حسین عصاران
این گفتگو پیگیرِ تعریف ترانه عامهپسند نیست همچنان که دلخوش به تعاریف دستساز غلطانداز در این باره هم نبوده است. در این گفتوگو ترانه، یک موضوع آزمایشگاهی نیست یک کار هنری کاملا جدی است که وجه هنری آن زیر آوار فرهنگ و سلیقه عمومی مانده و نفسهای آخر را میکشد. دعوت از شهیار قنبری برای این گفتوگو از همین منظر صورت گرفت. او هنرمند تماموقتی است که جدا از کیفیت آثارش، بخش بزرگی از جایگاه بی بدیلش را در این عرصه، وامدار جدیت در کارش است. تمامقد و تماموقت در مقابل ناهنجاریهای این عرصه ایستاده و از همه مهمتر اینکه هیچگاه از جایگاه یک هنرمند به نفع یک کارورز استعفا نداده است. در این گفتوگو سعی کردم که از مقابل ترانههای عامهپسند رد شوم و از کنار جایگاه هنرمندانه شهیار قنبری به این موضوع بنگرم. برآیند این گفتوگو اگر همین اخطار زنگدار باشد باز هم کفایت میکند. اینکه: «خوانندگان امروز ما، ترانه متفاوت را هدر میدهند.»
عصاران: شاید در نگاه اول، گفتوگو با حضرتعالی درباره مفهوم عامهپسندی، انتخاب غیرمتعارفی محسوب شود؛ ولی در یک نگاه تحلیلی به کارنامه هنری شما در عرصه ترانه، به حضور یک سری مؤلفههای هنری میرسیم که در هر سطحی از نگاه، نسبتی با مفهوم ذهنی عامهپسند ندارد؛ مؤلفههایی که در طول زمان بهطور پیوسته، پررنگتر و قویتر هم شدهاند. از این منظر گفتوگوی من و شما بیشتر از زاویه مقابل به این مفهوم خواهد پرداخت تا از وجهی دیگر به این عبارت کلی و ذهنی بپردازیم. بر مبنای این طرح شاید بتوان آن تقسیمبندی را که در ابتدای کتاب «بنویس! ساعت پاکنویس»(۲) از انواع ترانه ارائه دادهاید به عنوان نقطه شروع این گفتوگو در نظر بگیریم. آنجا ترانهها را به دو گونه کلی ترانههایی که برگردان روزمرههای جهاناند و ترانههایی که برگردان واقعیت جهان شاعرند تقسیم میکنید و بعد به صراحت برای ترانههای نوع اول، هیچ ارزش هنری قائل نمیشوید. از این منظر با توجه به تعریف ترانههای دسته دوم، ترانههای دسته اول را هم باید ذیل همان عنوان آشنای ترانههای عامهپسند قرار دهیم. حال پرسش مقدماتی این است که شما برای این خطکشی و تقسیمبندی، متر و معیار مشخصی هم دارید؟
قنبری: در یک نگاه کلی، کلام ترانههای دسته اول از پیشپاافتادههای روزمره حرف میزند، زبان ترانه در آنها شاعرانه نیست، با شنیدن آن احساس تازگی نمیکنیم و بیهیچ نوآوری و تخیل شاعرانهای فقط دنبال سرگرمیسازی و جذب مخاطب بیتکلیف بازار موسیقی هستیم. از ابتدا به چشم «کالا» دیده شده و از اینگونه موارد؛ اما اینها کلیات است چون گاهی بین این دو گروه، خط چنان باریکی به وجود میآید که شناخت این یکی، بدون شناخت و درک کاملتر آن یکی به دست نمیآید. اما برای خود من، یک اثر در کلیت آن یا «هنر» هست یا نیست. در واقع مساله، مطلق است و حد وسط ندارد. پس تمام ذهنیت و تلاش من این بوده که ترانههایم به اثر هنری بدل شوند. قله را ببیند و به آن دست بکشد.
