بادبان– مجید پالوایه
این جادوی سینماست که میتواند غربت را به شکل باورپذیری به رخ بکشد و قدرت تحلیل به انسان بدهد تا دریابد چگونه عدهای نفوذی میتوانند سرزمینی دوستداشتنی را به مرکز تنفر تبدیل کنند. عبور از آنهایی که دغدغه مردم دارند و رسیدن به آنهایی که دردشان پست و مقام است ترسیم مسیر تلخ این سرزمین است. آنهایی که بروجردیها را عنصر نامطلوب خواندند تا به گشت ارشاد و نماز صبح اجباری برسند راهبانان مسیر فاصله گرفتن مردم از سرزمین خودشان شدهاند.
چقدر این کشور نیازمند «محمد بروجردی» است که بگوید امنیت بدون اقتصاد، عزت لگدمال شده مردم است. چقدر تلخ است که کسی نیست چریک باشد اما تا مجبور نشده دست به سلاح نبرد. چقدر جای آن کسی که بگوید کُرد و ترک و لر و بلوچ و عرب دوست هستند نه دشمن، خالی است. کجاست آن کسی که تنهایی مردم کُرد را ببیند و بگوید چارهای جز اعتماد به مردم نیست. چقدر این سرزمین نیازمند کسی است که بگوید من سرباز این کشورم، هر جا لازم باشد میایستم. کاش یکی باشد که خودش را خرج مردم کند نه این که مردم را خرج خودش. یکی باشد که بگوید زیر گوش من بزنید اما خودتان را نبازید. کاش یکی بود که لبخندش در دل بحرانها آرامش یک ملت میشد. کاش یک بروجردی دیگر امروز میان ما بود.
و افسوس که بروجردی باید غریب باشد و حذف شود تا مبادا این کشور روی آرامش ببیند. او نباید باشد تا یاغیها سر از لانه موش بیرون بیاورند. او نباید باشد تا بسیاری سر میزهایشان بایستند و بر طبل نفاق و کینه بکوبند تا ارتشی و سپاهی ملت، با هر آیین و مذهب و مکتب نتوانند در یک صف نماز بخوانند، شادی کنند، برقصند و زندگی کنند. بروجردی، ستاری، چمران، بهشتی و چقدر این لیست غربت و تنهایی بلند است؛ چقدر افسوس به افسوس در این میهن به یکدیگر پیوند خورده است یک بار با خودرویی روی مین، یک بار با بمبگذاری و یک بار با نقص فنی هواپیما و … .
«غریب» خوشساخته محمدحسین لطیفی برای شهید محمد بروجردی، بازنمایی از دوران سخت سرزمینی تنها با عاشقانی غریب است. عاشقانی در قامت ارتشی و سپاهی و چریک که حتی ادعای حزبالهی بودن نداشتند و برای اعتلای نام ایران صف به صف جان خود را فدا کردند. آنها هم با دشمن روبرو جنگیدند و هم با دشمنانی که لباس فرمانده به تن داشتند. یادشان جاوید.