بادبان – نعیم نوربخش – وقتی از دنیای اجنه و ارواح سخن به میان میآید بحث به دام انداختن این موجودات خبیث یا همان شکار ارواح برای نجات یافتن و در امان ماندن از شرارتهای آنان نیز مطرح میشود. در این رابطه فرهنگها و جوامع گوناگون نگاههای متفاوت و بعضا متشابهی دارند. برخی جوامع نگاهی بدبینانه و مأیوسانه دارند. آنها معتقدند که زندهها نمیتوانند کاری برای دفع شر ارواح خبیث انجام بدهند و تنها کاری که از دست آنها برمیآید این است که راهی برای کنار آمدن با این گرفتاری و تحمل اوضاع بد خود پیدا کنند. در برخی جوامع نیز میشنویم که اجنه و ارواح خبیث را در محیطی دایرهمانند به دام میاندازند. موجودات پلید گرفتار در این دامها تنها زمانی رهایی مییابند که کار خاصی برای شکستن طلسم انجام شود. به طور مثال به جا آوردن مراسم درستی برای خاکسپاری یا رسیدن پیغامی از دنیای دیگر باعث رهایی یک روح پلید و بازگشت او به دنیایی میشود که به آن تعلق دارد. به پایان رساندن یک وظیفه یا کار تمامنشده برای کوچاندن روحی گرفتار در جهان زندگان، تصور رایجی در فضای بحث از پدیدههای ماورایی است.
اما نگرش دیگری نیز برای برخورد با ارواح پلید و آزاررسان در فرهنگهای مختلف وجود دارد. در این نگرش این اعتقاد وجود دارد که به واسطه فردی که از روحی سرسخت و تقواپیشه برخوردار است میتوان یک موجود پلید را در ظرفی مانند یک بطری به دام انداخت و او را از جهان زندگان دور نگه داشت. این ظرف باید جایی دور از دسترس نگهداری و پنهان شود تا از فرار روح گرفتار در آن و بازگشت به دنیای زندگان جلوگیری شود. این روش که به جنگیری نیز معروف است در فرهنگ ایرانی نیز چندان ناآشنا نیست. نمونهای از آن را میتوان در فیلم سینمایی «زالاوا» (۱۳۹۹) ساخته «ارسلان امیری» مشاهده کرد. داستان این فیلم، اواخر دهه پنجاه خورشیدی در روستایی کردنشین میگذرد. مردم این روستا گرفتار جنی خبیث شدهاند که ترس و یک بیماری پوستی عجیب را برای آنها به ارمغان آورده است. مردم نیز برای به دام انداختن این جن به جنگیری محلی متوسل میشوند که مدعی است میتواند این موجود پلید را در یک بطری شیشهای گرفتار کند. داستانهای مشابهی با موضوع این فیلم در ادبیات فولکلور کشورهای دیگر از جمله انگلستان نیز وجود دارد. در ادامه برای تبیین بیشتر موضوع برگردان فارسی مقالهای از نسخه مارس ۲۰۲۴ مجله Haunted Magazine را بخوانید.
یکی از ماجراهای به بند کشیدن ارواح به قرن هجدهم در استانتون از منطقه هیثهاین در انگلستان بازمیگردد. زنی به نام «الیزابت براون» که به جای اقامت در کلیسا یا صومعه زندگی در جنگل و دشتها را ترجیح میداد از طرف ساکنان محلی به عنوان جادوگر یا زنی شرور شناخته میشد. این زن در سال ۱۷۷۷ و در سن ۹۲ سالگی درگذشت. او وصیت کرده بود که جنازهاش در جنگل نزدیک به خانهاش به خاک سپرده شود. مردم به وصیت او عمل کردند. مدتی کوتاه پس از خاکسپاری شایعاتی پراکنده شد که الیزابت در حال قدم زدن در جنگل مشاهده شده است. افراد زیادی مدعی شدند که او را در حال پرسه زدن زیر درختان جنگل مشاهده کردهاند. در نتیجه مردم از خاکسپاری او برخلاف آموزههای مسیحی پشیمان شدند. آنها جنازه الیزابت را از جنگل خارج کرده و در گورستان محلی دفن کردند. اما این عمل وضعیت را وخیمتر کرد و قدم زدنهای بیآزار الیزابت در جنگل به خشونتهای آزاردهنده روح او علیه مردم روستا تبدیل شد. روح او در حالی دیده میشد که روی تختهسنگی بزرگ نشسته و به مردم روستا اهانت میکرد. گفته میشود که روح الیزابت حتی دامهای در حال چرا را به وحشت میانداخت. او مردم را در کوچهها تعقیب میکرد و آنها را به زمین میانداخت و قبور مردگان را تخریب میکرد.