پس در سیستم ارزشگذاری شما، این دو گونه از ترانه، باید همچون دو خط موازی باشند که هیچوقت به هم نمیرسند.
اتفاقاً زیبایی کار هنر این است که این دو خط را به هم نزدیک کند. بر اساس همین شبیهسازی، آن خط ترانههای عامهپسندانه، صرفاً میتواند به آن خط ترانههای گروه دوم نزدیک و یا از آن دور شود اما گاهی پیش میآید که آن خط هنرمندانه میتواند خط عامهپسند را به خود جذب کند. درست مثل کاری که بیتلز و پینک فلوید و باب مارلی انجام میدهند. شکوه بیتلز در همین بود که توانست کار هنرمندانهای مثل Sgt. Pepper’s Lonely Hearts Club Band را با تمام شاخصههای هنریاش بسازد که در عین حال پرفروشترین کار دوران خود بود.
مساله اینجاست که به نحوی، شنیده شدن و بسیار شنیده شدن، ذات وجوبی مدیوم ترانه هم محسوب میشود؛ یعنی در گذر از همه مؤلفههای هنری، گویی آنجایی که ترانه به اصطلاح زمزمه میشود و حالت فراگیر پیدا میکند به موفقیت رسیده. همین برداشت هم چه در معنا و چه در کارکرد به مفهوم عامپسندی پهلو میزند. جالب اینکه تعداد قابلتوجهی از آثار شما هم در عین برخورداری از مؤلفههای هنریِ ارزشمند، همچنان جزو ترانههای محبوب روزگار خود و بعد از آن بودهاند. به عنوان نمونه در دورهای که ترانهای مثل «آمنه» معیار یک ترانه همهگیر و پرفروش بوده، ترانههایی مثل «جمعه» و یا «قصه دو ماهی» هم به محبوبیت عمومی فراگیر رسیدهاند. میدانم که این گفتوگو، مجال واکاوی دلایل رخداد این موارد را ندارد. اما سؤال من اینجاست که در اینگونه موارد آیا تمهیدات مهندسیشدهای در کار پیشبینی شده یا این نتیجه مطلوب، بعد از انتشار اثر و بدون انتظاری از قبل مشخص میشود؟
در نگاه کلی آن اتفاقاتی که در مورد ترانههای دهه پنجاه خود ما رخ داد ثمره آن اتفاقی است که در دهه شصت میلادی در جهان رخ داد بود. در آن دوره، هنر ما بالاخره به هنرِ جهان وصل شد و نسیمی از آن هم به ما رسید. این مساله بسیار مهم است. چنانچه ما کمتر در نظر گرفتهایم که مهمترین دلیل وضعیت هنر امروز ایران، همین وصل نبودن به جهان هنر است. اما در مورد آن عبارت «مهندسی» که گفتید باید بگویم اتفاقاً یکی از مؤلفههای بسیار مهم ترانههای عامهپسند همین کارهای مهندسیشده است. کار مهندسیشده یعنی کارهای موفق قدیم را سفارش دادن و سفارش گرفتن به امید تکرار مقبولیت ترانههای قبلی؛ یعنی بازار بینفس و بیارزشی که در بهترین شکل، دنبال تکرار گذشته خود است.
طنز تلخ این روند این است که بازار موسیقی ما نزدیک به چهار دهه است که هیچ ستاره محبوب تازهای هم معرفی نکرده است. اینطور تصور میکنم احتمالاً کمتر فرهنگ موسیقیایی باید باشد که ستارههای بالانشیناش، هفتاد یا هشتاد سال سن داشته باشند.
