هنرمندان معاصر به ویژه در عرصه تجسمی عموما درمورد آثار خود به گفتگوی مستقیم نمینشینند و هر گفتگویی را به مواجهه مخاطب و اثر ارجاع میدهند. آیا آنها از سخن گفتن در مورد اثر خود هراس دارند و این گریز از گفتگو که منجر به شکلگیری هالهی مبهمی پیرامون هنرمند و اثرش میشود چه معنایی میتواند داشته باشد؟
در دنیایی که زندگی میکنیم روزانه با هزاران کلمه و تصویر روبرو میشویم و نسبت به هر کدام موضعی میگیریم. این موضع، محدودهای از بیاعتنایی تا نظرات آتشین در بر میگیرد. نظراتی که به لطف گسترش ارتباطات و شبکههای اجتماعی مجازی بیشتر و بیشتر از قبل شدهاند؛ از ریزترین امور زندگی افراد جامعه تا مسائل کلان سیاسی و جهانی. در این میان، قاطبه هنرمندان ایران بهویژه هنرمندان تجسمی در قامت طبقه پیشرو جامعه دست به زانو ننشستهاند و همنوا با این موج به گفتار ایستادهاند. آنها از بدیهیات تا اسرار مکنونات عالم به گفتوگو و سخن مینشینند اما به موعد سخن گفتن از اثر خویش خاموش میشوند و هر گونه گفتوگویی را به مواجهه مخاطب و اثر ارجاع میدهند. به عبارت دیگر با تسهیل و گسترش ابزار گفتوگو میان هنرمندان و مخاطبان، در عمل نمود ظاهری محدودی یافته است. بدیهی است که مراد از سخنگفتن هنرمند نقدهای موشکافانه و دقیق نیست. چرا که اساسا کار هنرمند نقد فنی اثر خود نیست. در این جستار در پی آنیم که رابطه و گفتوگوی میان هنرمند، اثر هنری و مخاطبان را مورد مداقه قرار دهیم.
در ابتدای امر باید تبیین کرد که سخن گفتن هنرمند درباره هنر یا اثر خود با «استیتمنت»* توفیر دارد. سخن گفتن در مقام توصیف و تفسیر و ارزشگذاری است؛ در حالی که استیمنت عارض بر هنرهای جدید به ویژه هنر مفهومی است. استیتمنت برآمده از چیرگی محتوا و ایده بر فرم است که در هنر پست مدرن زبان و کلمات را از نقاط ثقل بروز خود قرار داده است. به عبارت دیگر در هنرهای مفهومی استیتمنت جزو و یا همۀ اثر است؛ اما گفتوگو و سخن گفتن درباره اثر پس از بروز و ارائه اثر رتبه مییابد. بدین صورت در این مقال مراد ما گفتوگوی هنرمند و مخاطب در قالب گفتار و نوشتار گرداگرد اثر است.
هنرمند امروزه به مدد توسعه آموزش همگانی تحصیلکردهتر از گذشته است. نقاش و مجسمهسازی که فارغالتحصیل مقاطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و یا حتی دکتری است؛ به تبع آن بر کمینه و حداقل مباحث نظری هنر اشراف دارد. به عبارت دیگر، تمنای سخن گفتن درباره هنر را نباید خارج از تخصص یا فهم او دانست. این را هم باید اشاره کرد که اعتبار گفتوگو بر منطق و استدلال است نه گزارههایی شبه عرفانی و رازآمیز که بر ابهام بیشتر مفهوم میافزاید.
پیش از هر چیز سرنخ گفتوگو را همچون غالب مفاهیم، به سبب مکتوب شدن باید در یونان جست. یونانیان باستان واژۀ “دیالکتیک” در معنای رد و بدل شدن کلام میان دو یا چند نفر به کار میبردند. افلاطون نتیجۀ گفتوگو را تحول آگاهی از درک حسی به مرحله معناشناختی میدانست. گفتوگو در رسیدنِ به شناخت آنچنان اهمیت داشت که ارسطو کتاب ارغنون را بر تبیین و سودمندی آن نگارش کرد. از آرای ارسطو میتوان این نکته را برگرفت که در جریان گفتوگو، تناقضهای درونی اندیشهها وگفتههای من، توسط دیگری عریان میشود. این تناقضات یا ناشی نقص در پیشدانستهها، و یا قلت دانایی من است. گفتوگو چون چراغی است که بر نیمه تاریک دانش ما نور میافکند.