مردم روستا که از این وضعیت به ستوه آمده بودند کشیش جنگیری را برای انجام مراسم شکار روح دعوت کردند. مردم با راهنمایی کشیش دورتادور گورستان شمع روشن کردند و به دعا و نیایش مشغول شدند. در نهایت روح سرگردان الیزابت به اندازه کافی کوچک شد تا داخل یک بطری جا داده شود. مردم بطری را مهر و موم کرده و آن را در حیات کلیسا مدفون کردند. سالها بعد هنگام نوسازی ساختمان کلیسا یک بطری کشف شد که با لاکی سرخرنگ منقش به صلیب مهروموم شده بود. آیا روح الیزابت هنوز در بطری بود؟ برای احتیاط این بطری در انبار کلیسا نگهداری میشود. شاید اگر مردم جنازه الیزابت براون را از جنگل و مکان دلخواه او خارج نمیکردند روح او نیز بر آنها خشم نمیگرفت.
داستانی مشابه نیز در منطقه همپتون وودز انگلستان رخ داده است. در قرن نوزدهم به دنبال به قتل رسیدن پنج کودک، مردم روح سرگردان مردی بیسر را در خیابانها مشاهده کردند. این روح سرگردان علاوه بر مردم حتی اسبها را نیز به وحشت انداخته بود. مردم دست به دامن یک جنگیر محلی شدند. او سه روز و سه شب به طور بیوقفه مشغول به کار شد و حتی از خوردن و آشامیدن اجتناب کرد. او سرانجام موفق شد روح سرگردان را به اندازه کافی کوچک کند تا درون یک بطری جا داده شود. متأسفانه این جنگیر که نام او برجا نمانده است پس از پایان مراسم به بند کشیدن روح از فرط خستگی جانش را از دست داد. بطری حاوی روح به دام افتاده در سه صندوق آهنی مخفی و در انبار کاه مدفون شد. گفته میشود که این روح باید تا ۹۹ سال در اسارت میمانده است و این یعنی اکنون باید آزاد شده باشد.
داستان دیگری از به دام انداختن روح در بطری به سال ۱۸۹۵ بازمیگردد که شرح آن را مدیر مدرسه شهر رایتون به نام جیمز کوپر در نامهای برای رابرت لوید کنیون نوشته است. او نوشته است که در سال ۱۷۸۸ مردم محلی مورد حمله و آزار یک موجود پلید قرار گرفته بودند. کشیش منطقه به نام دیوید اوانز اخبار مشاهده این روح سرگردان به نام «آود کوربت» را دریافت کرد. این روح احتمالا یکی از اعضای خانواده کوربت بود که ۲۰۰ سال قبل در آن منطقه سکونت داشتند. روح کوربت در خیابانها پرسه میزد و مردم را به وحشت میانداخت. از اذیتهای او میتوان به خراب کردن چرخ گاریها، واژگون کردن بشکهها، پرتاب اشیا و در آوردن صداهای عجیب در طول شب اشاره کرد. این روح سرگردان به تهدیدی واقعی برای جامعه تبدیل شده بود.
کوپر در نامه خود به برخی رویدادهای غریب در منطقه نیز اشاره میکند. به طور مثال از اتاقی ذکر به میان میآورد که مدتها در آن قفل بوده اما به دلیل برخاستن سروصدای زیاد از داخل آن، درش گشوده میشود. وقتی وارد اتاق میشوند مشاهده میکنند که لکههای خون روی زمین ریخته شده است. در موردی دیگر هنگام تخریب یک منزل تابوتی یافت میشود که روی آن پلاکی نقرهای با خطوط ولزی نصب شده است. این ساختمان فاصله زیادی با کلیسا داشت و دلیلی نداشت که داخل آن تابوتی دفن نشده وجود داشته باشد. پس از مراجعه مردم به کلیسا، کشیش اوانز با تنی چند از همتایان خود مشورت و آنها را به رایتون دعوت کرد. کشیشها منطقه را مورد آمرزش قرار دادند و سپس به ساختمان محل سکونت آود کوربت رفتند. در آنجا مراسم تسخیر و اسارت روح اجرا شد. مراسم دعا و خطابه به مدت دو ساعت در محاصره شمعهای روشن ادامه یافت. هنگام نیمهشب کشیشها اعلام کردند که روح کوربت در یک بطری به دام انداخته شده است. این بطری در آبگیری نزدیک رایتون پرتاب شد. برخی مدعیاند که روح کوربت برای مدت ۱۰۰ سال در بطری گرفتار میمانده است و برخی نیز زمان ۱۰۰۰ سال را مطرح میکنند. ساکنان محلی اما پس از این واقعه نیز مواردی از خباثتهای روح کوربت از جمله واژگون کردن ظرفهای شیر و ایجاد آتشسوزیهای محدود در اطراف آبگیر را گزارش کردهاند.
داستانی دیگر از ارواح افسارگسیخته به روح زنی به نام سارا میسون اهل بازچرچ مربوط میشود. این زن در کانال آب یونیون شروپشایر اقدام به خودکشی میکند اما روحش پس از مرگ به جان اهالی مناطق مجاور میافتد. وحشت به اندازهای بالا میرود که تیمی متشکل از ۹ کشیش برای حل مشکل فراخوانده میشوند. آنها پس از به دام انداختن روح پلید در یک بطری آن را زیر تختهسنگی چال میکنند. اما نامدارترین نمونه از ارواح افسارگسیخته داستان مردی به نام سِر جورج بلانت است که با عنوان «عامل وحشت در اسکاتلند» معروف شده است. این واقعه در طول دهه ۱۵۴۰ همزمان با هجوم ارتش پادشاه انگلستان هنری هشتم به اسکاتلند برای سرکوب شورشیان اسکاتلندی رخ میدهد. بلانت یک نظامی و سیاستمدار خشن و بانفوذ بود. پس از پایان جنگ در اسکاتلند بلانت به زادگاهش در کینلِت بازمیگردد و اداره زمینهای به ارث رسیدهاش را بر عهده میگیرد. او ازدواج میکند و صاحب یک فرزند دختر و یک فرزند پسر میشود. او پسرش را به علت خفگی هنگام خوردن یک سیب از دست میدهد. مرگ فرزند اثر عمیقی روی او میگذارد. او شخصا مراسم خاکسپاری را اجرا میکند. گور را با دستهای خودش حفر میکند و جنازه پسرش را داخل یک تابوت نقرهای در آن دفن میکند. به این ترتیب تنها دخترش به وارث تمام املاک او تبدیل میشود. این دختر عاشق مردی فقیر از طبقه فرودست روستا میشود. بلانت از این رابطه اصلا راضی نبود و حتی در بستر مرگ از دخترش میخواهد که از ازدواج با جوان بیپول خودداری کند. دختر مدتی کوتاه پس از فوت پدر برخلاف خواست او آماده ازدواج با همان مرد میشود و اذیت و آزار روح خشمگین پدر از همین زمان آغاز میشود.
روح بلانت سوار بر اسبی سیاه و بزرگجثه مشاهده میشود که به ساکنان محلی حمله میکند و حتی مستخدم قدیمی اقامتگاه خود را تا حد مرگ میترساند. بارها گزارش میشود که روح بلانت اعضای خانواده و کارکنان شاغل در املاک خود را مورد آزار قرار داده است. کاملا روشن است که او هنوز از سرکشی دختر خود خشمگین بوده است. تنها پس از فوت دختر، روح بلانت حملات خود را متوقف میکند. اما این پایان داستان نیست. در سال ۱۷۲۰ اقامتگاه بلانت در کینلت تخریب و نوسازی میشود. گویا این امر موجب خشم شدید روح بلانت میشود و بیداری مجدد و بازگشت عامل وحشت اسکاتلند را به دنبال میآورد. این روح بار دیگر به اذیت و آزار ساکنان محلی میپردازد. مردم برای فرونشاندن خشم این روح سرگردان به کلیسا رو میآورند. این بار نیز مراسم روحانی با دعا و روشن کردن شمع برگزار میشود. روح اسیر شده در بطری تا حدود سال ۱۹۰۰ در کلیسا نگهداری میشود. گفته میشود در این سال یک عتیقهشناس شجاع این بطری را باز میکند اما در کمال شگفتی میبیند که داخل آن چیزی غیر از مقداری مایع مخصوص عکاسی وجود ندارد. شاید کسی بطری اصلی را مدتها قبل جابجا کرده باشد.
اکنون بیایید نگاهی به نحوه برگزاری مراسم اسارت یا شکار ارواح پلید بپردازیم. در مواردی که ذکر شد میتوان رویههای مشابهی را مشاهده مکرد. در تمام موارد روح شکار شده متعلق به شخصی بوده که از ساکنان محلی قلمداد میشده و به واسطه خشم و غضب در پی انتقام گرفتن بوده است. مراسم برگزار شده توسط روحانیون مسیحی همواره در خفا و با حفظ رازداری انجام میشده است اما دعا خواندن و روشن کردن شمع بخش ثابتی از آن بوده است. پس از اسارت روح داخل یک بطری آن را زیر آب یا خاک دفن میکردند. انداختن بطری در برکه یا رودخانه و حتی در صورت لزوم چاه بیشتر توصیه شده است. انجام مراسم مزبور نیز همواره باید توسط افراد روحانی و باتقوا انجام میشده است. در پایان باید گفت که توجه به این داستانهای محلی و قدیمی خالی از لطف نیست. این داستانها به ما نشان میدهد که در مواجهه با ارواح و موجودات پلید، چه اقداماتی برای دفاع از مردم و فرونشاندن خشم ارواح پلید انجام میشده است.