعی و چرا. مکان و زمان را معمولا میتوان بعدتر معلوم کرد. البته خواننده باید به اندازه کافی بداند تا پیش برود. آنقدری باید بداند که دچار سردرگمی و کلافگی نشود و از خود نپرسد «چه کوفتی داره اتفاق میافته؟». اگر خواننده چنین چیزی بگوید در ادامه نیز پیش خود خواهد گفت که «لعنت به این داستان. هیچ سر در نمیارم».
دو- پیش از نوشتن یک صحنه، زمینه فکری درستی باید داشته باشید. شما کاراکتری در یک موقعیت خاص هستید. نخست به این توجه کنید که چه کسی هستید (شاید قهرمان داستان). جنسیت، سن، ویژگی اخلاقی یا هر چیز دیگری را که لازم است برای ورود به ذهن آن کاراکتر در نظر بگیرید.
سپس موقعیت خود را مدنظر قرار بدهید. کاراکتر شما در کدام موقعیت مکانی ظاهر شده است؟ اگر او یک موجود فضایی بیگانه باشد احتمالا داخل یک سفینه روی سیاره مشتری حضور دارد. اگر یک کودک است شاید در حال راندن دوچرخه در گوشهای از خیابان باشد. به خواننده سرنخی بدهید تا بداند داستان در چه موقعیتی رخ میدهد. با جلو رفتن کار، وارد جزییات منظره و چشمانداز اطراف شوید تا خواننده بتواند حرکات کاراکتر در محیط پیرامون را تصور کند.
🔥 ممکن است این مطلب نیز برای شما جالب باشد: 👈چطور رنگ کمدی به داستان بدهیم
از زاویه دید و صحنهپردازی برای تجسم بخشیدن به داستان استفاده کنید
به کار گرفتن یک زاویه دید شخصی و ژرف همراه با صحنهپردازیهای هنرمندانه سبب میشود خواننده با داستانی بینقص و قابل تصور مواجه شود. وقتی به اعماق ذهن کاراکتر خود میروید قادر میشوید که همهگونه جزییاتی را ارائه کنید. میتوانید نشان بدهید که سایر کاراکترها چه قیافهای دارند و چهطور کاری را انجام میدهند، محیط اطراف آنها چه شکلی است و هر چیز دیگری را که آنها میبینند، میشنوند، لمس میکنند یا بو میکشند توصیف کنید.
به طور مثال میتوانید کاراکتری داشته باشید که ویژگیهای جسمی مانند رنگ مو، رنگ چشم، حجم و شمایل هیکل، لباس و غیره را مشاهده میکند اما جزییاتی دیگر نیز مانند چگونه راه رفتن دیگران، دستوپا چلفتی بودن یا باوقار بودن آنها، عجله داشتن یا هر حس و حالی که دارند نیز از چشم او دور نمیماند. همه این موارد کمک میکند تا دنیای درون کاراکترهای داستان خود را فاش کنید.
و به خاطر داشته باشید: از آنجا که شما داخل ذهن کاراکتری خاص هستید، مشاهدات آنها تحت تأثیر عقایدشان خواهد بود. مثلا وقتی کسی را میبینند که در حال غذا دادن به سنجابهاست ممکن است آن را عملی از سر لطف و عطوفت به حساب بیاورند یا شاید تصور کنند آن شخص قصد دارد که تظاهر به مهربان بودن کند. وقتی یک بیخانمان را میبینند شاید با خود بگویند چه آدم تنبل و بیعرضهای یا در مقابل برایش دلسوزی کنند و تصور کنند که او تمام تلاشش را کرده است اما دست سرنوشت با او ناملایم بوده است. هر گونه مشاهدهای تحت تأثیر شخصیت کاراکتر خواهد بود. به این ترتیب خواننده میتواند آشنایی عمیقی مانند نویسنده با کاراکترها پیدا کند.
به سراغ داستانی که در دست دارید بروید و شیوه روایت را مرور کنید. آیا به اندازه کافی خواننده را به اعماق ذهن کاراکتر راوی بردهاید؟ در هر صحنه اطلاعات کافی برای آشنایی با موقیعت پیرامون ارائه کردهاید؟ زاویه دید راوی و توصیف صحنه دو عاملی هستند که دستبهدست پیش میروند و دنیایی میسازند که خواننده میتواند آن را در ذهن خود به تصویر بکشد. اطمینان حاصل کنید که جزییات ارائه شده به خلق داستانی منتهی میشود که به سادگی قابل فراموش شدن نیست.