به تعبیری میتوان سکوت (سخن نگفتن تعمدی که با بیصدایی توفیر دارد) در مقام اثر خود را برساختۀ انگارۀ «رمزآمیزی» دانست. الگوی هنرمند و یا فیلسوفی خاموش و فارغ از گفتوگو و هیاهوی بیرون که زداینده طبع است؛ چهرهای شبه عرفانی و عمیق که زبانش جدای از زبان عادی است. شاید هم هنرمند سعی میکند با سخن نگفتن در حیطه آفریده و هنر خویش و احاله هر گفتگویی به خود اثر، کاستیهای اثر و یا حتی عدم اشرافش به مباحث نظری را پوشش دهد. به هر حال واژگان و کلمات سند اند و قابل ارجاع مستقیم. پس معمولا یا هنرمند سخن نمیگوید یا به سخنانی مبهم و گنگ و ارجاعات شهودی بسنده میکند. شاهد آوردن عبارتی نظیر این سخن خواجه که «در اندرون من خسته دل ندانم کیست/ که من خموشم و او در فغان و در غوغاست» کار را بر هنرمند آسانتر میکند. به قول نیچه «همه، آبهاشان را گلآلود میکنند تا ژرف بنمایند».
البته شاید سویه دیگر این خاموشی اشاره به تواضع داشته باشد. تواضعی که حلال مشکلات و البته فضیلتی است در بین ما ایرانیان. اما نظام ارزشمدار ما همچنان بر این طبل میکوبد که هرکه متواضعتر پر ارجتر. به نظر میرسد بعضی از هنرمندان در تلاشند که با گزارههای اخلاقی و توسل به تواضع از سخن گفتن بگریزند.
نظام آموزشی ما سهم بسزایی در این مقوله دارد. نظامی استاد شاگردی که دانشجو و هنرجو را فردی دنبالهرو و خاموش میپرورد. بسندگی به آموزش و تعلیم استاد محور و تکگو بدون حادث شدن مکالمهای روشمند. به جرات کمتر استادی میتوان یافت که در زمینه آموزش هنر منطبق بر روشهای کارآمد امروزی باشد. همه هم نظام آموزشی صرف پاسخگویی بهسوالات است و نه طرح و حل مسائل. مسئله از گفتوگو و همنشینی در دنیای یک مفهوم بروز میکند و سؤال از جهل و ناآگاهی ما. غالبا استادان حتی در دانشکدهای هنری فضا را به صورت مونولوگ و فارغ از تعاملی سازنده با هنرجو پیش میبردند. اگر هم تعاملی صورت گیرد در حد گفتهای معترضه و بیان حس شخصی و نه بیان نظرات منطقی است:”ازش خوشم میاد!”؛ “کارت خوب شده!”؛ “دید تازهای به موضوع داری!” و الخ…
با ترسیم نسبی مباحث فرهنگی و تاریخی موضوع اجازه دهید که از زاویه دیدی دیگر مفهوم را مقداری بشکافیم. مثلا اینکه آیا هنرمند پس از خلق میتواند درباره اثرش سخن بگوید؟ و یا نظر هنرمند چه اعتباری در فهم اثر دارد؟ نظریهپردازان نقد نو و پساساختارگرایان نظیر الیوت، بیردزلی و رولان بارت برای نظر مولف و هنرمند اعتبار چندانی قائل نیستند. از دید نظریهپردازان نقد نو، در آثار هر مولفی میتوان به مضامینی دستیافت که هیچ ربطی به مولف و هنرمند ندارد. به زعم ایشان منتقد هیچگاه نمیتواند قصد و نیت مولف را دریابد و همه مفهوم مستتر در اثر است. به بیان بیردزلی «اگر شاعر در قصد خود توفیق یافته باشد، در آن صورت خود شعر نشان میدهد که او در پی چه بوده است». اما باید در نظر داشت که این نکته حتی در آثار شاخص تاریخ هنر هم چندان استوار نیست. مواجهه ما با آثاری همچون تابلوی آفرینش میکلآنژ یا تابلوی ندیمههای ولاسکس چگونه است؟ آیا میتوانیم بدون نظر به قصدیت هنرمند به تحلیل این آثار بپردازیم؟ آیا در آن صورت به معنای واقعی این آثار دست یافتهایم؟
