کودکی بیش نبودم که عکس شهید میرزاکوچکخان جنگلی را پیش از انقلاب در کتاب یا نشریه ای دیدم. با اینکه نه سواد چندانی داشتم و نه صاحب عکس را میشناختم، حسی قوی مرا واداشت که دلبسته او بشوم. حالا که پنج دهه از آن زمان میگذرد و به اندازه کافی این شهید مظلوم سرزمین ایران و گیلان را میشناسم بیش از پیش عاشق این شخصیت بزرگوار بوده و تا آخر عمر خواهم بود. گزافگویی گزافگویان و تهمتهای ناروای تهمتزنندگان که هیچگاه عظمت مردان و زنان بزرگ ایران کهن را تاب نیاورده و نمیآورند، نه تنها در من اثری نداشته بلکه بر شدت ارادت و علاقه من به آنان افزوده و میافزاید.
در دهه ۶۰ میدانستم میرزاکوچکخان کیست، چگونه زندگی و مبارزه کرده و به شهادت رسیده است. عکسهای موجود او را نیز در منابع گوناگون دیده بودم اما دوست داشتم شکوه این مرد بزرگ، دوستداشتنی و مظلوم را در آینه تمام قدی به تماشا بنشینم. فیلمهایی با موضوع میرزا ساخته و روی پرده رفت که دیدم اما شمایلی که در دل و ذهن به دنبال او میگشتم در قامت آنها نبود.
اما سال ۱۳۶۸ سریالی از تلویزیون پخش شد به نام «کوچک جنگلی». وقتی کاراکتر میرزا در قاب جادویی جلوه کرد، تصویری که نیم قرن آرزوی دیدن آن را داشتم پیش چشمان مشتاقم قرار گرفت. این تصویر را در پلان اولی که از میرزا نشان داده شد، در قامت رعنا و گیرای «علیرضا مجلل» دیدم و به آرزوی دیرینه خود رسیده و سراسر وجودم را شوق آرامش دربرگرفت. تا جایی که هرچه از زمان سریال بیشتر میگذشت این تجلی بیشتر میشد. با احترام به تمام کسانی که نقش شهید میرزاکوچک خان را بازی کردند، به جز بازیگر «گیلهوا»، فقط استاد علیرضا مجلل تجسم این قهرمان بزرگ ایران زمین بوده و خواهد بود. محال است که در ایران و حتی جهان کس دیگری بتواند این گونه گیرا شمایل میرزا را به تماشا گذاشته و این حس را به مخاطبان منتقل کند.
علیرضا مجلل را میشناختم اما نه آن گونه که باید شناخت. پیشتر قامت رعنا و صورت گیرای او را روی صحنه تئاتر، تله تئاتر و سریال از جمله «سلطان و شبان» دیده و پسندیده بودم. همگان در سریال «سلطان و شبان» جذب بازی مهدی هاشمی شده بودند اما برای من هنرنمایی علیرضا مجلل جلوه دیگری داشت. این استاد عرصه بازیگری (هرچند تهیهکنندگی و کارگردانی را نیز در کارنامه خویش دارد) علاوه بر صورت گیرا، صدا زیبایی نیز دارد که بسیار تاثیرگذار است. در تئاتر، سینما و تلویزیون صدای زیبا و خاص او ساز دلم را به ترنم وامیداشت و میدارد. در عرصه دوبله و تئاتر، صداهای زیبایی داشتیم و داریم که شاهکار خلقت بوده و هستند اما در گوش من صدای مجلل جلای دیگری دارد.
بسیار ناراحت شدم از کوچ او به سرزمین بیگانه، اما خود را تسلی دادم که او نیز مانند هر مخلوقی حق دارد سرنوشت خویش را رقم بزند. در آن مقطع سوسن تسلیمی و یکی دو نفر دیگر از بازیگران نیز به سوئد رفته بودند برای همین فکر میکردم شاید تصمیم جمعی است. وقتی از زبان خودش شنیدم که مسوولان آن زمان تلویزیون از روی کجفهمی و کارنابلدی، دل این بازیگر سترگ را به درد آوردهاند آن گونه که مجبور به ترک سرزمینی که دوستش دارد شده، دلم به درد آمد و افسوس خوردم که چرا زمام امور بزرگترین و مهمترین رسانه به دست چنین کسانی افتاده که گوهرشناس نبوده و سره را از ناسره تشخیص نمیدهند.
علیرضا مجلل بعد از انقلاب با سعی تمام و با ساخت یا همکاری در تولید برنامههای مختلف از جمله تلهتئاتر کمک شایانی به این رسانه کرده بود اما مسوولان کجفهم آن زمان تلویزیون، وی را به عنوان نیروی مازاد اعلام کردند! آخر مگر چنین چیزی ممکن است؟ کجای دنیا هنرمندی کاربلد و بیحاشیه را که برای انجام درست یک کار، تمام وجودش را به چالش میکشد نیروی مازاد اعلام میکنند؟! علیرضای نارضا که باور نداشت با چنین برخورد ناشیانه و ناجوانمردانهای روبرو شود پیش از آنکه «کوچک جنگلی» روی آنتن برود و به تماشایش بنشیند جلای وطن کرد و راهی غربت شد. هرچند مسوولان نابخرد متوجه اشتباه فاحش خود شده و از تصمیم خود بازگشتند اما دل شکسته علیرضا مجلل با وجدان و کوشا را ترمیم نکرد. ای کاش مدیران جدید صداوسیما با این هنرمند تماس گرفته و از وی تمنا کنند بازگردد یا در مقاطعی به ایران بیاید و از هنر و تفکر او برای بهبود این وضع آشفته تلویزیون به خصوص در عرصه ساخت سریال و تلهتئاتر بهره ببرند؛ اما چنین نکرده و نخواهند کرد چون ظاهر عوض شده ولی افکار همان افکار گذشته است.
خداوند علیرضا مجلل و مانند او را که عشق به ایران و هنر دارند سلامت بدارد.