وقتی درباره قاتلین زنجیرهای بدنام با غریبهها حرف میزنم (که به عنوان جرمشناس کاری عادی است) به وضوح متوجه میشوم که قاتلین زنجیرهای موضوعات داغی هستند. برخی از این قاتلین به نمادهای فرهنگی یا آنچه که من «هیولاهای سلبریتی» مینامم، تبدیل شدهاند. بعضی مردم با خوشحالی درباره قاتلهای زنجیرهای اظهارنظر میکنند. چرا؟ آیا علتش آن است که برخی از ما همانطور که میایستیم و تصادف فاجعهبار رانندگی را در بزرگراه تماشا میکنیم، شیفتگی خوفناکی به قاتلین زنجیرهای داریم؟
من به دلایل زیادی فکر میکنم که قاتلین زنجیرهای برای بزرگسالان و فیلمهای هیولایی برای کودکان هستندـ به طرز وحشتناکی بامزه است! قاتلین زنجیرهای مثل فیلمهای هیولایی برای مردم جذابیتی ترسناک دارند و علتش آن است که آندرنالین را بالا میبرند. بنابراین، داستانهای ناخوشایند آنها در اخبار و رسانههای سرگرمکننده تقریبا اعتیادآور است. اما سخت است بپذریم که بزرگسالان از دیدن فیلمهایی درباره قاتلهای سریالی لذت میبرند، آن هم در حالیکه این حس لذت میتواند توأم با احساس گناه باشد.
تحقیقات من، به عنوان جرمشناس، نشان داده که بسیاری از افرادی که شیفته قاتلهای سریالی هستند این علاقه را «لذتی گناهآلود» توصیف میکنند. انسانی معمولی که طوری جامعهپذیر شده که برای زندگی احترام قائل است و طیفی طبیعی از احساسات مختلف مثل عشق، شرم، دلسوزی و پشیمانی را تجربه میکند، نمیتواند عملکرد ذهن بیماری را درک کند که میتواند به آدمربایی، شکنجه، تجاوز، قتل، تجاوز به مردگان دست بزند و حتی گاهی گوشت قربانیاش را بخورد.
باور دارم درکناپذیری چنین رفتارهایی مردم را وادار میکند تلاش کنند بفهمند چه میشود که یک قاتل زنجیرهای کارهای وحشتناکی در حق افرادی کاملا غریبه مرتکب میشود. درحقیقت، قاتلین زنجیرهای به ابتداییترین و قدرتمندترین غریزه ما انسانها، یعنی بقا ـ متوسل میشوند. بیاعتنایی کامل قاتلین زنجیرهای به زندگی و رنج دیگران، حس انسانیت ما را دچار حیرانی میکند و باعث میشود درباره امنیت و ایمنیمان به فکر بیفتیم. تحقیقات من نشان میدهد که مردم عموما بنا به دلایلی که به هم ارتباط دارند، قاتلین زنجیرهای را دوست دارند. تعداد کسانی که به قتلهای زنجیرهای اشتغال دارند کم است و برای مثال ۲۵ نفر یا اندکی بیشتر طی سالهای اخیر در آمریکا شناسایی شدهاند. قاتلان و جرایم آنها مانند تصادفات رانندگی و فجایع طبیعی برای مردم عجیبوغریب و وسوسهانگیز هستند.
قاتلان زنجیرهای آنقدر در نمایش شدت بیرحمی افراطی عمل میکنند و آنقدر رفتارهایشان غیرطبیعی است که مردم از روی شدت کنجکاوی به آنها جذب میشوند. دوم، قاتلان سریالی عموما تصادفی قربانیان خود را میکشند. آنها قربانیانشان را بر اساس جذابیتهای فردی یا فرصتهای تصادفی که با آن مواجه میشوند، انتخاب میکنند. این عامل باعث میشود هر فردی بالقوه قربانی یک قاتل زنجیرهای باشد. هرچند احتمال مواجه شدن با یک قاتل زنجیرهای مثل مورد حمله قرار گرفتن توسط یک کوسه سفید است.
🔥 ممکن است این مطلب نیز برای شما جالب باشد: 👈نقش ابراهیم گلستان در دادگاه مصدق چه بود
سوم، قاتلین زنجیرهای سیریناپذیر هستند، یعنی ممکن است به جای به قتل رساندن یک فرد بر اساس رفتاری جنونآمیز، چندین نفر را طی چندسال به قتل برسانند. چهارم، شیفتگی عمومی به قاتلان حرفهای ناشی از یک میل سوزنده و قدرتمند برای دانستن و درک این مطلب است که چرا یک قاتل زنجیرهای اعمالی گروتسک و وحشتناک در حق مردمان بیگناه انجام میدهد. درحقیقت مردم در سطح ناخودآگاهشان تصور میکنند اگر انگیزههای قاتل زنجیرهای را درک کنند، او دیگر ترسناک نخواهد بود. پنجم، قاتلین زنجیرهای این فرصت را برای عموم فراهم میکنند تا مانند نگاه کردن در آینه، افکار، فانتزیها و امیال شوم و زشت خودشان را ببینند.
مردم ممکن است بگویند: «از رئیسم متنفرم، ممکن است او را بکشم.» اما واقعا چنین کاری نمیکنند. اما قاتلین حرفهای واقعا دست به این عمل میزنند. این باعث میشود مردم به این فکر بیفتند که تحت چه شرایطی ممکن است خودشان دست به اعمالی چنین افراطی بزنند. درنتیجه، قاتلین زنجیرهای حضوری پیچیده، مبهم و بسیار قانعکننده در منظره رسانهای و عمومی دارند. اگرچه جذابیت آنها برای عموم پیچیده و چندوجهی است، باور دارم که گرایشی انسانی برای شناسایی و حتی همدلی با هر چیزی ـ خوب و بد ـ شامل قاتلان زنجیرهای سادیستی (دیگرآزار) و فاقد تمایل به توبه و ابراز پشیمانی وجود دارد.
منبع : راهنماتو