بادبان – نعیم نوربخش – همه نویسندههای طنزنویس و کمدیپرداز این تجربه را دارند که وقتی دست به قلم میشوند یا پشت رایانه مهیای نوشتن مینشینند، هیچ فکر بکر و تازهای به ذهنشان خطور نمیکند. همینطور بیحرکت مینشینند تا فضای مهآلود ذهنشان کمکم ثبات و روشنی به خود بگیرد. به خود امید میدهند که دیر یا زود است که جزییات یک گفتوگوی بامزه یا حادثهای ترغیبکننده به آنها الهام شود. اما خبری نمیشود که نمیشود. در اینگونه لحظهها یأس و ناامیدی به خود راه ندهید. حس کلافگی نشانگر این است که زیادی به خود فشار آوردهاید. برای کمک به کنار آمدن با این تجربیات در ادامه چکیدهای از یک مقاله آموزنده در مجله Writing Magazine به قلم «هلن لِدِرِر» کمدیپرداز نامدار بریتانیایی را به فارسی برگرداندهایم که در نسخه ماه می ۲۰۲۴ این نشریه به چاپ رسیده است. این مقاله به چگونگی افزودن چاشنی طنز به داستان میپردازد.
برای خود من بامزه بودن و افزودن چاشنی طنز به صفحهای از داستان معمولا چالش بزرگی است. هرچقدر بیشتر تلاش میکنم، کار مصنوعیتر و زمختتر از آب درمیآید. خنده و قهقهه بیشتر در لحظهای ناب و تازه رخ میدهد و اگر به خودم اجازه بدهم که بیشتر در آن دسته از عواطف تیره از کلافگی و خجالتزدگی غوطهور شوم، بخت بهتری برای تولید محتوای معنادار و قابلدرک پیدا میکنم. وقتی مشغول نوشتن کتاب خاطراتم بودم (Not That I’m Bitter) خودم را ناچار میکردم که رویدادهای غریب و نامطلوب در گذشته خودم را دوباره زنده کنم تا بتوانم عواطفی را که در آن لحظاتِ سرشار از شرم و دستپاچگی داشتم دوباره تجربه کنم. سپس هر عنصر از واقعه را بازگویی و پالایش میکردم تا سرانجام در ویرایش نهایی بتوانم نسخهای ملموس و واقعیتر از آنچه واقعا رخ داده بود ارائه کنم. میدانستم بدون به تصویر کشیدن حقیقتِ نهفته در رویدادی که روایتشده، خواننده درگیر مطلب نخواهد شد.
اگر از تمایل خود به بینقص بودن بپرهیزیم و با وقوع اتفاقات ناخواسته و خجالتآور کنار بیاییم، چیزی جالبتوجه در نظرمان ظاهر میشود که میتوانیم آن را دستمایه داستان خود قرار بدهیم. به طور خاص یک روش مناسب برای کشف و شناسایی رویدادهای طنزآلود، نگاه به مواقعی بود که میخواستم افادهای باشم و خودم را آدم مهمی نشان بدهم. در این مواقع بروز طنز اجتنابناپذیر است. آزمون و خطای فراوانی لازم است تا یک طنزپرداز بتواند واژگان و عبارات را طوری کنار هم بچیند که موضوعی عمیقا خندهآور به تصویر کشیده شود و به دل مخاطب نیز بنشیند. به ندرت اتفاق میافتد که مطلبی عمیقا طنزآمیز به طور ناگهانی به ذهن نویسنده الهام شود و در غیاب چنین لحظاتی، تنها چاره این است که به آزمون و خطا بپردازیم و با مواد خام در دسترس خود بازی کنیم. این محتوای خام و ناپخته هر چه بیشتر باشد ظرفیت بیشتری برای تولید محتوای مطلوب در دست خواهیم داشت. در ادامه خطوط راهنمایی برای کمک به خلق صحنههای خندهآور ذکر شده است.
یک- کمدی چگونه رخ میدهد؟
کمدی زمانی رخ میدهد که دو یا چند اندیشه واضح و قابل تمایز که با یکدیگر جور نیستند تلاقی پیدا میکنند. اغلب، مجاورت همین عناصر نامنطبق و متمایز موجب به چالش کشیده شدن پیشفرضها شده و خنده و قهقهه را به دنبال میآورد. هرچقدر ابزورد و بیمعنیتر باشد کار بهتر درمیآید: به طور مثال معاشقه در یک کتابخانه یا دورهگردی یک فروشنده کرمهای برنزهکننده در ایسلند یا تلاش یک کمدین کمسواد برای نوشتن مقالهای فاخر در یک مجله ادبی…
دو- محتوای مطمئن برای کمدی چیست؟
اگر ارسطو گفته است که کمدی حول شگفتی میچرخد دیگر من و شما چه کارهایم که مخالفت کنیم؟ اگر کاراکتر داستان شما مرتکب رفتاری پیشبینیناپذیر شود، نتیجه غیرمنتظره آن عمل میتواند بسیار مضحک باشد. در صحنهای از فیلم سینمایی ساقدوشها (Bridesmaids 2011) رقابت دو زن در مورد این که کدام عروس را بهتر میشناسد، یک شگفتی دلنشین از پرخاشگری منفعلانه را در طول برگزاری مراسم یک عروسی ارائه میکند.
