ماوراء

فرقه‌های مخفی، آیین‌های غریب و اکتشافات فضایی

پشت پرده اشتیاق دانشمندان و فعالان سفرهای فضایی چه انگیزه‌هایی نهفته است

این پنداشت که آنچه بشریت را به فضا برد، تنها  کاربست روش علمی توأم با نبوغ انسانی بوده، چندان دور از واقعیت نیست. با وجود این برخی پژوهشگران بر این باورند که ممکن است این تمام حقیقت نباشد. چندین نفر از محققان دانشگاهی و متفکران کاربلد با استدلال‌های قانع‌کننده‌ این را مطرح کرده‌اند که ریشه‌های دانش فنی‌ای که بشریت را به سوی ستارگان برد در آیین‌های باستانی و تماس با موجودات هوشمند غیرانسانی و به همان اندازه باستانی نهفته است.

یکی از کسانی که چنین ادعاهایی را مطرح کرده، دکتر دایانا والش پاسولکا، استاد مطالعات دینی در دانشگاه کارولینای شمالی ویلمینگتون است که ادعاهای قابل‌توجهی را در مورد ارتباط بین مواجهه با هوش غیرانسانی و گزارش‌های کتاب مقدس در دو کتاب به نام «کیهان آمریکایی: یوفوها، دین، فناوری” و «برخوردها: تجربه با هوش‌های غیرانسانی» مطرح کرده است. استیو مرا، محقق و بازپرس کهنه‌کار پدیده‌های ماورایی، اخیراً درباره پاسولکا اظهار داشته که وقتی او به ردیابی منابع «گزارش ظهورات مذهبی و تعامل با موجودات الهی» در کتاب مقدس پرداخت، دریافت که آن‌ها در واقع گزارش‌هایی از «آداب و رسوم غریبه، پرتوهای نور، (تعاملات با) موجودات عجیب، آدم‌ربایی و گم‌کردن» زمان بودند.

در نهایت مِرا اظهار داشت که این منابع مکتوب – که گفته می‌شود بسیاری از آن‌ها در بایگانی واتیکان نگهداری می‌شوند – با مضامین مذهبی به گزارش‌هایی که امروز می‌شناسیم در هم تنیده شده‌اند. علاوه بر برخی از مواجهات ادعایی معروف‌تر با یوفوها که از نوشته‌هایی مانند چرخ حزقیال نبی یا نردبان حضرت یعقوب برمی‌آید، توجه ما به چیزهایی مانند زخم‌های ادعایی استیگماتا بر روی دست‌ها یا حتی روی کمر (که گفته می‌شود اشاره به زخم‌های مسیح هنگام مصلوب شدن است) نیز جلب شد که تقریباً به طور قطع زخم‌هایی بودند که بر اثر ورود ضربه از نوعی پرتو نور از یک وسیله هوایی عجیب ایجاد شده‌اند و این در حالی است که تعامل با چهره‌ها و موجودات عجیب به مواجهه با فرشتگان یا پیام‌آوران خدا تغییر یافته‌اند.

با این حال، آنچه در اینجا برای ما اهمیت ویژه دارد، برخی از اظهارات و نتیجه‌گیری‌های پاسولکاست که همین هوش‌های غیرانسانی در مرکز رقابت فضایی در دنیای مدرن ما نیز بوده‌اند. پاسولکا چندین سال پیش اظهار داشت که برنامه‌های فضایی در هر دو سوی دیوار جنگ سرد (آمریکایی‌ها و شوروی‌ها) «تاریخی فوق‌العاده عجیب دارند!». او توضیح داد که «بنیانگذاران محاسباتی که ما را به فضا بردند – دانشمندان موشکی – اساساً در حال انجام آیین‌های بسیار عجیبی بودند!». دلیل نهایی انجام این آیین‌ها «باز کردن دروازه‌های ستاره‌ای» و گشودن راه‌هایی به قلمروهای دیگر هستی بود. علاوه بر این، در حالی که این آیین‌ها توسط مهندسان در ایالات متحده انجام می‌شد، آیین‌های تقریباً یکسان توسط اعضای دانشمندان فضایی شوروی نیز انجام می‌شد، اگرچه آن‌ها معتقد بودند – یا شاید با خود توجیه می‌کردند – که در حال «تعامل با فرشتگان» هستند (بسیار شبیه به نحوه توصیف آن‌ها در نوشته‌های کتاب مقدس).

به گفته پاسولکا، ساختار اعتقادی در هر دو طرف یکسان بود و این ارتباطاتی که از این آیین‌ها به دست می‌آمد، منجر به «دانلود اطلاعاتی» می‌شد که به ایجاد «فناوری‌هایی که واقعی بودند!» منجر می‌شد. پاسولکا ادامه داد که این فناوری‌ها اغلب در سامانه‌هایی مانند نزدک به مبالغ هنگفت و اغلب نامعلومی (در حدود صدها میلیون) فروخته می‌شدند و این پول سپس به مناطق ناشناخته تحقیقاتی هدایت می‌شد. پاسولکا تأکید کرد که این‌ها «فناوری‌های قابل دوامی هستند که اکنون در اختیار داریم و زندگی ما را بهتر می‌کنند و ما به عنوان یک گونه‌ به کمک آن‌ها پیشرفت می‌کنیم!». او در ادامه افزود با وجود این که می‌داند «بسیاری از مردم به خاطر این حرف‌ها از او عصبانی خواهند شد»، این فناوری‌ها «هیچ ربطی به روش علمی ندارند!».

در میان کسانی که بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم این آیین‌ها را انجام می‌دادند، جک پارسونز بود؛ فردی که در نهایت آزمایشگاه پیشرانش جت (JPL) را تشکیل داد که در خط مقدم هوانوردی، به ویژه سفرهای فضایی قرار دارد و اغلب با ناسا و مأموریت‌های فضایی آن‌ها در همکاری است. قبل از این که به طور مفصل‌تر به جک پارسونز – که اتفاقاً در نهایت به دلیل ارتباطاتش با علوم خفیه از JPL اخراج شد – بپردازیم ارزش دارد که توجه خود را به آلیستر کرولی معطوف کنیم، زیرا او حداقل در جنبه آیینی این رویدادهای عجیب یک عامل اتصال‌دهنده پنهان است.

