کتاب و ادبیات

ناگفته‌های جی. کی. رولینگ از تجربه نویسندگی‌

بادبان، مصاحبه اخیر ضمیمه فرهنگی روزنامه ساندی‌تایمز با خالق هری پاتر را منتشر می‌کند

بادباننعیم نوربخشهمکاران و هواداران جی. کی. رولینگ مدام از او درباره رموز نویسندگی‌اش سوال‌هایی می‌پرسند. به طور مثال کجا می‌نویسد، چطور می‌نویسد، چگونه الهام‌ می‌گیرد و یا تحقیق می‌کند و در نهایت یک کتاب را چطور از یک ایده به مرحله ویراستاری و نشر می‌رساند. حالا برای نخستین بار خالق «هری پاتر» به این پرسش‌ها پاسخ می‌دهد. این مطلب که به صورت پرسش و پاسخ تنظیم شده است از محتوای سه فیلمی که از این نویسنده در اتاق نویسندگی‌اش در ادینبورگ و می‌خانه‌ای در لندن ضبط شده استخراج شده است. فیلم کامل را می‌توانید در jkrowling.com تماشا کنید. متنی که می‌خوانید در نسخه می ۲۰۲۴ مجله Culture ضمیمه فرهنگی روزنامه Sunday Times منتشر شده است.


چه شد که توانستید سبک خاص خود را در نویسندگی کشف کنید؟

هنگام نوشتن داستان هری پاتر بود. قبل از آن چیزهایی نوشته بودم. رمانی بود به نام «لطیفه خصوصی» که چند سالی درگیرش بودم. هنوز ایده آن را دوست دارم اما برای نوشتن رمانی که می‌خواستم، بیش از اندازه جوان و خام بودم. به قدر لازم تجربه زیسته نداشتم تا درباره کاراکترهایی بنویسم که در سن چهل سالگی بودند. پیش‌تر از آن نیز چیز متفاوتی می‌نوشتم که برایم بسیار خوشایند بود. اما وقتی جوان هستید خوب نیستید و از نویسندگان مختلفی تقلید می‌کنید. این خوب است. ایرادی ندارد. اما با هری پاتر بود که توانایی خودم را پذیرفتم و فهمیدم که می‌توانم آن را بنویسم.

مصاحبه جی. کی. رولینگ در ضمیمه فرهنگی ساندی تایمز

روند خلاقانه نویسندگی خود را توصیف کنید.

این طور خیال می‌کنم که دریاچه‌ای وجود دارد و من در یک انباری یا کارگاه کنار آن نشسته‌ام. تصور می‌کنم موجودی زنده در این دریاچه حضور دارد که ایده‌هایی را برای من به ارمغان می‌آورد. من آنها را دریافت می‌کنم و در کارگاه خودم روی آنها کار می‌کنم. وقتی نوشته‌هایم را می‌خوانم به خودم می‌گویم این بیشتر از دریاچه است تا کارگاه. این یعنی به قدر لازم رویش کار نکرده‌ام. گاهی هم به نظرم همه‌اش از کارگاه است نه دریاچه. بهترین داستان‌نویس‌ها دریاچه‌ای بی‌نظیر و کارگاهی فوق‌العاده دارند. آنها تکنیسین‌های ماهری در خلق متون منثور هستند. در عین حال این توانمندی عجیب را نیز دارند که ایده‌ای را از  آب بیرون بکشند که قبل از آن هرگز کسی دستش به آن نرسیده است.

چه زمانی بود که دریافتید می‌خواهید نویسنده شوید؟

از وقتی که فهمیدم چنین شغلی وجود دارد می‌خواستم نویسنده بشوم. خاطره‌ای محو از نخستین خانه‌ای دارم که وقتی چهار ساله بودم در آن زندگی می‌کردم. آن موقع نمی‌توانستم بنویسم اما جز‌ء به جزء و حرف به حرف یک داستان را رونوشت‌برداری می‌کردم. نمی‌دانستم چه نوشته‌ام. فقط از روی واژگان رونوشت برمی‌داشتم. سپس دریافتم که کتاب‌ها را انسان‌ها می‌نویسند و از آنجا هرگز کاری غیر از نویسندگی را نخواستم.