دقیقاً! این دلیل روشن همان سفارش گذشته است. چون تولید نداشتهایم و محافظهکار شدهایم. برای یک کار هنری تازه، قبل از هر چیز باید خطر کرد و جلو رفت. باید مدام فرمولهای خود را بشکنی. خود من در طول همه این سالها به یک سیستم و نظام ذهنی رسیدهام که اولین کار آن، پس زدن حرفهای تکراری است. اگر طرحی به ذهنم میرسد ابتدا فکر میکنم که آیا جایش خالی است یا نه؟ همیشه هم از دوستان و همکاران خواستهام که به این فکر کنند. حتی اگر زمان نوشتن به واژهای میرسم اولین کار این سیستم، پس زدن آن و یافتن جانشین برای بهتر و تازه بودن آن است. بی تکرار بودن؛ این نهایت کار هنری است. در نقطه مقابل، اتفاقاً کارِ عامهپسند یعنی اینکه ببینم کار موفق چیست تا سریع کپیاش کنیم. همین روزها مشغول کار با یکی از آن آوازخوانان صاحبنام هستم. به رغم احترامی که برای همهشان قائلم به طور واضح میبینم که پیشرفت خاصی نکردهاند. در واقع فقط این عرصه را به عنوان حرفهشان پذیرفتهاند و در توهم حرفهای بودن، صرفا میخواهند حرفهشان را حفظ کنند و گوشه امنی از آن قرار بگیرند. همانطور که شما گفتید صحنه هم که خالی ست؛ نتیجه اینکه از این کنسرت به آن کنسرت، ترانههای بد، پشت ترانههای بد و این یعنی ورشکستگی کامل.
پس شرط لازم برای گریز از عامهپسندی، بیاستثنا، آنارشیست و چهارچوبشکن بودن است.
بیشک! هیچ حالت دیگری ندارد. مشکل در آن چیزی است که مردم ما نمیدانند. اینکه همین ستارههای ما، برای شکلگیری کار تازه و بهتر شدن تولید ترانه، کمترین کمک را داشتهاند. مدام پیگیر سلیقه خودشان بودهاند که در نهایت هیچ جایش به نفع ترانه نبوده و نخواهد بود. البته این مهم است که بدانیم این مدل که خوانندهها به دنبال تحمیل سلیقهشان هستند مربوط به سالهای بعد از انقلاب است. قبل از انقلاب، سلیقه ما تعیینکننده بود. یک ترانهای را با آهنگساز میساختیم و بعد با خواننده تماس میگرفتیم که یک ترانه آماده کردهایم. معمولاً در مقابل این انتخاب ما نه نمیآوردند. اما همین خوانندهها بعد از انقلاب، رفتهرفته تهیهکننده کارهایشان هم شدند. از آنجا به بعد فکر کردند اگرهزینههای تولید یک ترانه را میدهند پس باید سلیقه خودشان را هم تحمیل کنند.
در ذهن من هم یکی از دلایل اصلی و مهم وضع اسفناک ترانه ما، همین از بین رفتن بازار فروش ترانه است. چنانچه در نبود بازار فروش ترانه، کنسرت تنها منبع و محل کسب درآمد شد. اگر کنسرت را هم مظهر و محل رودررویی مخاطب با خواننده بدانیم طبعاً میزان استقبال از هر ترانه، به متر و معیار خواننده برای سفارشِ کارهای بعدیاش بدل میشود. در نتیجه این روند، این مرتبه این آهنگسازان و شعرا هستند که سعی میکنند تراز آفرینش هنری خود را با سلیقه و معیارهای خوانندگان تنظیم کنند. سلیقه شخصی و هنری خواننده هم که بیشک به میزان استقبال حاضران از هر ترانه پیوند میخورد و این یعنی تسلیم مطلق در مقابل عامهپسندی!