جک پارسونز
جک پارسونز

کرولی، بدون شک یکی از جالب‌ترین افراد در تاریخ است و کسی است که اغلب او را با برخی از مهم‌ترین تحولات قرن بیستم مرتبط می‌یابیم. شاید به همین دلیل باشد که برخی محققان حتی تصور کرده‌اند که او با سرویس‌های اطلاعاتی بریتانیا ارتباط داشته است، زیرا او از اواخر دهه ۱۸۹۰ در کالج ترینیتی در دانشگاه کمبریج تا پایان عمر خود (او در ۱ دسامبر ۱۹۴۷ درگذشت) مشغول تحصیل و کار بود.

چه او درگیر سرویس‌های اطلاعاتی بود یا نبود، کرولی قطعاً پس از ترک دانشگاه به طور گسترده سفر کرد، و یکی از معروف‌ترین سفرهای او در سال ۱۹۰۴ اتفاق افتاد، زمانی که او به قاهره، مصر سفر کرد، جایی که گفته می‌شود او نه تنها آیین‌هایی را در یک آپارتمان اجاره‌ای بلکه در هرم بزرگ جیزه نیز انجام داد. در طول این آیین‌ها و مراسم بود که کرولی ادعا کرد نه تنها با بسیاری از خدایان مصر باستان بلکه با یک «موجود غیرمادی» به نام آییواس ارتباط برقرار کرده است. علاوه بر این، او ادعا کرد که این موجود «کتاب قانون» را به او دیکته کرده است، متنی که بنیاد اعتقادات کرولی را در برداشت.

آلیستر کرولی

در سال‌های بعد، کرولی به سفر گسترده خود ادامه داد. یک سفر جالب توجه به کوه کانچنجونگا در هیمالیای نپال بود. اهمیت آن تنها به این دلیل نیست که بسیاری از برخوردهای کتاب مقدس و همچنین برخوردهای ماوراءالطبیعه دنیای مدرن، در کوهستان یا نزدیک آن اتفاق می‌افتند. آیا کرولی به این مکان جذب شده بود تا برای برقراری ارتباط با یک موجود غیرانسانی دیگر تلاش کند؟ در همین زمان و تا سال ۱۹۰۶، کرولی زمان قابل توجهی را در چین گذراند. در طول این مدت، گفته می‌شود که او مقدار زیادی تریاک مصرف کرده است. در حالی که مشخص است که کرولی قطعاً بسیار لذت‌طلب بود و اشتهای زیادی برای الکل و مواد مخدر داشت، برخی محققان پیشنهاد کرده‌اند که سفر او به چین توسط سازمان‌های اطلاعاتی تنظیم شده بود تا او بتواند تجارت تریاک در منطقه را کشف کند و گزارش دهد.

حقیقت هر چه باشد فعالیت‌های کرولی به طور خاص در دهه دوم قرن بیستم جذاب خواهد بود. بین سال‌های ۱۹۰۹ و ۱۹۱۱، کرولی مدت زمانی طولانی را در الجزایر گذراند، در طول این مدت او به انجام مراسم و آیین‌های خاص ادامه داد. همچنین در همین زمان بود که کرولی به اوردو تمپلی اورینتیس متصل و در آن فعال شد، فرقه‌ای که اتفاقاً نه تنها جک پارسونز را در میان اعضای خود داشت، بلکه بسیاری از اعضای عالی‌رتبه رایش سوم را نیز شامل می‌شد که آنها نیز با جامعه وریل ارتباط داشتند که به نوبه خود، تصادفی یا نه، ادعا داشتند با هوش‌های غیرانسانی (اگرچه آن‌ها را فرازمینی می‌نامیدند) در ارتباط هستند و در خلال این تماس‌ها مانند دانشمندان و مهندسان مسابقه فضایی، بسته‌های ارزشمندی از اطلاعات دریافت می‌کردند.

چند سال پس از این رویدادها کرولی در حالی که در نیویورک بین سال‌های ۱۹۱۷ و ۱۹۱۸ به سر می‌برد احتمالاً یکی از مهم‌ترین آیین‌های خود (از نظر رویدادهای قرن بیستم) را انجام داد، آیینی که منجر به باز شدن یک پورتال یا دروازه و سپس ارتباط با موجودی به نام لام می‌شد. آنچه در مورد این موجود عجیب به خصوص جالب است، توصیف کرولی از آن است – موجودی با بدن لاغر و سری بیش از حد بزرگ و چشمان درشت، اساساً توصیفی از آنچه اکثر ما به عنوان یک موجود بیگانه خاکستری توصیف می‌کنیم. باید به یاد داشته باشیم که این اتفاقات سه دهه قبل از سقوط رازول و حداقل چهار دهه قبل از آن بود که موجودات بیگانه خاکستری واقعاً در آگاهی جمعی انسان‌ها جای گرفتند.

این که این موجود، همان چیزی است که ما به عنوان یک موجود بیگانه خاکستری می‌شناسیم یا نه، جای بحث دارد؛ اما در سال‌ها و دهه‌های بعد «فرقه لام» شکل گرفت، فرقه‌ای اساساً متشکل از افرادی که پیرو کرولی بودند. یکی از این پیروان، جک پارسونز بود که قبلاً به او اشاره کردیم – همان جک پارسونز که حداقل طبق تحقیقات دایانا پاسولکا، در ازای دانش فنی در مراسمی در صحرای کالیفرنیا شرکت کرد.

ارزش دارد که در اینجا به فرقه Ordo Templi Orientis و ارتباط نزدیک آن با جامعه وریل و اعضای عالی‌رتبه رایش سوم، از جمله مهندسان و دانشمندان موشکی بازگردیم. بسیاری از این مهندسان و دانشمندان، اساساً در پایان جنگ جهانی دوم بین نیروهای شوروی و ایالات متحده تقسیم شدند. بخش آمریکایی این عملیات، عملیات «گیره کاغذ» نام گرفت که صدها مهندس و دانشمند سابق رایش سوم را به ایالات متحده منتقل کرد تا کار خود را برای غرب و به طور خاص، ایالات متحده ادامه دهند. بسیاری از این مهندسان خود را در برنامه‌های فضایی مربوط به هر دو طرف یافتند که بین آنان «ورنر فون براون» یکی از برجسته‌ترین نام‌ها بود، کسی که در رسیدن ناسا به ماه نقش محوری داشت.

