داریوش مهرجویی
بادبان: حالا و در گذر از سی و پنج سالگی فیلم «هامون» که به عقیده بیشتر منتقدان، بهترین فیلم کارنامه مهرجویی است شاید جذابترین نوشته در تحلیل این فیلم، یادداشت تاریخی خود مهرجویی باشد. یادداشت زیر با نام «هامون از زبان داریوش مهرجویی» در چاپ سوم فیلمنامه هامون که توسط نشر باد منتشر شده، به قلم خود مهرجویی روایت هامون و دغدغههای کارگردان را بازگو میکند. حالا که هم کارگردان این اثر و هم دو بازیگر اصلی آن (خسرو شکیبایی و بیتا فرهی) از دنیا رفتهاند مطالعه این نوشته برای دوستداران سینمای مهرجویی، خالی از لطف نیست. متن کامل این یادداشت را در ادامه میخوانید.
«فیلم «هامون» در اصل یک قصهای خیلی قدیمی است. بخشی از طرحی گسترده. مثلاً میتوانست یک رمان بزرگ باشد که قبل از انقلاب در ذهن من بود. طرح کلی من سرگذشت خانوادهای است و این حمید هامون در اصل یکی از اعضای این خانواده است و موضوع حمید هامون یکی از موضوعهای فرعی آن طرح بزرگ که آن زمان عظیم و گسترده بود. آنچه قبلا نوشته شده بود، بسیار با این فرق داشت. برداشتی دیگر از این قصه بود. در حقیقت آن قصه حدود هفت هشت سال پیش نوشته شد. قصد مثلاً این بود که یک چندگانه بشود و هامون میتوانست تکهای یا یکی از آنها باشد. مثلاً بخشی از یک کار چند قسمتی سینمایی. البته من واقعاً بلندپروازیهای این شکلی هنوز ندارم و طرحهای کلی شبیه این در ذهنم هست و تازگی ندارد. حتی نمیدانم این فیلم دنباله پیدا میکند یا نه.
هامون به یک اعتبار، نوعی بازگشت من به سینمایی ذهنیتر، سوبژکتیو یا شاید بشود گفت -به مفهومی ساده فهمتر- نوعی سینمایی شخصی است. نوعی جستجو به دنبال پاسخی برای سوالهای همیشه وسوسهانگیز درباره هنر، ذات هنر. آیا هنر باید نفی گرا باشد یا نباشد؟ جنبه اثباتی هنر چیست و کجاست؟ و اینکه هنر تا چه حد باید با مردم ارتباط برقرار کند و تا چه حد مختص طبقهی معینی از اجتماع است، یعنی مثلاً تا چه حد به برگزیدگان تعلق دارد؟ اینها همیشه در ذهن من بوده و دوست داشتم کمی به طرف این سینما، سینمایی به دنبال این نوع سوال و جوابها، یا سینمایی اثباتی حرکت کنم. شاید بشود گفت این فکر را در «مدرسهای که میرفتیم», «اجاره نشینها» و بعد در «شیرک» دنبال کردم. هنر از آن مقولههایی است که دشوار تعریف میشود و به همین علت است که هیچ وقت چیزی واضح و مبرهن نیست. آدم همیشه باید به دنبالش باشد تا به کشفی جدید یا تعریفی جامعتر از قبل برسند. مسئله نقش میانجی هنر در جامعه است که در همان حال که نفی میکند، فرا میگذرد و اثبات میکند. یعنی در پس انتقادش، بدبینی نقادانهاش، نوعی خوشبینی را همیشه میتوان دید.