به طور دقیق همین است. این یعنی عکس روند قبلی! اینجا عامه مردم هستند که سطح هنری کار و تولید و آفرینش هنرمند را معلوم میکنند. من مدام به دوستان خواننده گوشزد کردهام که شما پرچمدار این کار هنری هستید. شما میتوانید بیست هزار نفر را به سالن بیاورید. لطفا از این پتانسیل به نفع ترانه استفاده کنید و در عوض نمره درخشان کسب کنید. اما واقعاً کمترین کمکی به این کار نکردهاند و اتفاقاً مقاومتهای زیادی هم در مقابل آن نشان میدهند. خوانندهای به من میگوید: «این کلمه از این خط ترانه را چون در دهانم نمیچرخد، عوض کن!» در حالی که حرفهاش آوازخوانی ست یعنی باید آنقدر تمرین کند تا این مهارت را پیدا کند که کلمات در دهانش بچرخد. یکی از این خوانندگان صاحبنام که دو سال قبل و البته بعد از سالها، دوباره با او در یک ترانه، همکاری کردم درست مثل بچههایی که در هجده سالگی میخواهند استقلال خودشان را نشان دهند و به اصطلاح حق خود را بگیرند، گفت: «دیگه نمیذارم بهم زور بگن. خودم میشینم با تنظیمکننده و خط به خط کار رو درست میکنم…» اما وقتی قیافه تعجبزده مرا دید گفت: «من و شما با هم میشینیم.» گفتم: «آخه مگه ما کار تنظیم بلدیم که بشینیم خط به خط تنظیم کنیم؟» اتفاقاً کار تنظیم از آن کارهاست که حتماً باید علم و دانش و تجربهاش را داشته باشیم. بسیار عالی! او این اعتماد به نفس را کجا پیدا کرده؟ از همان کنسرتها و جیغهای احمقانه بیمایه و بتسازیهای عقبمانده. همین سیستم و بازار معکوس و مخرب است که هنر یک سرزمین را عقب نگاه داشته و از روی تجربه درستی که به دشواری و با عشق به دست آمده بود رد شده است. به دلایل زیاد، آن تجربه درخشان گذشته، عقب نگه داشته شد و حالا تازه افسوس ما این است که چرا مثل چهل سال قبل خودمان نیستیم. واقعاً غمانگیز است. شبیه به همین اتفاق را در شوروی سابق و روسیه فعلی هم میبینیم. نینا بربروا(۳) و اسلاوا روستروپوویچ (۴) که هر دو از وطن رانده شده بودند روزی در جایی از غربت به هم میرسند. دیالوگهایی که بین این دو رد و بدل میشود واقعاً شگفتانگیز است. روستروپوویچ به بربروا میگوید: «نسل بعد، دیگر از من و شما رد نمیشود چون اصلاً ما را تجربه نکرده است. در بهترین شکل، کمی داستایوفسکی را میشناسد و یکی دو موسیقیدان قبل از من. نسل ما با این همه اتفاق و تجربه درخشان مهم دیده نمیشود. از بغل ما رد خواهند شد و میروند.» همین است که ما دیگر از سرزمین تارکوفوسکی و آیزنشتاین و آن همه آهنگساز و شاعر و داستاننویس بزرگ، خبری نمیشنویم. چون ارتباط آنها با گذشته قطع شد و آن ارتباط پیوسته، شکل نگرفت. ما هم به همین گسستها و قطعها دچار شدهایم چه از نظر جغرافیایی و چه از نظر فرهنگی! حالا تصور کنید که فرهنگ و سلیقه عمومی ما که حتماً لسآنجلساش از تهراناش بدتر است سفارشدهنده ترانه هم بشود.
با این تفاسیر یعنی همین روند تولید ترانههای عامهپسند ما هم مسموم است؟
شک نکنید که لالهزار دیروز، بهتر از لسآنجلس و تهران امروز سفارش میداد. شما هر کاری از آغاسی و سوسن را که بشنوید بر اساس متر و معیار و ارزشهای خودش، زبان و فرم و ساختمان خود را دارد و در حیطه کار خودش موفق است. اما بیتعارف تمام این کارهای زیرزمینی و روزمینی امروز، بد و شلخته هستند. واقعاً غمانگیز است که حتی در همین زمینه هم سقوط آزاد کردهایم.
تا اینجای گفتگو بیشتر به پسندیده شدن و محبوب شدن و بهاصطلاح بیشتر عامهپسند شدن پرداختیم اما در این بخش با تمرکز روی روند کارنامه هنری شما قصد دارم به یک مرحله قبل از این مقطع بپردازیم. تصور میکنم یک هنرمند در آفرینش یک اثر طبعاً به تریبونهای بلندتر و پرصداتر برای معرفی اثر خود فکر میکند. این مساله هم ارتباط چندانی به تمایل داشتن و یا نداشتن به استفاده از مؤلفههای عامهپسند ندارد. چه آنکه هنرمند آگاه به جایگاه خود و مختصات جهان پیرامونش، با خلق یک اثر به اندیشه چگونگی اجرای آن برای بیشتر دیده شدن میاندیشد تا از پی آن، جهان اثرش در گستره وسیعتری معرفی شود. اما در مورد کارنامه هنری شما از جایی به بعد، این تمایل منطقیِ هر چه بیشتر دیده شدن هم به نفع مؤلفههایی چون برجستهتر شدن فردیت هنرمند و حفظ اصالت جهان شاعرانهاش، کمرنگتر و حتی بیرنگ شده است. توضیح بیشتر این است که در نگاه اول، اگر اولین امکان بیشتر دیده شدن را همان عنوان و جایگاه خواننده ترانه بدانیم، شما مشخصاً با اجرا و انتشار آلبوم «قدغن» با صدای خودتان به آن سمت تازه که عرض کردم حرکت کردید. شک ندارم که در آن دوره این ترانهها را میتوانستید با صدای محبوبترین، موجهترین و بهترین خوانندههای آن دوره هم اجرا کنید. اگر از آلبوم «اگر همه شاعر بودند» بگذریم، حدس میزنم در مقطع اجرای آلبوم «قدغن» برای انتخاب بین اجرای ترانهها با صدای خودتان و یا واگذاری آن به صدایی شناختهشدهتر، کشمکش درونی زیادی داشتهاید. چنانچه بعداً و با انتشار نسخههای تمرینی همین ترانه «قدغن» با صدای خودتان، مشخص شد که این کشمکش و تمایل از زمانی قبلتر از مقطع اجرای این آلبوم در وجود شما شکل گرفته بوده است.
حتی به خیلی قبلتر از اینها و اتفاقاً تنها حسرت من از گذشته این است که چرا این تصمیم را زودتر از این نگرفتم؛ البته که جواب سریع من به خودم این است که این میوه باید میرسید اما به این فکر میکنم کاش از آغاز همه خودم را به خدمت میگرفتم. کاش آن را زودتر باور میکردم و از این توهم اشتباه که آوازخوانی برای یک شاعر، سبُک است دوری میکردم. اگر خاطرتان باشد آن زمان هم که در مورد واروژان با شما گفتگو میکردم، گفتم که واروژان که توانایی من را در خواندن ترانهها میدید مدام اصرار میکرد که خودم ترانهها را بخوانم؛ اما حس میکردم که این کار برای یک شاعر، کسر شأن است. اما رفتهرفته به جایی رسیدم که دیگر تصمیم گرفتم همه جهان خودم را نشان دهم و این هیچ راهی نداشت جز اینکه همه مسئولیت کارهایم را خودم به عهده بگیرم. خودم ملودی آن را بسازم و خودم اجرایش کنم. در حالی که وقتی من شعر یک ترانه را مینویسم، فقط مسئول همان بخش از ترانه هستم تازه اگر در استودیو، کلمات آن شعر را همانطور که سرودهام، خوانده باشند.