ممکن است بپرسیم که آیا ارتباطی بین این مهندسان و دانشمندان منتقل‌شده رایش سوم – که باید به یاد داشت بسیاری از آن‌ها اعضای انجمن‌های مخفی و به دنبال کسب دانش از هوش‌های فراجهانی بودند – با اعمال آیینی ادعایی مسابقه فضایی در هر دو طرف تقسیم جنگ سرد وجود دارد یا خیر. شاید این واقعیت که آلیستر کرولی به ظاهر در این وقایع درگیر بود، همراه با ارتباطات ادعایی او با سرویس‌های اطلاعاتی، باید ما را به این احتمال نیز آگاه کند که نوعی کنترل و اجبار پنهان از نوع دولت سایه وجود داشته است. اگر این درست باشد، ممکن است بیشتر بپرسیم که آیا بریتانیایی‌ها کنترل این اجبار پنهان را در دست داشتند، یا آیا ساز جاسوسی بریتانیا بسیار نزدیک‌تر از آنچه ما تاکنون می‌پنداشتیم با همتایان آمریکایی خود همکاری می‌کردند؟

ورنر فون براون
ورنر فون براون

با در نظر گرفتن همه این‌ها، اکنون زمان خوبی برای توجه به ارتباطات ظاهری فراماسونری با برنامه فضایی آپولو و به طور خاص، مأموریت فرود آپولو ۱۱ بر ماه است که بسیاری از آنها وجود دارد. شاید فرد خوبی برای شروع جیمز وب باشد که از سال ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۸ – درست قبل از اولین مأموریت موفقیت‌آمیز فرود بر ماه – مدیر ناسا بود و تقریباً در تمام زمینه‌های این برنامه نفوذ داشت. او همچنین یک فراماسون شناخته‌شده و بانفوذ در جامعه عالی‌رتبه، به ویژه در تگزاس بود. مدیر برنامه آپولو، کِنِت کلاینکنِکت، نیز یک فراماسون شناخته شده بود. همچنین چندین فضانورد، هم قبل و هم بعد از مأموریت فرود آپولو ۱۱، مانند گوردون کوپر، ویرجیل گریسوم، دان آیزل، و جان گلن فراماسون بودند. شاید از همه جالب‌تر، دومین کسی که پا به ماه گذاشت یعنی باز آلدرین بود که یک فراماسون درجه ۳۳ از شعبه اسکاتلندی به شمار می‌رفت. اعتقاد بر این است که آلدرین حتی یک دستمال گردن ابریشمی فراماسونری را در مأموریت آپولو ۱۱ با خود برد که سپس آن را به شعبه اسکاتلندی فراماسونری حوزه جنوبی در واشنگتن دی سی اهدا کرد.

جیمز وب
جیمز وب

با این حال، این خود فرود آپولو ۱۱ بر ماه بود که بیشترین کنجکاوی را برانگیخت. اگر از محل فرود – دریای آرامش – شروع کنیم، متوجه می‌شویم که این منطقه نیز، حداقل برای برخی، یک منطقه مشکوک است. دلیل رسمی انتخاب این مکان توسط ناسا این بود که به دلیل زمین نسبتاً مسطح آن، محل فرود ایده‌آلی را فراهم می‌کرد. با این حال، به گفته برخی، این مکان خاص انتخاب شده بود تا آلدرین بتواند یک آیین باستانی را در سطح ماه انجام دهد. شاید آنچه به این ادعاها وزن می‌بخشد این واقعیت است که مسئول انتخاب این مکان و همچنین زمان دقیق مأموریت، فاروق الباز بود که پدرش اتفاقاً در آیین‌های مصر باستان متخصص بود.

فاروق الباز
فاروق الباز

بر اساس برخی تحقیقات، این مکان انتخاب شده بود زیرا دقیقاً ۳۳ دقیقه پس از فرود، کمربند اوریون به طور کامل در افق ماه هم‌راستا می‌شد و در آن نقطه، آلدرین آیینی را انجام می‌داد که اساساً اهدایی به خدای مصر باستان اوزیریس بود. البته عدد ۳۳ برای فراماسونری اهمیت ویژه‌ای دارد، بنابراین جای تعجب نیست که در چنین توطئه‌هایی ظاهر ‌شود. فقط برای نشان دادن این توطئه‌های ظاهری در مورد چنین چیزهایی، چندین سال پس از مأموریت‌های فرود بر ماه، هنگامی که اولین مأموریت شاتل به زمین بازگشت، در باند شماره ۳۳ فرود آمد. علاوه بر این، تنها سکوی پرتاب در وایت سندز در نیومکزیکو، سکوی پرتاب ۳۳ بود.

پس ممکن است بپرسیم، هدف از برگزاری آشکار این مراسم‌ باستانی مصری – مراسمی که به نظر می‌رسد ارتباطات فراماسونری دارد – چه بود؟ بر اساس افسانه‌های مصر باستان، انجام چنین مراسمی و اهدای چنین قربانیانی مستقیماً زیر کمربند اوریون، مسیر ارتباط با اوزیریس را باز می‌کرد. آیا دلیل آن همین بود؟ آیا افراد معدودی مرتبط با مأموریت‌های فضایی آپولو به دنبال ارتباط با خدایی از دنیای مصر باستان بودند؟ و اگر چنین است، این چه چیزی در مورد واقعیت چنین خدایانی می‌گوید؟ آن‌ها چه کسانی هستند، از کجا آمده‌اند و امروز در کجا ساکن هستند؟ هرچند این ادعاها واقعاً عجیب و غریب و نزدیک به باورنکردنی هستند، اما همه آن‌ها به خوبی با یکدیگر جور در می‌آیند – در نهایت کسانی که به دنبال بردن بشریت به فضا (یا آسمان!؟) بودند، از دهه‌ها پیش، ظاهراً با موجودات غیرانسانی در تماس بوده‌اند و از آیین و حتی قربانی برای رسیدن به اهداف خود استفاده کرده‌اند.