از سوی دیگر فیلسوف پساساختارگرای فرانسوی رولان بارت برجستگی رابطه متن و مخاطب را مطرح میکند و خالق اثر را از هرگونه داوری و تفسیر اثر دور نگه میدارد. با تکیه بر سخن او «تولد خواننده باید به بهای مرگ نویسنده به انجام برسد». مرگی که مقولات هرمنوتیکی و آزاد بودن دریافت مخاطب از غرضمندی مؤلف را پیش میکشد؛ با بیرون کشیدن متن از جهان پدیدآورنده و تسری آن در جهان خود. شاید همانکاری که پیشتر هایدگر با بازخوانی نوین از اخلاق نیکوماخوس ارسطو کرد.
مراد ما در این نوشتار گفتوگو با هنرمند به صورت یک فرد واقعی و واجد هویت مستقل است. بنا بر نظریات مارکسیستهایی همچون لوکاچ و گلدمن و به اعتباری در تعارض با نظریات پساساختارگرایان، اثر هنری چیزی جز زندگی اجتماعی و بیرونی هنرمند نیست و اثر را باید از زاویه دید هنرمند به جهان بیرون نگریست. این امر در مسیر گفتوگوی بیشتر با هنرمند و تدقیق عوامل و گزارههای فعال در اثر میسر میشود. به تعبیری و استوار بر نظریه «بازتاب» که یاوس مطرح میکند اثر را باید از تجمیع افق خلق (هنرمند) و افق دریافت (مخاطب) مستفاد کرد. بنابراین برای فهم متن باید افق خالق اثر و مولف، با افق مخاطب یکی شوند.
از دیگر ادله گریز هنرمندان از گفتوگو و سخن گفتن حول اثر خویش، چنین عبارتیست که «نمیتوان اثر هنری را با کلمات بیان کرد». بنا به نظر اندیشمندانی چون سوسور نمیتوان نظام نشانهشناسی زبان و نظام رمزگان نقاشی و به صورت عام هنرهای تجسمی را منطبق بر هم و یکی دانست. چرا که برای نمونه نظام زبانی زمانمند و استوار به چینش پشت سر هم کلمات است؛ در حالی که اثر تجسمی مکانمند و فارغ از زمان است. یا حتی بر خلاف تغییر و نوآورانه بودن نشانههای هنری، نشانههای زبانی ثابت و اجتماعی هستند. به تعبیر سادهتر اثر هنرمند متکی بر «نحو مکانی» و چینش مکانی عناصر اثر است که در لحظه از سوی مخاطب درک میشود. همچنین به علت نوآورانه بودن خلق نشانههای تصویری و لاقید و متغیر بودنش، هر اثر با اثر دیگر در ساحت درک از نظام زبانی مستثنی است. چرا که نظام زبانی متکی بر «نحو زمانی» و چینش پشت سرهم واژگان است و افاده و درک نوشتار و گفتار منوط به سپری شدن زمان و درک کل متن است. درکی که بر پایه ثابت بودن معنا، منطق و چینش تعابیر و اصطلاحات زبانی است. البته ذکر این نکته ضروری است که هنرهایی نظیر سینما و تئاتر امتزاجی از هر دو نحو مکانی و زمانی با هم هستند.