من در این رابطه یک قدم جلوتر میروم و میگویم که در مورد بیشتر ترانههایی که خودتان اجرا کردهاید چه بسا که حتی در صورت اجرای آنها با صدای موجهترین و بهترین خواننده هم، نه تنها به جایگاه هنری که هماکنون دارند نمیرسیدند، بلکه هیچ بعید نیست که سقوط هم میکردند. دلیل آن هم در سبقه و طرحی است که از کلیت کارنامه خوانندگان در ذهن مخاطب نقش بسته است. خلاصه اینکه اجرای بندهایی چون «جان لنون در باران» و «شعر سبز لورکا» با صدای هر خوانندهای، آن را به سمت فیک بودن و در نتیجه سقوط جهان اثر، میبُرد.
دقیقاً مسأله من هم همین بود! خوانندهای که همهچیز خوانده و تن به اجرای هر ترانهای داده، ترانه متفاوت را هدر میدهد. میبینید که این حلقههای توسل به سلیقه عوام، چطور درهم پیچیده است؟ بیشتر خوانندگان صاحبنام ما میگویند که فلانی کارهای خوبش را برای خودش کنار میگذارد. من هم همیشه جواب میدهم که شما اصلاً این ترانهها را دوست ندارید. اگر بر فرض «سفرنامه» را به هر کدام از شما پیشنهاد میدادم، شک ندارم که میگفتید: «خب! دیگه چی داری؟» آیا شما «بیبی آبی» و «برهنگی» را میخواندید؟
حال مسئله این است که اگر شهیار قنبری شاعر، به هر ترتیب امکان اجرای ترانههایش را با صدای خودش نداشت آیا «سفرنامه» شکل نمیگرفت؟
همین است و این بسیار بسیار افسوسبرانگیز و خطرناک است. برای همین هم بیشتر هنرمندان این عرصه که جهان مشخص و مختص به خود دارند، تقریبا بیکار شدهاند. ایستادن در مقابل عامهپسندی برای حفظ جهان هنرمندانه، بهای سنگینی دارد که هر کسی هم نمیتواند آن را بپردازد ولی هیچ راهی جز این هم وجود ندارد. بیهیچ تعارفی، تنها کار یک هنرمند باید این باشد که دنبال سلیقه مردم راه نیفتد. باید باور کند که پرچمدار است و باید بداند که کجا میرود. بعد از آن است که مردم صاحب گوش و هوش، همراه او خواهند شد.
یعنی یک کار انقلابی و حتی چریکی؟
و یک عصیان مداوم! این یک انتخاب است. یک آرتیست شریف که هنر را پیش میبرد در حالی که بسیاری در حال ارضای سلیقه عوام هستند.
یعنی مصداق همان شعر کاشفان فروتن شوکران شاملو! بسیار عالی، فکر کنم این شعر شاملو، حسن ختام بسیار خوبی برای این گفتوگو بود. برای خود من که بحث بسیار جذابی بود که در میانه آن، مدام ذهنم جرقه میزد. ممنونم از وقتی که به من دادید.
برای خود من هم گفتوگوی خوبی بود. ممنون از شما.
پانویسها:
۱- عنوان مطلب برگرفته از شعر ترانه امان از… سروده شهیار قنبری
۲- کتاب بنویس! ساعت پاکنویس (روایت کامل) شهیار قنبری – موسسه انتشارات نگاه – ۱۳۹۶
۳- نینا بربروا (Nina Nikolayevna Berberova) -۱۹۹۳- ۱۹۰۱: نویسنده و شاعر روسی که بعد از انقلاب اکتبر و تحولات حاصل از آن به همراه همسر شاعرش ولادیسلاو خداسویچ روسیه را ترک کرد و تا آخر عمر هم نتوانست به وطن بازگردد.
۴- اسلاوا روستروپوویچ ( Mstislav Rostropovich) ۲۰۰۷-۱۹۲۷: آهنگساز و نوازنده ویلنسل که به علت مبارزات سیاسیاش ناچار به ترک شوروی شد.
منبع : مجله «آنگاه» – شماره ۸ (کرانههای عامهپسندی)