ایده‌هایتان از کجا سرچشمه می‌گیرد؟

نمی‌دانم. ایده‌ها به شکل‌های مختلف می‌آیند. در داستان هری پاتر، ایده نخست این طور بود که «یک کودک نمی‌داند جادوگر است تا وقتی که نامه‌ای دریافت می‌کند». در افسانه «ایکاباگ» ابتدا همین واژه به ذهنم خطور کرد. اندیشیدم که ایکاباگ چیست؟ داستان با تلاش من برای یافتن نهادی که بتوانم این واژه را به آن بچسبانم آغاز شد. در مجموعه کتاب‌های جنایی «کورموران استرایک» قصد داشتم داستان‌های جنایی و معمایی متعلق به دوران گذشته را در بستری مدرن بنویسم. این که در عصر بررسی دی‌ان‌ای، فنون پیشرفته کارآگاهی و دوربین‌های مداربسته چگونه می‌توان یک داستان کلاسیک پلیسی را لندن امروزی به تصویر کشید؟

نمونه از صفحات دفترچه پیش‌نویس جی. کی. رولینگ
نمونه‌ای از صفحات دفترچه پیش‌نویس جی. کی. رولینگ

ایده‌ها چگونه به شما می‌رسد؟

معمولا هنگام کار روی یک رمان و وقتی غرق در کار هستم جلوه‌گر می‌شوند. در لحظه‌ای کاملا اتفاقی و از پیش تعیین‌نشده ظهور می‌یابند. مثلا هنگام غذا درست کردن ناگهان ایده‌ای متفاوت در ذهنم خطور می‌کند. پس سریع دفترچه‌ای برمی‌دارم. بعد دفترچه را گم می‌کنم اما اگر ایده خوبی بوده باشد در ذهن باقی می‌ماند. گاهی وقت‌ها به این دفترچه‌ها نگاهی می‌اندازم و پیش خودم می‌گویم این دیگه چه فکری بود؟ در سایر مواقع یک ایده برجا می‌ماند و مانند میکروبی در ظرف کشت رشد می‌کند. یعنی اصلا نیاز نیست که ایده را روی کاغذ بنویسید. قاعده‌اش این است که اگر قرار باشد ایده‌ای رشد کند جای خود را اینجا پیدا خواهد کرد. (با انگشت به مغزش اشاره می‌کند).

منظم و مرتب بودن هنگام نویسندگی چقدر اهمیت دارد؟

هنگام نوشتن داستان هری پاتر خیلی چیزها آموختم و آن آموزه‌ها را در کتاب‌های دیگر به کار گرفتم. برای کاراکترهای مختلف ابرپوشه‌هایی دارم. انبوهی از پیشینه و پس‌زمینه دارم تا مسیر خودم را گم نکنم. می‌دانم که شخصیت استرایک کجا زندگی می‌کرده است. تاریخچه مفصلی درباره مادرش دارم که هرگز از آن استفاده نمی‌کنم. مثل این است که کار بایگانی و منشی‌گری را برای خودتان بر عهده بگیرید. سازماندهی به این معنا نیست که جایی برای تفریح و شیطنت نباشد. اما به شدت علاقه دارم که بدانم کجا ایستاده‌ام.

آیا هرگز کاراکتر یا مسیر داستان، شما را شگفت‌زده کرده است؟

مسیر داستان، البته. گاهی مسیری را مشخص کرده‌ام اما بعد دریافته‌ام که ممکن است جواب ندهد یا گزینه بهتری نیز وجود دارد. این مستلزم حجم زیادی نگاه به گذشته و آینده است. لازم است که داستان به طرز خشنودکننده‌ای پیش برود. شخصیت‌های داستانم را به خوبی می‌شناسم. با هم تفاهم داریم. آنها بدرفتاری نمی‌کنند و من نیز دردسر زیادی برای آنها نمی‌آفرینم.

آیا از روند برنامه‌ریزی لذت می‌برید؟

بی‌تردید عاشقش هستم چرا که هنوز در موقعیتی هستید که با خوش‌بینی فکر می‌کنید این کتابی خواهد بود که جای هیچ‌گونه پشیمانی برایتان نخواهد گذاشت. و همه چیز ممکن است. تمام صفحات سفید هستند. پس واقعا دوستش دارم. در اتاقم جملات قصار زیادی درباره نویسندگی رو دیوارها دارم. این جمله از فاکنر آن را به صراحت نشان می‌دهد: «اثر نهایی هرگز مطابقتی با آن رویای بی‌نقص هنرمند در ابتدای کار ندارد». هرگز. اما در مرحله برنامه‌ریزی می‌توانید خودتان را گول بزنید که این کار همان است که می‌خواستم. بخش سازندگی آن را نیز می‌پسندم. عجیب است که هر چه سنم بالاتر می‌رود علاقه‌ام به این بخش بیشتر می‌شود. قبلا همه چیز را در دفترچه می‌نوشتم اما اکنون بخش زیادی از کار طرح‌ریزی را روی لپ‌تاپ انجام می‌دهم. پیش‌تر با دست تمام جداول را رسم می‌کردم. حالا این جداول را روی لپ‌تاپ ذخیره می‌کنم. این طوری می‌دانم که کجای داستان باید اطلاعات را افشا کنم. ستون‌های خاصی نیز برای پیچ‌وتاب‌های داستان دارم. هر ردیف یک فصل می‌شود. خوب است که دفتری نیز برای ثبت ایده‌ها داشته باشید ولی لپ‌تاپ بسیار کمک می‌کند.

