دو سال بعد از سقوط بورس سبد سهام مردم «مالملا»، معروف به «مال استریت» هنوز در ضرر است. مردان مالباخته به شهرهای دیگر رفتند تا کارگری کنند. دیگر در مالملا کاری نیست که انجام دهند. دامها فروخته شد و ماشینهای کشاورزی تبدیل به ریال شد و به بورس رفت اما زیان بزرگی برای اهالی روستا به ارمغان آورد. ارزش سهام مردم مالملا هیچگاه بازنگشت و انگار آنها هنوز دارند خونبهای سرمایهگذاری در بورس را میپردازند. در ادامه مطلب همراه ما باشید تا ببینیم حال مردم روستای مالملا این روزها چگونه است؟
از اول ماجرا…
تیرماه سال ۹۹ حدودا ۲۰روز قبل از سقوط تاریخی بورس، خبرنگار صداوسیما به مالملا روستایی در ۴ کیلومتری شهرستان لنده رفت. همان روزها که بورس گل کاشته بود و همه تحلیلگر بودند. صداوسیما در گزارش خود از سود سرمایهگذاری اهالی روستا میگفت و مردم را به این سرمایهگذاری تشویق میکرد. مالملا همان روستایی است که مردم درخت کنار پیری را «تالار بورس» خود معرفی میکردند. «تنها روستای بورسی ایران» همان «مالاستریت». پیر و جوان نداشت هرکسی در این خاک زندگی میکرد سهام بورس خریده بود. حتی پیرمردهای روستا سرمایه خود را دست جوانان سپرده بودند. از ۱۹ مرداد سال ۹۹ بورس دیگر روی خوش ندید. مردم روستا از ریزش بورس ضربه سنگینی خوردند و حالا بعد از گذشت دو سال و چند ماه بورس آتش به خرمن آنها زد. با گذشت بیش از دو سال از سقوط بورس مردم مالاستریت هنوز قرضهای خود را صاف نکردهاند. مالاستریت نمونه کوچکی از فاجعه سقوط بورس در سال ۹۹ است.
در مالملا همه مردند!
یوسف غلامیپور، ۴۳ساله، کاسب بود و سه دهانه مغازه در روستا داشت. یک میلیارد تومان پول وارد بورس کرد و بعد از سقوط بورس حالا همه چیز را از دست داده و در بوشهر کارگری میکند. تلفن را که برداشت بعد از سلام و احوالپرسی، پرسیدم از مالملا چه خبر؟ بلافاصله گفت: در مالملا همه مردند! همه نابود شدند.
ریزش بورس چه مشکلاتی در روستا ایجاد کرد؟
ناامیدی تمام وجود جوانان مالملا را فراگرفته و به همه ابعاد زندگی آنها رسوخ کرده است. کسانی بودند که وام ازدواجشان را در بورس گذاشته بودند تا مدتی بعد بروند سر خانه و زندگیشان اما بعد از ریزش بورس هیچکدام سر و خانه و زندگی خود نرفتند. بسیاری هم طلاق گرفتند. آنها که طلاق نگرفتند هم در زندگی خود به اختلاف خوردند. گاهی خانواده عروس گلایه میکنند که چه شد و پس کی میخواهید عروسی کنید؟ اما چه کنیم مگر میشود با جیب خالی دختر مردم را برد خانه بخت؟ بسیاری از کسانی که میخواستند ازدواج کنند دیگر نتوانستند و بسیاری هم در زندگی مشترک خود با مشکل مواجه شدند.
کار دامداری و کشاورزی در روستا چگونه پیش میرود؟
همه جا خوابیده. هیچکس کار نمیکند. کار کجا بود! جوانان همه بیکارند و افسردگی گرفتند. دیگر کسی دامداری نمیکند. یعنی اصلا پول ندارد که گوسفند بخرد و کارش را شروع کند. کشاورزی هم که دیگر سودی ندارد. غلامیپور پرسید: میدانی من کجا هستم؟ و بلافاصله خودش جواب داد. من بوشهرم. اینجا جوشکاری سیار میکنم. قبلا سه دهانه مغازه داشتم که چهار نفر در آن کار میکردند اما حالا بوشهر کار میکنم و باید قرضهایم را صاف کنم. با زنم به اختلاف خوردیم و رفت دادگاه تا از من طلاق بگیرد اما فعلا راضیاش کردم این کار را نکند. قول دادم کار کنم و قرضها را صاف کنم. پسرم بعد از ریزش بورس عصبی شده و با ۲۳سال سن قرص اعصاب میخورد.
قلبم را میفروشم!
امامی ادعا میکند حدود ۴۰۰میلیون تومان پول برای سرمایهگذاری در بورس به شما داده است. این موضوع درست است؟ بله داد. او به من پول داد تا سرمایهگذاری کنم اما ورشکست شدم. دارم در بوشهر کار میکنم تا قرضم را پرداخت کنم. علاوه بر این ۷۰میلیون تومان هم از آقای جمشیدآباد گرفته بودم که ۶۰ میلیون آن را پس دادم. او شکایت کرد و من در دادگاه محکوم شدم و پول را پرداخت کردم. آخرماه هم باید ۱۰میلیون دیگر پرداخت کنم.
چرا امامی به شما اعتماد کرد و پول داد؟
خدا هر کس به من پول داد را لعنت کند. بعد از پخش شدن گزارش در تیرماه سال ۹۹، امامی از طریق یکی از آشنایان به من زنگ زد و گفت میخواهد در بورس سرمایهگذاری کند. آن زمان بورس خوب بود و من پولش را سرمایهگذاری کردم اما همه چیز تغییر کرد.
از شما چه بنویسم؟
سقوط بورس ما را بدبخت کرد. وصیت کردم همانطور که لخت به دنیا آمدم لخت خاکم کنند. این روزها در گرمای بوشهر هم بعضی وقتها لخت جوشکاری میکنم. از روستای مال استریت و ماجراهایش خستهام. در روزنامه بنویس مرا در مالملا خاک نکنند. مرا کنار قبر شهید مسچینی، بین سوق و لنده خاک کنند. بنویس غلامیپور زندگیاش رفت. از خودش که خسته شد هیچ، از زن و بچهاش هم خسته شد. حالا میخواهم قلبم را بفروشم! یک میلیارد تومان پول در بورس از دست دادم و قلبم را یک میلیارد میفروشم چون پسرم آرزوی ازدواج داشت اما حالا دیگر نمیتواند ازدواج کند. این همه از دست دادم و هنوز باید قرضهای مردم را پس بدهم.
🔥 ممکن است این مطلب نیز برای شما جالب باشد: 👈بازخوانی مصاحبهای تاریخی با خلیل طهماسبی
پشتشان باد خورد!
بیغمی، دانشجوی دکتری و کارمند بانک است. پسرحاج خداداد، همان که در ویدیو گاوش را فروخته و پولش را در بورس گذاشته بود.
وضعیت مردم روستا چطوره؟
واقعا آنقدر حالمان بد هست که دیگر چیزی حالمان را خوب نمیکند. بورس همه مردم را به خاک سیاه نشاند. جوانان هم سیگار بهدست شدند تا با این روش خودشان را آرام کنند. افسردگی مالملا را از پا درآورده است.
چقدر از پول شما بعد از ریزش سال ۹۹ برگشت؟
سرمایه ما بعد از سقوط سال ۹۹ تغییر خاصی نکرد. شاخص کل حالا در محدوده یک میلیون و ۴۰۰ هزار واحد هست، اما ما عقیده داریم این رشد به دلیل تقویت چند سهم بزرگ بازار است چون بسیاری از سهمهای کوچک بعد از سقوط سال ۹۹ رشد چندانی نکردند و سرمایه ما هم چندان رشد نکرده است.
هنوز هم اینترنت ندارید؟
نه بابا، هیچکس پیگیر اینترنت نشد! برادر خود من هر روز صبح به خاطر دسترسی به اینترنت به لنده میرفت تا اینکه این رفتوآمد آنقدر خستهاش کرد که در لنده خانه اجاره کرد. جوانان هم هر روز صبح برای دسترسی به اینترنت به لنده میروند و سرشب برمیگردند. برخی به خانه اقوام میروند و برخی به پارکها، برخی هم در مغازه فامیل مینشینند و کارهای اینترنتی خود را انجام میدهند.
چه مشکلاتی برای مردم روستا ایجاد شد؟
مثلا آقای محمدی خواهرزاده من ۸۰درصد پولش وام و قرض بود. حالا که بورس ریزش کرده، او مانده و قرضهایش. بعد از ریزش بورس برای کار به تهران رفت. مدتی بعد همسرش هم ترکش کرد و به خانه پدرش رفت. حالا با گذشت دو سال، زخم سقوط بورس در سال ۹۹ تازه است. تیغ تیز تورم این زخم را تازه نگه میدارد. آنها که سهام خریدند از صعود سایر بازارها جاماندند. بسیاری تا از باتلاق بورس بیرون بیایند همه چیز دو برابر شد. قیمت دلار در روز ۱۹مرداد سال ۹۹ حدود ۲۲ هزار و ۵۰۰ تومان بود، اما این روزها دلار در بازار آزاد فردوسی ۳۵ هزار تومان معامله میشود.
این روزها که اقتصاد روی هواست، دیگر محاسبات و پیشبینیها خیلی جوابگو نیست. ضربالمثلی هست که میگوید در بازار مالی پول از جیب آدم عجول به جیب آدم صبور میرسد. اما این مردم دو سال صبر کردند و هنوز سرمایه آنها در ضرر است درحالیکه همه بازارها پرواز کردند. آنها عجول نبودند اما پول به جیب صبورها نرفت.
منبع : روزنامه هممیهن