سه- کمدی از کجا میآید؟
کمدی عموما ریشه در رنج دارد. دستوپنجه نرم کردن با رنج، خجالتزدگی، خوار شدن و فقدان قدرت، به چشم مخاطب میآید اما این خوشبینی و تلاش برای ادامه دادن است که کمدی را خلق میکند. «مستر بین» از این جهت سرگرمکننده است که دنبال چیزی است اما کارهای اشتباهی از او سر میزند. پس رنج کجاست؟ رنج در تلاش سرسختانه او و ناکامی مداوم است. «بریجت جونز» از آن جهت بامزه است که دنبال چیزی میرود اما کار اشتباهی برای آن مرتکب میشود: یک معشوقه عوضی برمیگزیند و اوضاع را به هم میریزد. «لری دیوید» شخصیتی جالب است چون حس همدردی با دیگران ندارد، حرفهای ناگفتنی را به زبان میآورد، اوضاع را به هم میریزد و همین روال را بارها تکرار میکند.
وقتی نوشتن شرح خاطراتم را آغاز کردم در مقدمه کتاب به جملهای از درمانگرم اشاره داشتم. این خانم به من گفته بود: «هلن، به عنوان کسی که از شخصیتهای صاحبنفوذ در زندگی خود، شکست و تحقیر شدن در انظار عمومی متنفر هستی، دقیقا شغلی را انتخاب کردهای که به احتمال زیاد تمام اینها را در چرخهای تکرارشونده از هیجانهای انفجاری ارائه میکند». مسخره است که من زندگیام را صرف همان چیزهایی میکنم که من را آزار دادهاند. حالا این وضعیت، حس همدردی با دیگران است یا حس طنزدوستی یا حماقت محض؟
چهار- کاراکترهای طنز به چه نیاز دارند؟
اغلب شخصیتهای کمدی به هدف، نقطه ضعف و یک ربطدهنده نیاز دارند. این در مورد کتاب من جواب داده است. من میخواهم یک طنزپرداز باشم (هدف)، بسیار عصبی میشوم (نقطه ضعف) و خرابکاری میکنم (این رابطه برقرار میکند جون خرابکاری کردن معضلی همهگیر است).
پنج- یک داستان طنز به چه نیاز دارد؟
درگیری، بیچارگی و پیشبینیناپذیری: اینها برای من پاسخ دادهاند. در کتاب خودم، من در مبارزه با زنان دیگر برای کار گرفتن بودم (درگیری)، از کنار زده شدن تنفر داشتم (بیچارگی) و در برابر «پادشاه چارلز» رفتاری جسارتآمیز نشان دادم (پیشبینیناپذیری).
شش- چطور باید دست به کار شد؟
یک سناریوی نیمصفحهای بنویسید. یک داستان پسزمینه به آن اضافه کنید که حاوی شگفتی باشد و برای افزودن بر خوشمزگی کمی ریختوپاش به راه بیندازید. نکته کلیدی این است که به دنبال چیز بامزهای نباشید. با هر داستانی میتوانید کار را آغاز کنید و آن را خندهدار کنید.
هفت- چطور هدفگذاری کنیم؟
در کنار سناریو و شخصیتهای کمدی، عدم تجانس، پیشفرضانگاری و غلط از آب درآمدن این پیشفرضها میتواند مفید واقع شود. از همه مهمتر به سرخوردگی و خوشبینی نیاز داریم که با اضطرار فزایندهای باید به نمایش درآید.
هشت- چطور شروع کنیم؟
از کوچک آغاز کنید. سوءتفاهمها به طور خاص بامزه هستند. اخیرا در نشستی حضور داشتم که کمی تنش را در آن احساس میکردم. خانمی کمی دیرتر از معمول وارد شد و من دامنی که پوشیده بود را با حالتی عصبیمانند تحسین کردم. من گفتم: «از دامن شما خوشم میآید! آیا taffeta (پارچه تافته) است؟» او پاسخ داد: «Zara». البته باید بگویم که من از نوع پارچه تعریف کرده بودم و نه مارک فروشگاه لباس. دیگر چیزی نگفتم. پس وقتی با این گونه خطاهای صادقانه کار را آغاز کنید صرفنظر از ناچیز و بیاهمیت بودن، نوشتن کمکم معنی پیدا میکند.
برای نوشتن کتاب خاطراتم دو بار تلاش کردم تا لحن مناسبی برای راوی داستان انتخاب کنم. میخواستم خواننده کتاب را طوری بخواند که گویی در فضایی صمیمی کنار من نشسته است و ارتباطی طبیعی و نامصنوع با من برقرار کند. در بهترین حالت ممکن نوشتار طنزآمیز یکی از قدرتمندترین ابزارها در دست ماست تا با دیگران ارتباط برقرار کنیم و احساس کنیم دیگران نیز با ما چنین ارتباطی برقرار کردهاند.
چند پیشنهاد ساده برای طنزنویسی
- برای پیادهروی از خانه بیرون بزنید و پس از بازگشت ۱۰ واژه را روی کاغذ بنویسید. (زنی را با سبد خرید دیدم که تلاش میکرد ناراحتیاش را پنهان کند…)
- به ملاقات دوستی بروید که شما را به خنده میاندازد. یا بهتر از آن به دیدار کسی بروید که شما او را میخندانید.
- ضربالمثلهای طنز و ابداعی بسازید. (آنکه دیرتر از همه به خنده میافتد، کندتر از بقیه است).
- با فهرستی از پنج دروغ و سپس پنج چیزی که بدون آنها نمیتوانید زندگی کنید شعری سفید بسرایید.
- رئالیتی شوی Four in a Bed را تماشا کنید.
- از سایر طنزنویسان الهام بگیرید اما مقهور آنها نشوید.
- در نهایت بدانید که اگرچه تلخی، ناامیدی و عصبانیت بخشی از زندگی است اما این حقایق به خودی خود بامزه نخواهند بود. با افزودن امید و خوشبینی به دنباله آنهاست که طنز و ارتباط شکل میگیرد.