بیایید لحظه‌ای به جک پارسونز و آیین‌های ادعایی او، همراه با دیگران از جمله ال. ران هابارد که در هفته‌های آغازین سال ۱۹۴۶ در صحرای موهاوی در کالیفرنیا انجام دادند بازگردیم. در مصاحبه اخیر، استیو مرا که قبلاً ذکر شد، در مورد این موضوع بیشتر صحبت کرد و این که چگونه این امر منجر به کسب «دانش پیشرفته هوانوردی» شد که او یک بار در آزمایشگاه خود از آن استفاده کرد. مِرا ادامه داد که در ابتدا این آیین‌ها «همگی بسیار غیبی بودند تا اینکه در نهایت از طریق چیزهای روحانی پیشرفت کردند» و بعد وارد قلمرو ماوراءالطبیعه شدند و سپس از آن نیز فراتر رفتند و در نهایت (آنها به) هوش غیرانسانی رسیدند  و وقتی کار به آنجا رسید، بقیه‌اش آسان بود – «این‌ها مختصاتی است که در صحرای موهاوی باید به آنجا بروید. در ازای آن چه می‌خواهیم؟ قربانی کردن و خون ریختن!».

این ادای احترام آشکار به ویژه در صنعت فضایی، در جنبه‌های پنهان‌تر دیگری ادامه دارد، به ویژه نام‌گذاری مأموریت‌ها (آپولو فقط یک نمونه است) و همچنین نمادهای مورد استفاده در لوگوها و برندسازی. در حالی که این موضوع قطعاً حدس و گمان محض است، در برخی محافل، حداقل در تحقیقات آنلاین، این پرسش مطرح شده است که آیا می‌تواند ارتباطی بین این آیین‌های عجیب و غریب که در ژانویه ۱۹۴۶ اتفاق افتاد و یکی از بدنام‌ترین قتل‌های حل‌نشده در تاریخ ایالات متحده، یعنی قتل الیزابت شورت که با نام «دالیای سیاه» نیز شناخته می‌شود، وجود داشته باشد. جسد مثله‌شده او دقیقاً یک سال بعد کشف شد.

الیزابت شورت یا دالیای سیاه
الیزابت شورت یا دالیای سیاه

صبح روز ۱۵ ژانویه ۱۹۴۷، در منطقه پارک لایمرت لس‌آنجلس، جسد مثله شده الیزابت شورت در یک قطعه زمین خالی کشف شد. شورت یک بازیگر مشتاق در هالیوود دهه ۱۹۴۰ بود، اما همچنین به عنوان یک چهره اجتماعی شناخته می‌شد و اغلب با افراد بانفوذ، هم در صنعت و هم در لس‌آنجلس و حتی کالیفرنیا دیده می‌شد. بدن شورت از کمر قطع شده بود و به نظر می‌رسید که عمداً در موقعیتی خاص، کمی دورتر از پیاده‌رو قرار داده شده بود. صورت او از «گوش تا گوش» بریده شده بود که ظاهری غم‌انگیز از یک لبخند شیطانی به آن می‌داد. زخم‌های مهم دیگری نیز وجود داشت، از جمله یک بریدگی عمیق در گلوی او. بازرسان همچنین علائم کبودی طناب را بر روی مچ دست‌های او کشف کردند، که نشان می‌داد او در ساعات قبل از مرگش با طناب از مچ دست آویزان شده بود. هر کسی که مسئول بود، ظاهراً قتل را با دقت برنامه‌ریزی کرده بود و این که جسد کجا و چگونه کشف شود.

با وجود اینکه کارآگاهان در ابتدا مظنونین فراوانی داشتند، اما همه آن‌ها دارای شاهد بودند و به وضوح در مرگ زن جوان دخالتی نداشتند. در نهایت، تحقیقات به سرعت به بن‌بست رسید. سپس روزنامه «لس‌آنجلس اگزمینر» یک بسته عجیب، شوم، اما به نظر مهم دریافت کرد. در داخل آن دفترچه آدرس شورت بود که فهرستی از مشتریان او را در خود داشت. اما یکی از صفحات پاره شده بود. خبرنگاران همچنین کارت ویزیت شورت، چندین عکس از او و گذرنامه‌اش را در بسته پیدا کردند. همچنین نامه‌ای وجود داشت که از بریده‌های روزنامه ساخته شده بود و روی آن نوشته شده بود: «اینجا وسایل دالیا است! نامه در پی خواهد آمد!». با وجود این که این بسته به پلیس تحویل داده شد، اما به دستگیری هیچ کسی منجر نشد. با این حال اگرچه پلیس علناً اعلام نکرد، یک مظنون اصلی زیر نظر قرار داشت – دکتر جورج هودل. اما آن‌ها تصمیم به پیگرد قانونی نگرفتند.

جورج هودل
جورج هودل

در سال ۱۹۴۹، هودل متهم به سوءاستفاده جنسی از دختر نوجوان خود شد. اگرچه او از این اتهام تبرئه شد، اما تبلیغات و افشاگری‌های محاکمه او را به شدت در دید بازرسان قرار داد که منجر به نصب میکروفون در خانه‌اش و گوش دادن به تماس‌های تلفنی او شد. در طول یکی از مکالمات، پلیس از شنیدن این که هودل اظهار داشت: «فرض کنید من بلک دالیا را کشتم. آن‌ها حالا نمی‌توانند آن را ثابت کنند. آن‌ها نمی‌توانند با منشی من صحبت کنند زیرا او مرده است… به هر ترتیب حالا شاید آن‌ها متوجه شده باشند… شاید من منشی‌ام را کشتم!»، بسیار شگفت‌زده شد. مدت کوتاهی پس از این اعتراف ظاهرا ناخواسته، هودل ایالات متحده را به مقصد آسیا ترک کرد و چندین سال در آنجا ماند.

