بادبان: روزنامه اعتماد در یادداشتی که روز نوزدهم تیرماه به مناسبت هشتاد و سومین زادروز ناصر تقوایی به قلم احمد طالبینژاد به چاپ رسانده به بررسی وضعیت نامطلوب این کارگردان بلندآوازه ایرانی و ناخوشی احوال او پرداخته است. در این مطلب از شخص ناشناسی نام برده میشود که اجازه حضور تقوایی در محافل عمومی و دیدار با آشنایانش را نمیدهد.
نگارنده این یادداشت مینویسد: «در مورد ناصر تقوایی چه میتوان گفت که پیشتر گفته یا نوشته نشده باشد؟ به نظر میرسد حرف تازهای نیست جز اینکه او در ۸۳ سالگی حالش خوش نیست. درها را به رویش بستهاند و ارتباطش با آدم و عالم قطع شده و در انزوایی ناخواسته بهسر میبرد».
طالبینژاد، منتقد سینما مینویسد که از سال ۹۵ به بعد دیگر خبری از اوضاع سلامتی تقوایی ندارد و احتمال میدهد که او در حصر خانگی شاید توان یا حتی اجازه تماشای تلویزیون را نیز نداشته باشد. در این یادداشت نام کسی که ناصر تقوایی را در منزلش منزوی ساخته ذکر نمیشود اما نویسنده در ادامه دلیل بیخبریاش از وضعیت کارگردان نامدار سینمای ایران را اینگونه شرح میدهد:
«نمیدانم سالهاست نه او را دیدهام و نه خبری ازش دارم. درحالی که دلم برای در کنارش بودن تنگ شده. ماجرای جدایی ما از آنجا آغاز شد که سال ۱۳۹۵ تصمیم به ساختن فیلم موج نو درباره چگونگی و زمینههای پیداش موج نوی سینمای ایران گرفتم که ساختارش برمبنای گفتوگو و همراهی دو سینماگر که یا از هم تاثیر پذیرفتهاند یا دوستدار یکدیگرند، شکل گرفته. یکی از گزینههایم برای حضور در فیلم، تقوایی بود که ازجمله سه تن آغازگران سینمای نوین ایران -داریوش مهرجویی، مسعود کیمیایی و تقوایی- در اواخر دهه ۱۳۴۰ بود. مدتی زمان برد تا او را راضی کنم جلوی دوربین بنشیند، چون به شدت تکیده بود و چشمانش به گودی نشسته بود و دلش نمیخواست با آن شکل و شمایل دیده شود. قرارمان هم این بود که با کیومرث پوراحمد برویم در خانهاش، او را برداریم و دوره بیفتیم در خیابانهای تهران و… چند روز بعد درحالی که در خانه داریوش مهرجویی -همان قتلگاه او و همسرش- مشغول فیلمبرداری بودیم، یک تلفن نابهنگام همه چیز را بههم زد.
کسی که مدعی شد من به حریم خصوصیشان تجاوز کرده و بدون رضایت ایشان با تقوایی قول و قرار کردهام پشت خط بود و چیزهایی گفت که انگار با یک متجاوز روبهرواست… از همان روز دیدارم با تقوایی به قیامت افتاد. گرچه مدتی بعد نامهای خطاب به تقوایی که تا آن زمان فقط «ناصر» صدایش میزدم، نوشتم و چون میدانستم کسی در خانه را به رویم باز نمیکند، بردم و به نگهبان ورودیشان سپردم که فقط به خود تقوایی بدهد که ظاهرا نگهبان بعدی که بیخبر بود نامه را به … داده و عملا تقوایی لابد تا هنوز هم نمیداند چه کسی باعث جدایی و قهر ما شد».