مصاحبه جی. کی. رولینگ در مجله تایمز

آیا هنوز دست‌نویسی می‌کنید؟

از نوشتن با دست به خصوص هنگام شب‌ لذت می‌برم. خودم را از پا می‌اندازم. ساعت سه بعد از نیمه‌شب فرا می‌رسد در حالی که از ۱۰ صبح روز قبل مشغول کارم. در این لحظه فکر می‌کنید کارتان تمام است. به سختی می‌توانید تمرکز کنید. پس لپ‌تاپ را می‌بندید. اما روی پله‌ها هستید که ناگهان ایده تازه‌ای در ذهنتان شکل می‌گیرد. به همین دلیل همیشه یک دفترچه در اتاق خواب دارم. چون پیش از به خواب رفتن می‌توانم آن ایده را روی کاغذ یا تلفن همراهم بنویسم. اگر یک جمله کوتاه باشد آن را در تلفن همراه تایپ می‌کنم اما اگر یک ایده برای گفت‌وگو باشد ناچار می‌شوم به لپ‌تاپم مراجعه کنم. به نقطه‌ای می‌رسید که مغزتان کاملا مشغول شده است و به سختی می‌توانید آن را آزاد کنید.

آیا نوشتن پایان داستان کار دشواری است؟

نوشتن آغاز داستان برای من دشوارتر از پایان آن است. معمولا مسیری که می‌پیمایم را می‌شناسم. وقتی به پایان داستان می‌رسید اگر همه‌چیز را درست به هم بافته باشید، کارتان نباید سخت باشد. برخی اوقات فصل پایانی داستانی را پیش از نوشتن فصل آغازین تمام می‌کنم. در سری هشتم از مجموعه کتاب‌های «استرایک» که هم‌اکنون مشغول آن هستم همین کار را کرده‌ام.

آیا جی. کی. رولینگ می‌تواند هر جایی بنویسد؟

در چارچوب شرایط عادی می‌توانم. سرانجام توانستم مکان خاصی (اتاق نوشتن خودم) برای نویسندگی بسازم که عاشقش هستم. یک توالت کوچک، یک آشپزخانه کابینتی و هرچه نیاز دارم آنجا هست. از لحاظ روحی قدم زدن روی چمن و رفتن به جای متفاوتی برای کار کردن بسیار مفید است. عادت بدی دارم. روی میز آشپزخانه لپ‌تاپم را باز می‌کنم و سه چهار ساعت مشغول کار می‌شوم. ناگهان می‌بینم کمردرد دارد من را می‌کشد.

آیا نوشتن روی حالتان تأثیر می‌گذارد؟

اگر کار نوشتن درست پیش نرود دچار اضطراب می‌شوم. تا این وضعیت را تحت کنترل در نیاورم زندگی‌ام به روند عادی برنمی‌گردد. پریشان و عصبی می‌شوم و ناچار می‌شوم مشکل را حل کنم. اگر داستان را در جای راضی‌کننده‌ای رها نکرده باشم تا وقتی برنگردم و کار را درست نکنم آرام نمی‌شوم.

هنگام کار دوست دارید صدایی در پس‌زمینه داشته باشید؟

گاهی به یک آلبوم موزیک گوش می‌کنم اما مشکل اینجاست که اگر واقعا به آن آلبوم علاقه داشته باشید، بیشتر از نوشتن گوش می‌کنید. به نظرم اشعار و کلام موسیقی می‌تواند ذهن را منحرف کند. بنابراین اغلب به موسیقی کلاسیک گوش می‌کنم و یا در سکوت کار می‌کنم. به سروصدای انسان‌ها علاقه دارم. به همین خاطر نوشتن در کافه‌ها را دوست داشتم. تنها بودن و در عین حال کنار دیگران بودن را می‌پسندیدم. صدای گفت‌وگوی دیگران در پس‌زمینه برایم بسیار آرامش‌بخش است. اما زمانی رسید که دیگر نمی‌توانستم برای نوشتن به کافه‌ها بروم. واقعا مایه شرمندگی است اما دیگر نمی‌توانم ناشناس جایی بروم.