جالب اینجاست که تقریباً همزمان با خروج هودل از ایالات متحده، یک سری از قتل‌ها که اداره پلیس لس‌آنجلس را برای چندین سال درگیر کرده بود، از جمله قتل الیزابت شورت، ناگهان متوقف شد. یکی از این قتل‌های (هنوز) حل نشده، قتل یک بازیگر زن نوظهور دیگر در هالیوود به نام ژان اسپنلر بود که ظاهراً در اکتبر ۱۹۴۹ (آخرین بار در ۷ اکتبر ۱۹۴۹ دیده شد، زمانی که خانه خود در لس‌آنجلس را ترک کرد تا با همسر سابقش ملاقات کند و سپس برای یک فیلمبرداری شبانه به صحنه برود) ناپدید شد. دو روز بعد کیف او در پارک گریفیث در لس‌آنجلس کشف شد که اتفاقاً دور از خانه خانواده هودل نبود. داخل کیف یک یادداشت بود که به نظر می‌رسید او قرار بود سقط جنین انجام دهد – عملی که در آن زمان غیرقانونی بود. به گفته برخی تصور می‌شود که هودل یکی از معدود پزشکان در هالیوود بود که این سقط‌های مخفی را انجام می‌داد. علاوه بر این به گفته پسر هودل، استیو هودل، پدرش چنین اقداماتی را بر روی برخی از افراد بسیار محبوب و شناخته‌شده انجام داده بود.

در واقع، بیش از نیم قرن بعد، استیو هودل، کارآگاه سابق پلیس لس‌آنجلس، تحقیقات خود را انجام داد و به این نتیجه رسید که پدرش در واقع قاتل الیزابت شورت بوده است. هنگامی که دکتر جورج هودل در سال ۱۹۹۹ درگذشت، استیو هودل مالک وسایل او شد. در میان این وسایل یک دفترچه کهنه وجود داشت که حاوی تصاویری از شورت بود. در نهایت، هودل پسر به این باور رسید که پدرش به طور قطع با شورت رابطه داشته و به طور قطع او را کشته است، تا حدی به این دلیل که او احتمالاً از فعالیت‌های ناخوشایند پدرش باخبر بوده است.

البته این که دکتر جورج هودل یک قاتل بوده یا خیر، محل بحث است. با این حال، برخی از محققان این پرونده، یا به طور خاص‌تر، در مورد اتفاقات عجیب و غریب مهندسان و دانشمندان موشکی در تلاش‌های برنامه فضایی اواسط دهه ۱۹۴۰، این احتمال را مطرح کرده‌اند که بلک دالیا – الیزابت شورت – ممکن است در واقع به عنوان بخشی از قربانی مرتبط با آیین‌های باستانی که گفته می‌شود سال قبل در صحرای موهاوی انجام شده است، به پایان غم‌انگیز و وحشیانه زندگی خود رسیده باشد. مهم است تاکید شود که هیچ مدرکی برای حمایت از چنین ادعاهای عجولانه‌ای وجود ندارد. همچنین جالب است که هودل فردی بانفوذ در هالیوود و لس‌آنجلس بود و در محافل نخبگان فعالیت می‌کرد. با در نظر گرفتن این موضوع، و با توجه به فعالیت‌های پنهان او در پشت درهای بسته، این زیاد هم دور از ذهن نیست که او دست‌کم فردی «قابل دسترس» برای انجام چنین اقدامات خشنی بوده باشد.

با این حال مرگ‌های مشکوک دیگری نیز وجود دارند که به نظر می‌رسد با رقابت فضایی مرتبط هستند، که یکی از آنها شاید معروف‌ترین قتل در تاریخ باشد – قتل جان اف کندی. در کتاب «بیگانگان باستانی و کندی: مسابقه سفر به ماه و ترور کندی»، محقق و نویسنده مایک بارا ادعاهای جالبی با استدلال‌های قانع‌کننده‌ در مورد ترور رئیس‌جمهور کندی ارائه داده است که بسیاری از افراد درگیر در برنامه آپولو در ناسا که قبلاً به آنها اشاره کردیم را شامل می‌شود. در این کتاب، بارا تأکید می‌کند که کندی تمایل مداومی به پیگیری یک مأموریت مشترک به ماه با اتحاد جماهیر شوروی داشت، چیزی که تقریباً همه اطرافیان او، از معاون رئیس جمهور لیندون جانسون تا کارکنان عالی‌رتبه ناسا، سرسختانه با آن مخالف بودند. دلیل این موضع، جدای از تفاوت در ایدئولوژی‌های سیاسی، دانش ادعایی در مورد بقایای پایگاه‌های فرازمینی در سطح ماه بود.

چشمک زدن آلبرت توماس به لیندون جانسون
چشمک زدن آلبرت توماس به لیندون جانسون

بر اساس تحقیقات بارا، برخی از همان افرادی که بخشی از مأموریت‌های نهایی فرود آپولو ۱۱ بر ماه بودند – و همه آن‌ها با انجمن‌های مخفی در ارتباط بودند – در توطئه ترور رئیس‌جمهور (از نظر آن‌ها) مداخله‌گر نیز دست داشتند. یکی از افرادی که گفته می‌شود در این توطئه، حداقل به گفته بارا، نقش حیاتی داشته است، نماینده کنگره آلبرت توماس بود که روابط نزدیکی با ناسا و معاون رئیس‌جمهور لیندون جانسون تگزاسی داشت و همچنین یک فراماسون شعبه اسکاتلندی درجه ۳۳ بود. توماس که به دلیل موقعیت خود دسترسی کامل به امور مالی ناسا داشت، آشکارا مخالفت خود را با مأموریت مشترک فرود ایالات متحده و شوروی بر ماه ابراز کرده بود.