میشل فوکو در نظم اشیاء پیرامون مفهوم فوق بیان میکند که «بازگفتنِ آنچه میبینیم، بیهوده است؛ آنچه میبینیم هرگز در گفتههایمان سکنی ندارد. بیهوده است که میکوشیم تا از راه تصاویر و استعارهها و تشبیهها آنچه را که میگوییم، نشان دهیم». باید پذیرفت که با تکیه بر نظریات پساساختارگرایان سخن گفتن از اثر هیچگاه به توصیف و بیان کامل آن نمیانجامد چرا که بنا به ماهیت زبان گریزنده و سرشار از آشفتگی است و اساسا واقعیت و زبان بر یکدیگر همپوشانی سرراست ندارند. اما مگر میشود به صرف جدایی نظام زبانی و بصری، سخن گفتن درباره آفریدۀ خود را به برداشت نظارهگر احاله و ارجاع داد؟ تبدیل تصویر به واژه به بافتاری میانجامد که دیگر در انحصار نشانههای زبانی و تصویری نیست. از این رو که هم متکی بر واژه است به حیثت هستی خود و هم متکی بر نشانههای بصری است به اعتبار گنجاندن نشانههای تصویری در ساختار خود. شاید این نکته قابل تامل باشد که فهم اثر هنری پیشازبانی است. یعنی فرد از راه زبان اثر را درک میکند و این زبان است که واژگان را برای توصیف اثر به کار میگیرد. که متون یکه و تنها نیستند.
هنرمند نخستین شاهد اثر است و عنایت به گفتمانهای روانکاوانه، دید او سبقه بر دیگران دارد. اما باید پذیرفت فهم تاریخی ما از هنر و نقاشی فارغ از زبان بوده است. با دست یازیدن به کلمات و زبان در صدد توصیف، تفسیر و ارزشگذاری هنر و یا حتی آموختن هنر پیش از خود بودهایم. به قول یاکوبسن «تمامی پیامهای غیرکلامی انسان دربردارندۀ حوزۀ پیامهای کلامی است، در حالی که عکس این موضوع صادق نیست». به این اعتبار این کلام و برداشت زبانی ماست که فهم ما را پیش از مواجهه با تصویر صورت میبخشد.
با هر تعبیر و تفسیر و اصالت نظریهای که بر حاشیه اثر، هنرمند و مخاطب صورت میگیرد خاطرنشان میشود که نقاط عطف تاریخ، فلسفه و زیباشناسی هنر بر پایه کلمه و گفتگو رخ داده است. از یونان باستان تا رنسانس و دوران هنر مدرن. نقاط عطفی که گفتوگو و نوشتن سهم بسزایی در زیستجهان اندیشمندان و هنرمندان داشته است. ما نیازمندیم که نه تنها منتقدان بلکه خود هنرمندان درباره هنر و آثار و افکار و ایدههای خود به سخن بنشینند. به مانند هنرمندان نیمه دوم قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم که در کافهها و گالریها به این امر مبادرت میورزیدند. به نظر میرسد در کشور ما فارغ از ادبیات، سینما پرچمدار این مقوله است. اما چه سعادتمندند هنرمندانی که در تشریح آثارشان به نوشتن میپردازند. هنرمندانی نظیر ونگوگ که با نوشتن نامههایی درباره آثارش برای برادرش تئو به گفتوگو نشسته است. یا همچون تولستوی اثر خود (جنگ و صلح) را به باد انتقاد گرفتند. نظر به دسترسی راحت و عمومی شدن دانش و ارتباطات، انتظار میرود که فضایی برای گفتوگو میان هنرمندان و مخاطبان ترسیم شود. فضایی که به علت سبقه فرهنگی در میان هنرمندان و نه شاعران و ادیبان ما کمتر بروز و نمود داشته است.
*Statement: متنی که عموما در ورودی نمایشگاههای هنری یا در کاتالوگ آنها در رابطه با اثر نوشته میشود
منبع: میدان – حافظ اصلانی