قصه حمید هامون حدیث نفس نیست و هست. تاکنون چنین شخصیتی را با چنین موقعیتی در کارهایم تجربه نکردهام. مردی را که میشود به عنوان یک نمونه از موقعیت انسان ایرانی فرض کرد در بحران. بحرانی که عاطفی است، ذهنی است، عقیدتی است، عشق و ایمانی است. مردی گرفتار که جایگاه ذهنی و عینی خود را نمیداند. نه در جامعه و نه در مغز و ذهن خود. اما در عین حال در حال گذر است. در حال مبارزه است، با خواستن و نخواستن. هامون را میتوان به یک اعتبار، مرد روشنفکر ایرانی دانست. اما نه روشنفکری به مفهوم عامش و بلکه نوع خاص. درگیر مدرنیسم متجددی که از بیرون آمده و مال او نیست و درگیر با مسائل ذهنی خاص فرهنگی خودش. البته درگیر مسائل مادی بسیار و در مبارزهای برای از دست ندادن عشق زندگیاش، همسرش که نقاش آبستره است. نمونهای از همان تجددی که مال او نیست و از فرهنگ او برنیامده است و درگیر با افراد جامعهای که میخواهند مهمترین چیز هایش را از او بدزدند. و چیزی که او را در آخرین لحظات نجات میدهد، عرفان به مفهوم عامش، به مفهوم واقعی و این جاییاش است. عارف این فیلم در واقعیت یک انسان واقعی امروزی است، ولی در متن فیلم میتواند اشاره به همان مرد ماورایی باشد که در ناخودآگاه جمعی ما ایرانی ها و به خصوص در فرهنگ شیعی هست. این یک نوع عرفان خام و خشک نیست. از فلسفه و حکمت غرب هم نیست، اشاره به نوعی مردی ایده آل است که در فرهنگ و ذهنیت همه ما ایرانی ها هست. مردی که باید بیاید، کسی که از همه چیز فرا گذشته باشد، فراتر رفته باشد که به خود رسیده باشد و در نتیجه به خدا رسیده باشد. این به نوعی اشاره به همان مفهوم «علی خواهی» است که در فرهنگ ما هست.
از این نظر میتوان گفت که حدیث نفس است. زیرا گویای فرآیند و تحولی است که در خود من اتفاق افتاده. یعنی آن دورانی که به طور جدی مشغول خواندن کارهایی در این زمینه شده بودم، یعنی موقع ساختن الموت که اصلاً دربارهی مفهوم مسئله تشیع در اسلام از دیدگاه فلاسفه است که همه از متفکران بزرگ ما بودند. در همان دوره بود که دربارهی این مسائل بسیار عمیق شدم و عطار مولانا سهروردی و نیز یونگ و گورچیف بسیار کمکم کردند. این گذار هامونوار را من خود به نوعی طی کردهام. شاید بشود گفت که حمید هامون جلوهای از همین ناخودآگاه جمعی است، در حال گذار از این پله به پلهی دیگر از این بحران به بحرانی دیگر.
بله. اینجا عشق مادی کمکی به مرد نمیکند. فقط به او تجربه میدهد و خاطرهاش را. البته نجات آخر فیلم به عنوان یک راه حل مطرح نمیشود. یعنی من نمیکویم این راه حل است و تعمیمش نمیدهم. در دو سه دههی اخیر، ما نمونههای بسیاری از این شخصیتهای عارف در فیلمها داشتهایم. که پاک باخته، سر به صحرا گذاشتند و همه چیز را ترک کردند و به انزوا رفتند. سیذارتا وار به دنبال آرامش رفتند. عارف فیلم «علی جونی» خودش هامونی بوده و در دوران مشابهی را گذرانده معلق بوده و حالا به آرامش و ثبات رسیده، فقط کلیشهای از یک مد مرسوم این روزها به عنوان نمونهای از یک عرفانزدهی جدید نیست. سعی شده که واقعیتر و ملموستر و تازهتر باشد. ولی در عین حال انسان کامل هم نیست یا مطلق و ایده آل. و فیلم با نجات هامون تمام میشود. ولی نجات کامل و مطلق نیست. شاید ورود به برزخ جدیدی باشد و فیلم هم نمیخواهد بگوید که این مثلاً راه نجات بشر است.
البته فیلم پر است از اشاراتی به کتابهای بسیار، اما هیچ کدام کلیدی نیستند و اینگونه نیست که اگر کسی کتابی را نخوانده باشد یا نداند، موضوعی را از دست بدهد. عدهای میفهمند و برای عدهای کنجکاوی ایجاد میکند. اما برای مخاطبانی که این اشارهها را ممکن است به دقت درک نکنند، زننده نیست. فیلم دربارهی مسائل روز است. دربارهی مسائلی است که به روشنفکر بودن و نبودن یا به طبقه خاصی مربوط نیست. با مسائل عاطفی و وجودی سروکار دارد. در کارهایم همیشه سعی کردم از مسئله تاریخی آن بگذرم. موقعیت هامون، موقعیت امروز است و میتواند مال قبل از انقلاب هم باشد. البته هامون روشنفکر، به مفهوم روشنفکر غرب زدهی آل احمدی نیست. بلکه همان است که تحول پیدا کرده. روشنفکری است که مسئله غرب و لزوم پذیرش تکنولوژی را گذرانده و از یک حادثه عظیم هم گذشته است. البته دیگر سیاست زده نیست. از این مرحله هم گذشته است. فرهنگ اصیل خویش را هم تجربه کرده است و حالا در حال گذرایست که ما همه در آن هستیم.»