شاید قانع‌کننده‌ترین مدرکی که بارا برای استدلال خود ارائه می‌دهد، حداقل اینکه توماس و دیگر اعضای انجمن‌های مخفی از تگزاس و ناسا، در ترور رئیس‌جمهور کندی دست داشتند، تصویری است که در کتاب بیگانگان باستانی و جی. اف. کی. که قبلاً ذکر شد یافت می‌شود، تصویری که به نظر می‌رسد توماس را در حال چشمک زدن به لیندون جانسون تنها لحظاتی پس از سوگند ریاست‌جمهوری او، ساعاتی پس از ترور کندی نشان می‌دهد. آیا این تأییدی بر دخالت آن‌ها در نوعی توطئه، احتمالاً ترور بود؟ یا شاید حداقل ابراز این بود که آن‌ها اکنون برای پیگیری جاه‌طلبی‌های کیهانی خود بدون ترس از دخالت شوروی آزاد بودند. یا شاید، به روشی مشابه قربانی‌های ادعایی در ازای پیشرفت که به افراد درگیر در پیشرفت‌های اولیه هوانوردی نسبت داده می‌شود، این تأییدی بر یک قربانی لازم بود که ممکن است به نوعی موفقیت مأموریت‌های فرود بر ماه را تضمین کرده باشد. با گمانه‌زنی بیشتر، ممکن است بپرسیم که آیا قربانی ظاهری بر ماه پس از فرود نیز به دانش فنی که فرود را ممکن ساخت، مرتبط بوده است.

در حالی که آگاهی ناسا و دولت پنهان از پایگاه‌های فرازمینی بر روی ماه کاملاً فراتر از قلمرو تخیل نیست، ممکن است بپرسیم که آیا مرگ کندی، حداقل تا حدی، قربانی دیگری به هوش غیرانسانی در ازای دانش و اطلاعات فناورانه بود، هرچند عجیب به نظر برسد. البته، برای بسیاری، حتی کسانی که در محافل یوفو و توطئه هستند، ایده ارتباط با هوش باستانی غیرانسانی و قربانی کردن برای این موجودات در ازای دانشی که به بشریت اجازه رسیدن به ستارگان را داد، چیزی جز مزخرفات و گمانه‌زنی نیست که بدون هیچ گونه تفکر یا تحقیق بیشتر، به طور کامل رد می‌شود. با این حال واقعیت این است که حداقل تا حدی حقایقی در چنین ادعاهایی وجود دارد.

یکی از مواردی که باید به آن توجه کنیم، یکی از عجیب‌ترین موارد ثبت شده است – هم در دنیای UFO و هم در موارد مرگ‌های حل‌نشده – که به پرونده «ماسک‌های سربی» معروف است. این گزارش توسط ژاک ولی در کتاب خود «مقابله‌ها» به تفصیل آورده شده است، اگرچه چندین نشریه دیگر نیز این پرونده را مطرح کردند و نشریه «بررسی بشقاب پرنده» نیز در شماره مارس ۱۹۶۷ خود فضای قابل توجهی به آن اختصاص داد. این گزارش با کشف اجساد دو مرد جوان در یک چاله در جنگل، حدود ساعت ۹ صبح روز ۲۰ اوت ۱۹۶۶، در نزدیکی شهر کوچک نیتِروئی در برزیل توسط یک نوجوان محلی آغاز می‌شود. بعدها مشخص شد که نوجوان در واقع این دو مرد را چندین روز قبل، حدود ساعت ۵ بعدازظهر ۱۷ اوت، در همان چاله دیده بود. او ادعا کرد که برای چند لحظه آن‌ها را از دور تماشا کرده و سپس راه خود را رفته است. علاوه بر این او ادعا کرد که روز بعد (۱۸ اوت) از همان چاله عبور کرده و شاهد دراز کشیدن آن دو مرد در چاله بوده است. تنها زمانی که دو صبح بعد آنها را در همان موقعیت دراز کشیده دید، آنچه را که دیده بود به دیگر روستاییان گزارش داد، که به نوبه خود، کشف را به پلیس گزارش کردند.

مقتولان پرونده ماسک‌های سربی
مقتولان پرونده ماسک‌های سربی

وقتی مقامات به محلی که دو مرد مرده در آنجا قرار داشتند رفتند، متوجه شدند که هر دو لباس‌های نو و کراوات به تن داشتند و یک بارانی کاملاً نو روی آنها بود. شاید عجیب‌تر از همه این بود که هر یک ماسک سربی عجیب و بدساختی بر روی چشمان خود داشتند. مردان در نهایت به عنوان خوزه ویانا ۴۳ ساله و مانوئل پریرا دا کروز ۳۲ ساله، دو برق‌کار از روستای آتافونا در همان نزدیکی شناسایی شدند. تحقیقات اولیه نشان داد که هر دو مرد در جامعه خود محبوب بودند، هیچ دشمن شناخته شده‌ای نداشتند و هیچ دلیلی برای مقامات وجود نداشت که گمان کنند آنها درگیر فعالیت‌های ناخوشایند بوده‌اند. علاوه بر این، به نظر نمی‌رسید هیچ نشانی از درگیری در صحنه کشف اجساد وجود داشته باشد. به نظر پلیس، دو مرد به سادگی در کنار یکدیگر دراز کشیده و به آرامی جان داده بودند، نه این که به نوعی مورد حمله قرار گرفته باشند. هنگامی که کالبدشکافی‌های اولیه انجام شد، مشخص شد که هر دو مرد در اثر یک حمله قلبی شدید – هر یک با فاصله چند ثانیه از دیگری – جان خود را از دست داده بودند. همانطور که می‌توان تصور کرد، احتمال وقوع چنین اتفاقی بسیار کم است. در واقع، پلیس معتقد بود که چیزی، هر چه که باشد، باید باعث شده باشد که این دو مرد همزمان دچار حملات قلبی ناگهانی شوند.

هنگامی که پلیس تحقیقات خود را انجام می‌داد، گزارش‌هایی از یک شیء نارنجی‌رنگ درخشان که در شب ۱۷ اوت بر فراز همان محلی که دو جسد کشف شده بود، شناور بود، دریافت کرد و برخی از مردم حتی گزارش دادند که پرتو نور نارنجی عجیبی از پایین شیء خارج شده و تا زمین کشیده شده است. یکی از این گزارش‌ها، گزارش سنورا گراسیند کوتینو دا سوسا، حتی در روزنامه Jornal do Brazil نیز منتشر شد. او همچنین ادعا کرد که در حال رانندگی در جاده‌ای در نزدیکی محل کشف دو جسد، شیء نارنجی رنگ درخشانی را مستقیماً بر فراز آن مشاهده کرده است. او اظهار داشت که شیء در حالی که شناور بود «پرتوهایی را به همه جهات ارسال می‌کرد».