هنگام نوشتن تنقلات می‌خورید؟

دلیل کثیف بودن لپ‌تاپم همین است. پاپ‌کورن برای خودرن هنگام نوشتن عالی است چون خشک است و اگر روی صفحه‌کلید بیفتد مشکلی نیست. باید اعتراف کنم کمی شلخته هستم.

آیا نوشتن دارد آسان‌تر می‌شود؟

در تمام طول حیات حرفه‌ای خودم به عنوان یک داستان‌نویس تنها هنگام نوشتن جلد دوم از مجموعه کتاب‌های هری پاتر بود که به بن‌بست خوردم. ذهنم کاملا از کار افتاده بود زیرا جلد نخست از بالاترین انتظاراتم فراتر رفته بود و دچار وحشت و اضطراب شده بودم. این وضعیت تنها یک هفته طول کشید اما نمی‌توانستم مسیر جلوی خودم را ببینم. درمانده شده بودم. از آن موقع به بعد بازهم روزهایی پیش می‌آید که فکر می‌کنم فقط پشته‌ای از آشغال در ذهن دارم اما این هم می‌تواند مفید باشد. چون لازم است آن را روی کاغذ بیاورید تا ببینید واقعا آشغال است یا نه. باید آزمون و خطا کنید. با بیشتر شدن تجربه درمی‌یابید که می‌توانید راهی برای گذر از این وضعیت بیابید. اکنون ایمان دارم که ساعت ۲ نصف شب آن موجود خیالی در کف دریاچه چیزی به من ‌می‌دهد که می‌توانم آن را به کارگاهم ببرم و رویش کار کنم.

پس از ترک اتاق کار آیا نوشتن هنوز با شما می‌ماند؟

بله، و من بابت هواس‌پرتی‌ام باید از خانواده عذرخواهی کنم. گاهی فراموش می‌کنم در چه تاریخی هستیم. به طور مثال برای کتاب استرایک در حال حاضر در ژانویه ۲۰۱۷ به سر می‌برم. چون زیاد به این تاریخ‌ها فکر می‌کنم، وقتی از اتاق کار بیرون می‌آیم و همسرم درباره رویدادی در هفته آینده صحبت می‌کند من هنوز در سه‌شنبه بارانی شش سال پیش هستم. این پدیده کم‌کم برایتان عادت می‌شود.

پایان مجموعه کتاب‌های هری پاتر چه تأثیری روی شما داشت؟

بخش بزرگی از زندگی‌ام را در آن دنیا گذراندم طوری که برای دیگران ممکن نیست. بخش‌هایی از آن ۱۷ سال برایم بسیار دردآور بود و دنیای هری پاتر جایی بود که به آن پناه می‌بردم. بنابراین این فکر را داشتم که ممکن است هرگز نتوانم از آن دنیا دل بکنم. باید صادقانه اعتراف کنم در مرحله‌ای از این که کارش تمام شد احساس رهایی می‌کرد. کارم را درست انجام داده بودم و پدیده هری پاتر چیزی شده بود که هیچ‌کس نمی‌توانست پیش‌بینی کند. عجیب به نظر می‌رسد اما پس از هری پاتر احساس کردم آزادم که خطا کنم. آزادم که هر چه می‌خواهم بنویسم حتی اگر هیچ‌کس نخواهد آن را بخواند. مشهور شدن برای یک نویسنده مزیتی حساب نمی‌شود. نویسندگانی هستند که از شهرت لذت می‌برند و نویسندگانی نیز هستند که با آن کنار می‌آیند مانند من. شهرت ابعاد مطلوبی نیز دارد. مردم در خیابان سمت شما می‌آیند و می‌گویند شما نویسنده محبوب من هستید. شنیدن آن خوشایند است. اما ابعاد منفی نیز دارد. اطمینان دارم بعد از نوشتن کتاب‌های استرایک با نام مستعار «رابرت گالبریث» باز هم گرفتار همان حس و حال خواهم شد. به دلایل متفاوتی سخت خواهد بود زیرا کاری است که از آغاز تا پایانش فقط لذت ناب بود.

دشوارترین بخش نویسنده بودن چیست؟

فکر نکنم که هیچ وقت نویسنده بودن برایم دشوار بوده باشد. منظورم این نیست که نویسنده بودن دشوار نیست و منظورم این نیز نیست که نمی‌توانم بهتر باشم. آنچه برایم دشوار است چیزهایی است که به دنبال نوشته‌‍‌هایم پیش می‌آیند. حقیقت این است که رویای من این بود وقتی در یک فروشگاه کارت بانکی‌ام را به فروشنده می‌دهم، به نام روی آن دقت کند و بگوید شما نویسنده کتاب محبوب من هستید. این سقف جاه‌طلبی‌های من در دنیای واقعی بود. آنچه در عمل رخ داد کنار آمدن با آن سخت بود. این هم ربطی به نویسندگی ندارد بلکه به مشهور بودن بازمی‌گردد. اما احساس می‌کنم با این وضعیت کنار آمده‌ام. این داستان غم‌انگیزی نیست و من به دنبال جلب ترحم نیستم. فقط می‌خواهم صادق باشم. دشواری کار برای من هرگز خود نوشتن نبوده است.

برای انتخاب اسامی شخصیت‌ها از کجا الهام می‌گیرید؟

تا حالا کاراکترهای زیادی خلق کرده‌ام. این یک کابوس است چرا که هر وقت به دنبال یک نام خانوادگی می‌گردم می‌بینم قبلا از آن استفاده کرده‌ام. به همین خاطر یک کتاب انتخاب اسم فرزند و نام خانوادگی دارم و به صورت اتفاقی صفحه‌ای از آن‌ها را باز می‌کنم تا نام‌هایی برگزینم که با هم جور باشند. باید احتیاط کرد زیرا اگر نامی انتخاب کنید و بعد به خاطر بیاورید که وقتی مدرسه می‌رفتید رفیقی به این نام داشتید ممکن است احساس کنید انتخاب آن نام از طرف او توهین‌آمیز قلمداد خواهد شد.

آیا هرگز بازیگری بوده است که روی نوشتن شما تأثیر بگذارد؟

هرگز یک بازیگر ایده‌ای به من نداده است اما در دو موقعیت بوده‌ام که با بازیگران گفت‌وگوی عمیقی درباره یک کاراکتر داشته باشم. یک بارش با «آلن ریکمن» (بازیگر نقش اسنیپ در مجموعه فیلم‌های هری پاتر) بود. او به من تلفن کرد و گفت: «ببین، من الآن سردرگم شده‌ام. واقعا باید بفهمم کاراکتر «اسنیپ» چه قصدی دارد؟ آیا باید یک آدم واقعا بد باشم؟». او تنها کسی بود که بهش گفتم: «تو قبلا عاشق مادر هری بودی». ادامه دادم: «تو یک جاسوس دوجانبه هستی. هرچند از هری خوشت نمیاد. نمی‌تونی از این پسر که شبیه دشمن قسم‌خوردته خوشت بیاد». پس برای این بازیگر خیلی پیش‌تر از ساخته شدن فیلم و مطرح شدن موضوع، داستان را لو دادم.

کشتن کاراکترها چقدر سخت است؟

از این کار خوشم نمی‌آید اما این بخشی از زندگی است، مگر نه؟ کشتن اسنیپ وحشتناک بود. همیشه می‌دانستم که قرار است حذف شود. تحمل کشته شدن «لوپن» و «تانکس» [همسرش و معلم هری] را نیز نداشتم. بسیار غم‌انگیز بود. و البته «فِرِد» [وایزلی]. اکنون یکی دیگر از کاراکترهای اصلی داستان استرایک را نیز کشته‌‎ام که آن را نیز از ابتدای کار می‌دانستم. مسأله این بود که چه زمانی باید کشته شود؟ به نظرم برای جلد هشتم مناسب بود اما در جلد هفتم رخ داد.

آیا کتاب‌های دیگری نیز در نوبت نوشتن دارید؟

در فکر نوشتن شش کتاب هستم. نوشتن یکی را شروع کرده‌ام. دو جلد دیگر از مجموعه استرایک نوشته خواهد شد. سه کتاب دیگر نیز هست که واقعا می‌خواهم به آنها برسم. [رولینگ ضربه‌ای به سرش می‌زند]. همیشه به پشت سرم اشاره می‌کنم. اطمینان دارم اسکن MRI نشان خواهد داد که این هیچ ربطی به پشت سر من ندارد و چیزی آنجا نیست اما همیشه وقتی از محل پیدایش یک داستان صحبت می‌شود به آنجا اشاره می‌کنم. خدا می‌داند. اما داستان‌های دیگری نیز در سر دارم که واقعلا لازم دارم آنها را روی کاغذ بیاورم.


🔥 ممکن است این مطلب نیز برای شما جالب باشد: 👈چگونه راوی داستانتان را انتخاب کنید


نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا