«غرابت» نماد فیلسوفان بزرگ است. آنها یادآور این واقعیت هستند که پرداختن به یک ایده تا منتهیالیه منطقی آن گهگاه نتایج عجیبی به بار میآورد. آنها گواه این هستند که حتی باهوشترین انسانها نیز گهگاه عجیب و غریب رفتار میکنند. این جماعت خاص از مطالعه موضوعات نظری لذت میبرند، غالباً پرسشهایشان از دید دیگران نامعقول به نظر میرسد و قدرت تحمل فیلسوفان دیگر را ندارند. با این حال برخی از آنها از بعضی جهات واقعا عجیب و غریبتر از بقیه هستند. در این مطلب با هفت نفر از عجیب وغریبترین فیلسوفان تاریخ آشنا میشوید.
۱- جرمی بنتام
فیلسوف انگلیسی جرمی بنتام بنیانگذار «فایدهگرایی» بود؛ یک نظریه اخلاقی که استدلال میکند بهترین کار، کاری است که شادی مطلق را به حداکثر برساند. بنتام یک فیلسوف عجیب و غریب و اندکی انزواطلب بود. او روی عصای پیادهرویاش نام گذاشته بود؛ فقط محض سرگرمی بیش از حد پیچیده صحبت میکرد و متقاعد شده بود که مخالفت با نظریات فلسفی او یک توطئه گسترده علیه منافع عمومی است. این بدگمانی الهامبخش علاقه او به اصلاحات در فصول بعدی زندگیاش شد. با این حال، بنتام با مرگ خودش به اوج عجیب بودن رسید! او در وصیتنامهاش درخواست کرد جنازهاش توسط یکی از دوستانش کالبدشکافی شود. دعوتنامههایی برای دیدن کالبدشکافی روی جسد این فیلسوف بزرگ ارسال شد. پس از اتمام کالبدشکافی، پیکرش مومیایی و درون یک محفظه شیشهای قرار داده شد و تا به امروز به عنوان یک نماد در کالج دانشگاهی لندن در معرض نمایش است. سر او برای نمایش عمومی بیش از حد ترسناک بود. به همین دلیل یک نسخه مومی با موی طبیعیِ خود او برای تکمیل بدنِ مومیاییشدهاش ساخته شد. از او ۲۶ حلقه عزاداری برای دوستان ارجمند او از جمله جان استوآرت میل به ارث گذاشته شد. حلقهها بطور برجسته منقوش به بالاتنه و تارهای موی او بودند. ۶ حلقه از این ۲۶ حلقه پیدا شدند و جستجو برای یافتن ۲۰ حلقه دیگر همچنان ادامه دارد.
۲- بودی دارما
بودیدارما یک راهب بودایی بود که آوردن آیین ذن به چین را به او نسبت میدهند. غرابت این فیلسوف نیز از نامش پیداست. او که از جنوب یا مرکز آسیا به چین آمده بود زندگی عجیبی داشت که در مجموعهای از افسانهها ثبت شده است. وقتی بودیدارما به چین رسید از او خواستند درباره بودیسم سخنرانی کند. او وارد عمل شد اما به جای سخن گفتن، ساعتها مقابل حضار نشست و مراقبه کرد. پس از اتمام مراقبه از جایش برخاست و عازم رفتن شد. این عمل او سبب جلب توجه امپراتور شد که حامی بودیسم بود و میخواست این راهب هندی را از نزدیک ملاقات کند. امپراتور از او پرسید که با حمایت از آیین بودیسم به چه شایستگیهایی دست یافته است؟ بودیدارما پاسخ داد: «هیچ». امپراتور پرسید: «من با چه کسی دارم صحبت میکنم؟» بودیدارما در پاسخ گفت: «نمیدانم». پس از این ملاقات، بودیدارما به امید ملحق شدن به صومعه شائولین به سمت شمال رفت. وقتی اجازه ورود به صومعه را به او ندادند، ۹ سال در غاری در نزدیکی آنجا شروع به مراقبه کرد. سرانجام وقتی به او به عنوان آموزگار اجازه ورود دادند به قدری از ضعف جسمانی راهبها شوکه شد که هنرهای رزمی را به برنامه آموزشی خود افزود.
۳- لودویگ ویتگنشتاین
ویتگنشتاین فیلسوف بااستعدادی بود که تفکر ما را درباره زبان تغییر داد. او این کار را تنها با انتشار دو کتاب انجام داد. ویتگنشتاین پس از انتشار نخستین کتابش، فلسفه را رها کرد چون احساسکرد تمام فلسفه را با نظریاتش دربارۀ زبان حل و فصل کرده است. دومین کتاب او پس از مرگش به انتشار رسید. در فاصله ترک و بازگشت دوباره به فلسفه، میراث عظیمش را به خواهران و برادرانش بخشید، به یک معلم آزارگر جسمی تبدیل شد و با برادرش خانهای را طراحی کرد. در جریان ساخت خانه، از اتاقی ناراضی بود که از دید او سقفش ۳ سانتیمتر کوتاه بود. درخواست کرد این مشکل حل شود که شد. او یک بار در باشگاه علوم اخلاقی در حال بحث کردن با سخنران مهمان یعنی کارل پوپِر بود که حین بحث، برای تاکید روی حرفهایش یک سیخ شومینه را به اطراف تکان میداد و از آن برای افروختن آتش شومینه هم استفاده میکرد. با گرم گرفتن بحث، حرکات فیزیکی او پرخاشگرانه شد. در جایی از بحث، ویتگنشتاین از پوپر خواست مثالی از یک قاعده اخلاقی بزند. پوپر در جواب گفت: «تو نباید سخنرانان مهمان را با سیخ شومینه تهدید کنی». ویتگنشتاین با شنیدن این مثال با خشم آن مکان را ترک کرد.
۴- اسلاوی ژیژک
ژیژک یکی از معروفترین فیلسوفان زنده است. مطالعات او در حوزههای مارکسیسم، روانکاوی و سنت ایدئالیسم آلمانی بوده است. زندگی کاری او اندکی نامتعارف است؛ مثلاً ژیژک به داشتن تیکهای عصبی معروف است، یکی از تیکهای او این است که بینیاش را مدام پاک میکند و جملاتش را با این عبارت به پایان میرساند: «و … و غیره». ظاهراً ژیژک برای پنهان کردن لکنت بسیار محسوسی که دارد این کار را انجام میدهد. دلیل دیگر استفاده از این تیکها این است که نشان دهد از دست دانشجویانی که از او درخواست توصیه و نصیحت میکنند دیوانه میشود. این تیکها تکامل هم یافتهاند چون او در برخی مصاحبهها بدون تیک صحبت میکند. او چندین بار از لطیفه هم برای اشاره به موضوعات مهم درباره وضعیت امروزی دانشگاهها استفاده کرده است. سال ۲۰۰۳، متن آموزشی کوتاهی دربارۀ روابط زناشویی نوشت و وقتی دلیل این کار را از او پرسیدند توضیح داد: «اگر از من میخواستند انتخاب کنم که برای به دست آوردن پول کارهایی مثل این انجام دهم یا به عنوان یک فرد دانشگاهی برای کسب مقام استاد تمامی چاپلوسی کنم با افتخار ترجیح میدادم برای چنین مجلاتی مطلب بنویسم!».
۵- فیثا غورس
فیثاغورس متفکری یونانی بود که یک قضیه ریاضی به نام اوست. فیثاغورس در مقام عارف شناختهشده بود و پیروان فلسفۀ او یک فرقۀ خاص را شکل داده بودند که تا مدت کوتاهی دوام داشت. مکتب زندگی فیثاغورس به نام مکتب فیثاغوری در زمان حیات او بیشترین دلیل شهرتش بود. فرقه فیثاغورس سنتهای عجیب زیادی داشت. اعضای آن اجازه نداشتند از جادههای عمومی استفاده کنند، لوبیا بخورند، نان بپزند یا اول کفش پای چپشان را بپوشند. طبق برخی گزارشها، او به دست جماعتی خشمگین که او را تا نزدیک یک مزرعه لوبیا تعقیب کرده بودند کشته شد. او که نمیخواست به لوبیاها دست بزند، کنار مزرعه ایستاد تا زمانی که جمعیت به او رسیدند و آنقدر او را کتک زدند که مرد.
۶- امانوئل کانت
کانت یکی از بااستعدادترین فیلسوفان تمام دوران بود. ایدههای او تقریباً تمام فلسفه بعد از او را تحت تاثیر قرار داد و در علم نیز تاثیرگذار بود. غرابت او با متفکران دیگر این فهرست کاملاً متفاوت است. او کاملاً عادی بود، بیش از حد عادی! برنامه روزانه او آنقدر عادی بود که همسایگانش ساعتشان را با زمان بیرون رفتن او از خانه برای پیادهروی تنظیم میکردند چون هر روز دقیقاً سر ساعت این کار را انجام میداد و هر روز یک مسیر مشخص را میپیمود. صبحانه او همیشه دو فنجان چای و کشیدن پیپ بود. تنها وعده غذاییاش ناهار بود. او زادگاهش را فقط یک بار به قصد آموزش ترک کرد و حتی مهمانیهایش با جزئیات دقیق و لحن کلامی که به شدت قاعدهمند بود برنامهریزی میشد. البته این برنامه منظم، موثر واقع شد. او به رغم بنیه ضعیفی که داشت ۷۹ سال عمر کرد و در نیمه دوم عمرش آثار تاثیرگذار و مهمی از خود به جای گذاشت.
۷- دیوژن کلبی
آخرین فیلسوف این فهرست شاید عجیبترین فیلسوف تمام دوران باشد. دیوژن بزرگترین فیلسوف کلبی بود و به موعظات خودش عمل میکرد. دیوژن فسلفه کلبی را به غایت منطقی خود رساند و کوشید فرهنگ پیرامونش را با سادهزیستی به سخره بگیرد. اما دیوانگی او دلیل داشت: او میخواست چشم مردم را به فرای هنجارهای شکلدهنده زندگیشان باز کند. او درون یک بشکۀ سفالی در آتن زندگی میکرد و از مال دنیا فقط یک عبا و عصا داشت. روزی از دیدن کودکی که با دستانش آب مینوشید به خود آمد و تنها کاسه چوبیای را هم که داشت از بین برد. وقتی از او خواستند از اسکندر کبیر چیزی طلب کند، در پاسخ گفت: «جلوی نور خورشید را نگیر». یکی از تمرینات او این بود که از مجسمهها پول گدایی کند تا یاد بگیرد با نه شنیدن ناامید نشود. میگویند دیوژن در ملا عام قضای حاجت میکرد و برای گیج کردن عابران، برعکس در خیابان راه میرفت. یک بار از فاصله دور شنید افلاطون در انجمن ادبا و علما در حال سخنرانی است و انسان را «دوپای بدون پر» تعریف میکند. دیوژن به سرعت بیرون رفت و با یک مرغ پرکنده بازگشت و در مقابل حضار فریاد زد: «نگاه کنید، برایتان انسان آوردهام!». افلاطون پس از این اتفاق، به تعریفش از انسان یک واژه توصیفی افزود: «با ناخنهای پهن و مسطح». حالا درک میکنید چرا افلاطون، دیوژن را «سقراطی که دیوانه شده» توصیف کرده است.
منبع : فرادید (برداشت از BigThink)