با وجود عجیب بودن این گزارش‌ها و جزئیات، پرونده پیچیدگی بیشتری پیدا کرد یعنی وقتی که بازرسان از حادثه عجیب دیگری در روستای زادگاه دو مرد مرده، تنها چند هفته قبل مطلع شدند. عصر روز ۱۳ ژوئن، پس از چندین روز گزارش مداوم از UFO، یک «انفجار شدید» آتافونا را به لرزه درآورد. با وجود گزارش‌های اولیه روزنامه‌های محلی و ملی برزیل، آنها ناگهان داستان را رها کردند، چیزی که بازرسان آن را عجیب یافتند، به ویژه زمانی که به آنها اطلاع داده شد که «پوشش امنیتی» بر روی پرونده اعمال شده است. با این حال، بازرسان کشف کردند که برخی از مردم محلی گزارش داده‌اند که اندکی قبل از انفجار، یک «گوی آتشین» را در آسمان مشاهده کرده‌اند. چندین ماهیگیر نیز شهادت دادند که یک «بشقاب پرنده» را دیده‌اند که در دریا سقوط کرده است. شایعاتی نیز به طور محلی در مورد نوعی آزمایش عجیب شامل چندین برق‌کار محلی که پشت انفجار عجیب بودند پخش شد. شاید عجیب‌تر از همه این بود که هم ویانا و هم کروز در این رویداد عجیب حضور داشتند. ممکن است بپرسیم که آیا آنها پشت آزمایش‌های الکتریکی ادعایی بودند که باعث انفجار شده بود و اگر آن انفجار یک UFO بود، شاید به نوعی به صورت الکترونیکی توسط این دو احضار شده بود. علاوه بر این، آیا آنها این آزمایش‌ها را چند هفته بعد در نیتِروئی ادامه داده بودند که در نهایت به نظر می‌رسد منجر به مرگ آنها شده است؟

با در نظر گرفتن این ایده که برهی اعمال ظاهرا آیینی توسط افراد در ایالات متحده از اواسط دهه ۱۹۴۰ انجام گرفته شده است، که خود به ظاهر به آلمان رایش سوم در دهه ۱۹۳۰ بازمی‌گردد، ممکن است بپرسیم که آیا این «آزمایش‌های الکتریکی» نوعی آزمایش فرعی بوده‌اند، خواه به طور مستقل توسط برق‌کاران محلی برای برقراری ارتباط مشابه انجام شده باشند، یا حتی با دستور پنهانی سازمان‌های اطلاعاتی که شاید از دو جوان نگون‌بخت و شاید دیگران در منطقه بدون رضایت یا اطلاع آنها استفاده می‌کردند. هنگامی که به جدول زمانی تعیین شده توسط پلیس نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که این امر کاملاً ممکن بوده است.

بازرسان کشف کردند که دو جوان نگون‌بخت در ساعت ۹ صبح روز ۱۷ اوت، همان روزی که نوجوانی که در نهایت اجساد آنها را کشف کرد، آنها را – به یاد داشته باشید که زنده بودند – در چاله دیده بود، روستای خود را ترک کرده بودند. آنها ادعا کرده بودند که برای خرید تجهیزات الکتریکی جدید و همچنین یک ماشین جدید به سائوپائولو سفر می‌کردند. آنها (به ارزش امروز) حدود ۴۰۰۰ دلار پول نقد با خود داشتند، اما با وجود این که هیچ مدرکی مبنی بر خرید ماشین یا تجهیزات توسط آنها وجود نداشت، تنها بخش کوچکی از این پول در کنار آنها کشف شد (اگرچه سرقت به دلیل عدم وجود درگیری یا آسیب به هیچ یک از مردان منتفی شد). این پول کجا رفت و واقعاً برای چه بود؟

طبق رسیدهای یافت شده همراه آن دو، مردان حدود ساعت ۲ بعدازظهر به نیتِروئی رسیدند و بلافاصله بارانی (که می‌توانست صرفاً به دلیل یک طوفان باران ناگهانی باشد) و دو بطری آب خریدند. بازرسان دلیل آوردند که نگهداری رسیدها نشان می‌دهد که این دو نفر به احتمال زیاد قصد بازگشت داشتند و از روستا عبور می‌کردند، زیرا می‌توانستند هنگام بازگرداندن بطری‌های آب خود پول دریافت کنند و از همه مهم‌تر، این دو نفر برای پایان دادن به زندگی خود به چاله در جنگل سفر نکرده بودند. شاید آنچه بیش از همه نشان می‌داد که نوعی مراسم یا آیین در مرگ ناگهانی این دو مرد دخیل بوده، کشف چندین یادداشت با دستورالعمل‌هایی بود که به نظر می‌رسید روی آنها نوشته شده است. یکی از آنها چنین نوشته بود:

«یکشنبه، یک قرص بعد از غذا. دوشنبه، یک قرص بعد از صبحانه. سه‌شنبه، یک قرص بعد از غذا. چهارشنبه، یک قرص در حالت درازکش!».

در حالی که این یادداشت به نظر می‌رسید برنامه‌ای روزانه برای روزهای منتهی به عصر سرنوشت‌ساز در جنگل را مستند کرده است، یادداشت دیگری که به نظر می‌رسید دستورالعملی برای شب مورد بحث باشد در آن نوشته شده بود:

«۴:۳۰ بعدازظهر، در محل تعیین شده باشید. ۶:۳۰ بعدازظهر، قرص را ببلعید. سپس صورت را با فلز محافظت کنید و منتظر بمانید تا سیگنال خود را نشان دهد!».

آنچه این یادداشت‌ها را حتی جالب‌تر می‌کرد – و دوباره نشان می‌داد که شخص ثالثی درگیر بوده است – این بود که به نظر نمی‌رسید توسط هیچ یک از دو مرد مرده نوشته شده باشند. چه کسی آنها را نوشته بود، معنی آنها چه بود و چرا آنها را به ویانا و کروز داده بودند؟ علاوه بر این، آیا UFO مشاهده شده توسط چندین ساکن محلی با مرگ دو مرد مرتبط بود؟ آیا آنها به نوعی با استفاده از روش‌های آیینی مشابه جک پارسونز، این سفینه را احضار کرده بودند؟ آیا آنها از روش‌های تجربی که شاید توسط نمایندگان یک یا چند آژانس اطلاعاتی به آنها ارائه شده بود، استفاده کرده بودند؟ یا آنها به نوعی اطلاعاتی در مورد چنین آزمایش‌های آیینی با انرژی الکتریکی دریافت کرده بودند و هزینه اکتشاف چنین انرژی‌هایی را بدون نظارت و دانش کامل در مورد زندگی خود پرداخت کرده بودند؟ شاید حتی برای متوقف کردن آزمایش‌هایشان کشته شده بودند؟ این واقعیت که مرگ‌ها تا به امروز حل نشده باقی مانده‌اند به این معنی است که همه این احتمالات همچنان مطرح هستند.

حقیقت هر چه باشد، بازرسان UFO چهار سال قبل، پرونده‌ای تقریباً مشابه را کشف کردند، جایی که یک تکنسین تلویزیون محلی در همان وضعیت، با لباس‌های یکسان و ماسک سربی بدساختی بر روی چشمانش پیدا شد. گفتن این که این کشف تصادفی بوده، نزدیک به بی‌مسئولیتی است. علاوه بر این، گزارش‌های آن زمان حاکی از وجود نوعی سازمان در منطقه متشکل از برق‌کاران بود که با استفاده از LSD در حال آزمایش «امواج فکری با فرکانس بالا» برای «افزایش هوشیاری ذهنی» و «تغییر فرکانس مغز» بودند. آیا قرص‌هایی که در یادداشت‌های یافت شده روی ویانا و کروز ذکر شده بود، اشاره به LSD داشت؟ با این حال، افشاگری‌های بیشتری در راه بود که به نظر می‌رسید به خوبی با مفهوم سازمان‌های مخفی که پشت درهای بسته با موجودات عجیب کار می‌کنند، همخوانی دارد.

هنگامی که السی گومز، مرد محلی و دوست ویانا و کروز، برای بازجویی آورده شد، ادعا کرد که هر دو مرد بخشی از یک «جامعه مخفی از معنویت‌گرایان علمی» بودند که اعضای آن «متخصصان و علاقه‌مندان الکترونیک!» بودند. اگرچه گومز اظهار داشت که از هدف یا دستور کار این گروه اطلاعی ندارد، اما می‌دانست که آنها مفتون معنویت‌گرایی هستند و توضیح داد که به طور خاص ویانا و کروز به دنبال «ارتباط با موجودات» از دنیای دیگر بودند و قبلاً «آزمایش‌های الکترونیکی عجیب و غریبی» انجام داده بودند. علاوه بر این، حداقل به گفته گومز، این ویانا و کروز بودند که مسئول شیئی بودند که در ژوئن ۱۹۶۶، تنها چند هفته قبل از مرگ‌های ناگهانی و فاجعه‌بار، سقوط کرده و منفجر شده بود. این که آیا این دو مرگ عجیب و غریب به نوعی با اعمال ظاهرا آیینی دانشمندان و مهندسانی که بشریت را به سوی ستارگان بردند، مرتبط است یا خیر، هنوز محل بحث است. قطعاً به نظر می‌رسد که شاخه‌های چنین ادعاهایی به بسیاری از حوزه‌های مختلف کشیده می‌شود.

اگر همان‌طور که قبلاً مطرح کردیم، ریشه‌های مسابقه فضایی در اعمال آیینی رایش سوم نهفته باشد که دهه‌ها قبل انجام می‌شد، ممکن است بپرسیم که این ارتباط بین بشریت و این هوش ظاهرا غیرانسانی از چه زمانی آغاز شد. آیا یک ارتباط طولانی و مستمر وجود داشته است که شاید برای قرن‌ها از طریق انجمن‌های مخفی به ارث رسیده باشد؟ و اگر چنین است، آیا این ارتباطات به آغاز فراماسونری و سپس حتی به زمان شوالیه‌های معبد بازمی‌گردد. در این صورت سفر آنها به معبد سلیمان، با توجه به آنچه در اینجا بحث کردیم، باید از منظری کاملاً جدید دیده شود. و اگر شوالیه‌های معبد دانش این هوش باستانی غیرانسانی را کشف کرده باشند، آیا این نشان می‌دهد، همانطور که دیانا پاسولکا مطرح کرده است، بسیاری از گزارش‌های موجود در نوشته‌های کتاب مقدس ریشه در گزارش‌های مستند از تعامل با این موجودات ماوراءالطبیعه دارند؟

البته، اگر همه این‌ها حتی به طور جزئی، حقیقت داشته باشد، ممکن است بپرسیم که آیا این ارتباط تا امروز هنوز در حال انجام است و اگر چنین است، چه چیزی خواسته می‌شود، توسط چه کسی و در ازای آن چه چیزی درخواست می‌شود؟ با در نظر گرفتن ایده «ریختن خون قربانی»، ممکن است بپرسیم که آیا درگیری‌های مختلفی که در حال حاضر در سراسر سیاره در حال وقوع هستند، در واقع همان قربانی‌ها هستند. این قطعاً یک احتمال شوم و تفکربرانگیز است و اگر حتی به طور جزئی حقیقت داشته باشد، ما را مجبور خواهد کرد که در آنچه از تاریخ و واقعیت جمعی خود می‌دانیم، بازنگری کنیم.

منبع: mysteriousuniverse.org


🔥 ممکن است این مطلب نیز برای شما جالب باشد: 👈آیا ارتباط با ارواح از طریق تجهیزات الکترونیک ممکن است


نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا